بازگشت

انگيزه قيام


در طـول تـاريـخ اسـلام از آغـاز ظـهور تاكنون , حساس ترين زمان در سرنوشت اسلام , زمان امام حـسين (ع ) است و قيام امام حسين (ع ) نيز مؤثرترين و ارزنده ترين حركتي است كه در راه احياي دين و اظهار حق به وقوع پيوسته است .



امـام حـسين (ع ) خود را بر سر يك دو راهي تعيين كننده مي ديد كه يك راه به محو كامل اسلام و راه ديـگر به احياي دين ختم مي شد آن حضرت مي توانست سكوت كند و مانند ديگران با حكومت يـزيـدبـسـازد و مـانـند مصلحت انديشان زمان خود, با تغافل از اصل حكومت , به مسائل جزئي و سطحي بپردازد, از يك زندگي در سطح عالي و احترام و موقعيت بالاي اجتماعي برخوردار باشد.



ايـن درسـت هـمـان چـيزي بود كه دستگاه حكومت اموي آرزو مي كرد, ولي با شناختي كه از آن حضرت داشت مي دانست هرگز به اين آرزو نخواهد رسيد و به هيچ قيمتي نمي تواند همكاري و يا حتي سكوت آن حضرت را به دست آورد.



يـزيـد بـه يـاد داشـت كـه امام حسين (ع ) در نامه اي به پدرش معاويه , جنگ با بني اميه را عملي خـداپـسـنـدانـه شمرده بود (49) همه بني اميه مي دانند كه امام حسين (ع ) حكومت يزيد را به رسـمـيـت نـخـواهـدشـناخت مروان بن حكم در مقام راهنمايي به وليد بن عتبه فرماندار مدينه مي گويد: كساني را كه يزيد نام برده , هم اكنون احضار كن و از آنها بخواه كه بيعت كنند, ولي من مـي دانـم كـه حـسـيـن هرگز با يزيد بيعت نخواهد كرد و طاعت او را به گردن نخواهد گرفت (50) . درسـت بـه همين دليل است كه يزيد همين كه به قدرت مي رسد مي خواهد تكليف خود را باامام حـسـين (ع ) روشن كند او به وليد بن عتبه فرماندار مدينه مي نويسد: فورا از حسين بيعت بگير و اگرسرباز زد او را گردن بزن (51) .



او مـي دانـد تـا حـسـين بن علي (ع ) فرزند پيامبر هست , حكومت بي دغدغه بر جهان اسلام براي اوميسر نخواهد شد.



بـنـابـر ايـن بـر خـلاف نـظـر كـسـانـي كـه حركت و قيام حضرت اباعبداللّه (ع ) را ناشي از فشار بـنـي امـيـه مـي دانـنـد, موضع بني اميه در قبال امام حسين (ع ) ناشي از شناختي است كه از امام حـسـيـن (ع ) دارنـد اگـريـزيـد احتمال مي داد امام حسين (ع ) در قبال حكومت ناحق او سكوت مي كند, هرگز مزاحم آن حضرت نمي شد.



امـام حـسـيـن (ع ) در شرايط موجود آن زمان اصل دين را در خطر نابودي مي ديد او نه تنها يزيد راشـايـسـتـه خـلافـت نـمـي دانست , بلكه او را به عنوان مردي با تمام خصلت ها و صفات ناپسند مي شناخت (52) .



از ايـن رو تسليم در برابر يزيد را ناروا و ايستادگي در برابر او را واجب مي دانست و تكليف خود را درايـن مـيـان از هـمـه سنگين تر مي ديد (53) و در وصيتي كه براي برادرش محمد بن حنفيه نـوشـت اصول اساسي حركت خود را كه همان دفاع از دين و حفظ جامعه اسلامي از خطر انحراف بـود تـرسـيـم كـرد (54) و از مـديـنه خارج شد هنگامي كه امام حسين (ع ) به مكه رسيد و خبر مـخـالـفـت او بـا يزيد منتشر شد, مردم كوفه تصميم گرفتند آن حضرت را به كوفه دعوت كنند (55) .



بـنـابر اين نمي توان گفت امام حسين (ع ) تحت تاثير دعوت كوفيان قيام كرد, چون دعوت مردم كـوفـه نـيـز يـكي از آثار حركت امام حسين (ع ) به شمار مي رود و مردم كوفه وقتي امام را دعوت كردند كه امام ازبيعت سرباز زده و در مكه مستقر شده بود.



نـتـيـجـه ايـن كـه حركت امام حسين (ع ) تنها ناشي از احساس وظيفه آن حضرت و نياز دين به حركتي اساسي در راه براندازي جور و ستم بود و دعوت مردم كوفه هيچ تاثيري در اراده راسخ آن امام نداشت كه خود فرمود: به خدا اگر در دنيا هيچ جا و پناهگاهي نداشته باشم با يزيد بن معاويه بيعت نخواهم كرد (56) .



بـه هـمـيـن دليل است كه حضرت در اولين روزهاي حركت خود به سمت كوفه , از تغيير اوضاع آن سـامـان با خبر شد, (57) ولي از راهي كه انتخاب كرده بود, باز نگشت هر بار كه خبر شهادت يكي ازيارانش به دست مردم كوفه را دريافت مي كرد مي فرمود: ايشان به عهد خويش وفا نكردند و ما همچنان در انتظار انجام وظيفه ايم (58) .