بازگشت

هشتم ذي الحجه يوم الترويه حركت امام حسين عليه السلام از مكه معظمه به س






*



اي يكه تار عرصه صبر و رضا حسين تو كعبه اميدي و در وقت حج شدي نا كرده حج، ز بيت الهي جدا حسين

*



وي رهنماي قافله كربلا حسين نا كرده حج، ز بيت الهي جدا حسين نا كرده حج، ز بيت الهي جدا حسين



بر فراز حماسه



هنوز پنجاه سال از غروب خورشيد رسالت نگذشته است كه غاصبان، سلطنت را به جاي نبوت، و يزيد را به جاي محمد صلّي الله عليه وآله وسلّم مينشانند.



بلايي بزرگ دامن گير جامعه اسلامي شده و كار به جايي رسيده است كه سرنوشت جهان اسلام در دست يزيد هوسبار قرار گرفته است. همان يزيدي كه زشت ترين واژه ها از توصيف چهره كريه او ناتوانند.



درد ناكترين از همه انكه، از حسين صلّي الله عليه وآله وسلّم ميخواهند تا ان جز ثومه فساد و طغيان را به عنوان جانشين پيامبر به رسميت بشناسد. از عصاره عصمت، لنگرگاه افلاك، نقطه پرگار زمين و زمان، مركز دايره امكان، از همو كه قلبش فرودگاه ملائك است، براي ننگين ترين لكه تاريخ و زشت ترين كلمه قاموس بشريت، بيعت ميخواهند. از حسين صلّي الله عليه وآله وسلّم ميخواهند تا با دست عصمت، الوده ترين دست روزگار را به نشانه تاييد بفشارد.



فرماندار وقت مدينه ماموريت يافته است تا از زاده زهرا براي فرزند لاابالي معاويه راي اعتماد بگيرد. دست بيعت حسين يا سر بريده او، همان دو ارمغاني است كه يزيد يكي از آنها را از مدينه خواسته است.



اكنون ديگر براي حسين صلّي الله عليه وآله وسلّم مدينه جاي ماندن نيست، بايد كاروان و قافله شهادت محملها را بر بندد و صاحبان اصلي مدينه الرسول از مدينه و رسول خدا حافظي كنند.



امير قافله، با ياران وفادار خويش از شهر بيرون ميآيد و در حاليكه خطر هر لحظه او را تهديد ميكند. اهنگ مكه دارد. گويي موسي بن عمران است كه با تعقيب فرعونيان و قبطيان از مصر بيرون آمده است لذا ايه اي از قرآن را زمزمه ميكند كه روايتگر هجرت موسي صلّي الله عليه وآله وسلّم است:



و خرج منها خائفا يترقب قال رب نجني من القوم الظالمين



كاروانيان در طي شش شبانه روز، بيابانهاي سوزان بين مدينه و مكه را پشت سر نهاده و به حريم كعبه پناهنده ميشوند تا ان وادي ايمن را پايگاه امر به معروف و نهي از منكر، و جايگاه اعلام برائت از ستم و بي عدالتي قرار دهند، ولي حراميان روزگار كه با خدا نيز اعلام جنگ كرده اند نه احترام خون خدا و نه حريم خانه خدا هيچيك را نمي فهمند و عزم شكستن حريم حرم نموده و در خانه امن خدا قصد ريختن خون خدا كرده اند.



مردم از چهار گوشه كشور اسلام به حج و طواف كعبه ميايند ولي معصوم زمانه كعبه را به سوي كعبه جانان، حج را به سوي جهاد و زيارت را به سوي شهادت ترك ميكند، لباس احرام را بركنده و كفن شهادت پوشيده و به سوي حج اكبر ميشتابد. و در زمانه اي كه هنگامه زيارت روي خدا ست پشت به خانه خدا ميكند و مسير بين مكه و كربلا را جايگاه با صفاترين سعي خويش قرار ميدهد، چه در ان وادي سعي و صفاي خونين صفاي ديگري دارد.



در اين مسير، پرتو عشق، شعاع خطر را كمرنگ بلكه ناپديد كرده است و در اين سعي عرفاني علاوه بر قصد قربت كه شرط هر عبادتي است، عنصر عشق ميداندار اصلي ميدان كربلا است عشق چاووش خوش اواز سفر كربلا است و تنها عاشقانند كه در اين كاروان نام نوشته اند و در يك رديف و به ستون يك پشت سر امام عشق و معناي عشق، به اقتداي شهادت ايستاده اند.



همه جنب و جوشهاي آنها بوي پرستش و رنگ عبادت به خود گرفته است عبادتي عارفانه و عاشقانه كه در ان جاي پاي كوچكترين كراهت، بي ميلي و احساس درد و رنج به چشم نمي خورد.



