بازگشت

افشاي جنايات معاويه


جهت ديگري كه بـيانگر مبـارزات آن حضرت است نامه اي است كه در آن جـنايات معاويه و ستـمگريهايش شمارش كرده, حـكومت معاويه را فتنه اي سهمگين بر امت قلمداد مي كند. قسمتي از آن چنين است: مگر تو نبودي كه حجر و ياران عابد و خاشع حق را كشتي, همانان كه از بـدعت ها نگران و بـي تاب مي گشتند و امر بـه معروف و نهي از منكر مي كردند؟ آنان را پـس از تعهدات محكم و تضمين هاي مطمئن بـه طرز ظالمانه و تجاوزكارانه كشتي, در برابر خدا گستاخي ورزيدي و عهد و پيمان الهي را سبك شمردي. مگر تو قاتل عمرو ابن الحمق نيستي, همان كه از زيادي عبادت صورت و پيشاني اش پينه بسته بـود؟ او را پـس از تـعهدات و تـضمين هايي كشتـي كه اگر بـه حـفاظت شدگان در كوهساران داده مي شد, از قله هاي آن فرود ميآمدند. مگر تـونيستـي كه زياد را در دوره اسلام به خويشتن منسوب گردانيدي و او را پسر ابي سفيان قلمداد كردي, با اين كه رسول خدا(ص) حكم كرده كه فرزند متعلق به بـستر(پدر و مادر) است و پاداش مرد زناكار را سنگ است. آنگاه او را برمسلمانان مسلط ساختـي تـا آنان را بـكشد و دست و پـايشان را قطع كند و بـر تـنه درخـت بـه دارشان آويزاد؟ پـناه بـرخدا, اي معاويه! گويا تـو از اين امت نيستـي و ايشان از تـو نيستند. مگر تو آن خضرمي را نكشتي كه ابن زياد درباره او به تو گزارش داده بـود داراي دين علي(ع) اسـت و دين علي(ع) همان ديني است كه پسر عمويش(ص) برآن بود همان ديني كه تو به نامش بـه اين مقام نشستـه اي و اگر دين او نبـود, بـالاتـرين افتـخارات تـو و اجدادت كوچهاي تابستاني و زمستاني آنان بود و خدا بـه واسطه ما براي اين كه نعمتـي گران بـبـخـشد, سخـتـيهاي آن را از دوشتـان برداشت. به من گفته اي كه اين امت را به فتنه مينداز. من فتنه اي سهمگين تر از حكومتت بـرامت نمي يابـم و نيز گفتـه اي: بـه مصلحت خويش و دين و امت محمد(ص) بـينديش. بـه خدا قسم, كاري بـهتـر از جهاد عليه تو نمي شناسم.



بنابـراين, هرگاه بـه انجـام آن اقـدام كنم, مايه تـقـرب بـه پروردگار من است و در صورتي كه به انجامش نپردازم, از خدا براي حـفظ دينم آمرزش مي طلبـم و از او تـوفيق انجـام آنچـه او دوسـت مي دارد و مي پسندد, خواستارم.



سپـس حضرت در ادامه مي فرمايد: بـدان كه خدا را ديواني است كه هركار كوچك و بزرگ بـه حساب مي كشد و شمارش مي كند. بـدان كه خدا فراموش نمي كند كه تـو بـه مجـرد گمان افراد را مي كشي و بـه محض وارد آمدن اتهامي دستگير مي سازي و پـسري را بـه حكومت نشانده اي كه بـاده مي نوشد و سگبـازي مي كند, تو را مي بـينم كه خويشتن بـه گناه و عذاب در انداخته اي و دينت را تباه كرده اي و رعيت راضايع ساخته اي.