ستارگان كهكشان شهادت، آسمان بين مكه تا كربلا را نور افشان كرده اند، اين كهكشان، نه كهكشان راه مكه را بنمايد، بلكه راه خونيني است كه از مدينه و مكه آغاز ميشود و به ميدان سرخ نينوا منتهي ميگردد و راه قبله كربلا را مينمايد. اين كهكشان راه حاجيان نيست كه راه مجاهدان و شهيدان عاشق است.



از نگاه دو چشم، شمار ستارگان اين كهكشان بسيار كمتر از كهكشان عظيم منظومه شمسي است ولي در حساب عشق كهكشان كربلا بسي پر رنگ تر و درخشان تر از تمامي كهكشانها است و جلوه هستي و فروغ كيهان از درخشش پر نورترين اختر اين كهكشان تامين ميشود.



اين كاروانيان، راهيان پر شكوهترين راهند و سيارگان زيباترين منظومه كيهانند و جاذبه خورشيد امامت است كه اين مجموعه را در مدار حق به گرد خود ميگرداند و همه را با خود به سوي يك هدف متعالي ميكشاند.



حج نا تمام خون خدا توطئه شومي را كه ميخواست نهضت را در نطفه خفه كند، خنثي كرد. افزون بر آن زايران و مجاوران خانه خدا را نيز در برابر يك چرا قرار داد. چرا بزرگي كه مردم ديرفهم روزگار پاسخ ان را در حيات حسين درنيافتند ولي نقش اين علامت سئوال را در قيامهاي بعد از عاشورا بخوبي ميتوان ديد.



كاروان عشق پيش ميرود و منزل به منزل ياران تازه اي را با خود همراه ميسازد. صداي اذان و نواي قرآن كه از اين كاروانيان در فضاي بيابان ميپيچد دلهاي عاشق را به طواف وجود نازنين ابي عبد الله ميكشاند. سالار قافله هر از چندي ندا در ميدهد: هر كه ميخواهد خونش را در درياي خون ما بياميزد و ان را در راه خدا نثار كند، به كاروان بپيوندد و با ما به راه افتد



من كان باذ لا فينا مهجته فلير حل معنا



در اين اعزام پر شكوه و استثنايي از غنيمت گرفتن و بر تخت قدرت و سرير رياست تكيه زدن، خبري نيست سالار از آغاز راه نمي خواهد نورانيت لشگر و خلوص سپاه را فداي تعداد كند، نمي خواهد حتي يك حلقه، ناخالص در ميان اين زنجيره قيمتي قرار گيرد و سلسله شهادت را كم اعتبار سازد. امام جانباز و جان بر كف ميطلبد سپاهي، داوطلب ميجويد او سياهي لشگر لازم ندارد، نمي خواهد كيفيت را قرباني كميت كند زيرا به ميداني ميرود كه در ان عشق حرف اول و آخر را خواهد زد و خون بر شمشير و نيزه چيره خواهد شد و بدان جهت تمام نيروهاي امام نيروي كيفي اند، و امام شهيدان، كيفي ترين نيروهاي خود را در خطرناكترين جبهه به كار ميگيرد و خود، كه محور عالم خلقت است در نوك تيز پيكان حمله قرار ميگيرد.



مردان، هفتاد و دو نفرند از ميانه هفتاد و دو فرقه و در ميانه درياي توفاني فتنه به كشتي نجات نشسته اند و ميروند تا حلق تشنه خود را به خنجر بسپارند و اب نجات و شهد رستگاري را از لب شمشير بنوشند.



هفتاد و دو پروانه ميروند تا با آخرين توانهاي خود بر گرد شمع وجود حسين عليه السلام خاموش و بي اواز بسوزند و با اين خاموشي، ماندگارترين سرود سبز ماندن و سرخ رفتن را بر بلندترين گلدسته قبه ازادگي بسرايند، شمع نيز ميرود و شعله عشق اوست كه پروانه هاي بي ارام را هم با خود ميبرد تا جملگي در شام سرد ستم بسوزند و ذوب شوند و يلداي تاريك امت را به سپيده دم پگاه عدالت برسانند.



فداكارترين سپاه تاريخ سازماندهي ميشود و ميرود تا خونين ترين و شگفت اورترين اسوه را در عرصه حقيقت به نمايش بگذارد، اين سپاه مجهزترين سپاه تاريخ است چون ايمان پربارترين ره توشه اين اعزاميان است. اين خدا باوران و امام شناسان، تمام پل هاي وابستگي را اعم از مال، خانواده، آينده زندگي و موقعيت اجتماعي را خراب كرده و خود را براي گذشتن از پل صراط و براي رسيدن به آيندهاي پايدار و زندگي و موقعيت ماندگار مهيا كرده اند.



كودكان و زنان، زبان گوياي نهضت و ستون تبليغات انقلاب كربلايند كه پس از فرو نشستن گرد و غبار جنگ، رسالت خويش را آغاز خواهند كرد و خطبه زينب عليها السلام و زين العابدين عليه السلام با اثار خون هفتاد و دو شهيد در خواهد اميخت و كاخ ستم را واژگون خواهد ساخت.



كاروان به دشت تفديده طف قدم ميگذارد حر با هزار مسلح در برابر سپاه كوچك حسين عليه السلام صف ميكشد. و سالار كم سپاه را خوب ميشناسد و موج دوستي را در رخسار امام ميبيند و با انبوه سپاه خود به كسي اقتدا ميكند و موج دوستي را در رخسار امام ميبيند و با انبوه سپاه خود به كسي اقتدا ميكند و نماز ميگزارد كه به جنگش آمده است.



حر نميخواهد باور كند كه اين قافله دار، هم حسين باشد و هم خارجي و طغيانگر. پس! كناري ميرود و سخنان امام، ديو غفلت را در اندرون حر ميميراند و زلال نصيحت امام، حر را ميشويد و حر ميكند و اين خبر مثل صاعقه اي وحشتناك بر سر عاج نشينان كوفه و شام فرود ميآيد.



فرماندهان تازه، با فرمانهاي تازه تر، با لشگرياني تازه نفس و بي شمار خود را به منطقه ميرسانند. دو سپاه نا برابر در دو پادگان، آماده نبرد شده اند، تا برابرند. هم از جهت تعداد و هم از جهت فكر و انديشه. در يك سپاه، عشق به شهادت و لقاي حق موج ميزند و تپش قلب مجاهدان لحظه ها را براي رسيدن لحظه وصل ميشمارد و در ديگر سپاه هوس، شهوت و علاقه به وعده هاي پوچ رياست حكومت ميكند.



خورشيد روز گرم و ماه پاره محرم به دامن صحراي گرم كربلا چشم دوخته اند تا ساعاتي ديگر تماشاگر عظيم ترين حماسه نسل بشر باشند. اب فرات ابستن بزرگترين طغيان است و ميايستد تا بر كرانه خويش كه لحظاتي بعد صحنه اجراي موزون ترين سرود زندگي خواهد شد نظاره كند.



اب ايستاده است، چين و شكنها ارام، موجها اسوده و صداي ان نرمتر اي هميشه است كه اينهمه، روايتگر ارامش قبل از توفانند.



اريش سپاه كوچك لحظاتي ديگر به هم خواهد خورد تا با اين به هم خوردن در هميشه تاريخ، اسايش هر چه ستمگر است، بر هم زند و فروني سپاه سياه خصم را بي آبرو سازد و اثبات كند كه تعداد نفرات، ملاك حقانيت نيست و اكثريت هميشه نمي تواند در نقش يكي از مطهرات نا پاك را پاك كند و باطل را به حق استحاله نمايد.



سرانجام توفان ميتوفد و جنگ و كارزار در ميگيرد و بزرگترين حادثه ها، سريعتر از زمان، وسيعتر از جهان و بلندتر از تاريخ رخ ميدهد، عاشورا رخ مينمايد و سالار شهيدان، كلمه عدالت و ازادگي را به رنگ خون بر پيشاني تاريخ مينگارد و قرآن را با صحيحترين روايت، بر رواق بلند آسمان تلاوت ميكند و بت هاي جهالت جديد بني اميه را درهم ميشكند و بدين سان كربلا و عاشورا بر تاريك تاريخ ميدرخشند.



حج نا تمام





*



از كعبه رو بكر ببلا ميكند حسين گر ساخته است خانه اي از سنگ و گل خليل روزي كه حاجيان به حرم روي مينهند آن حج نا تمام كه بر عمره شد بدل آنجا وقوف در عرفات ار نكرده است آنجا اگر كه فرصت قربانيش نبود آنجا كه سعي بين صفا در دويدن است آنجا حنا حرام بود بهرا حاجيان وقتي به خيمه گاه رود از پي وداع بعد از هزار سال به همراه حاجيان از چار سوي كعبه، ز گلدسته ها هنوز بشنو دعاي در عرفاتش كه بنگري سر داده است و حكم شفاعت گرفته است بر وعده اي كه داده وفا ميكند حسين

*



و آنجا دوباره كعبه بنا ميكند حسين آنجا بناز خون خدا ميكند حسين پشت از حريم كعبه چرا؟ ميكند حسين اتمام ان بدشت بلا ميكند حسين فرياد معرفت همه جا ميكند حسين اينجا هر انچه هست فدا ميكند حسين اينجا به قتلگاه صفا ميكند حسين اينجا ز خون خويش حنا ميكند حسين اينجا دوباره حج نساء ميكند حسين هر سال رو بسوي منا ميكند حسين هر صبح و ظهر و شام ندا ميكند حسين با سوز دل هنوزه دعا ميكند حسين بر وعده اي كه داده وفا ميكند حسين