بازگشت

بيست و پنجم رجب شهادت حضرت موسي ابن جعفر عليه السلام






*



هر گه كه نسيم از ره بغداد آيد اي گل كه به گردن تو غل افكندند از صبر تو زنجير به فرياد آيد

*



ما را ز حديث عشق و خون ياد آيد از صبر تو زنجير به فرياد آيد از صبر تو زنجير به فرياد آيد



خورشيد در بند



ديگر بار پوري از خاندان رسالت و امامت، از زندگي سراسر رنج و مشقت، به سراي جاودان هجرت كرد، اما در اين كوچ درسها و تعهدات بسيار سنگين بر دوش امت شيعه گذارد، چنگال دد صفتي در چهره انسان، به خون ابر انساني الهي اغشته شد، بدترين خلق خدا، بهترين بنده خدا را مسموم ساخت، پس از سالهاي متمادي حبس و زندان و شكنجه سر انجام، تلاش و كوششهاي حضرت را در مسير انسان سازي نتوانست تحمل كند و او را شهيد كرد، عبد صالحي، با چنگال انسان فاجري چون هارون پست با بمبي بيصدا، ولي انسان كش كه بر قلب رئوفش وارد آمد به شهادت رسيد.



دشمن خون اشام خواست با عمل ننگينش به ايندگان بفهماند چون قدرت جاذبه ايشان قلوب را به خود متوجه ميساخت من هم قلب او را منفجر كردم تا جاذبه اي نداشته باشد.



اري من قلبش را متلاشي ميسازم تا قلبها را از اطراف و افكار من متفرق نگرداند.



امام موسي ابن جعفر عليه السلام پس از اينكه در زندان فضل بن ربيع بود و بارها از سوي هارون فرمان مسموميت ان امام رسيده بود و فضل حاضر به ارتكاب اين جنايت نشده بود، عاقبت هارون جنايتكار او را به يك انسان يهودي و ضد خدا و پيغمبر يعني سندي ابن شاهك سپرد و گفت: تا ميتواني او را ازار شكنجه ده و از هيچ ظلمي در حق او دريغ مدار، ان ملعون هم به شكنجه هاي روحي و جسمي مشغول بود تا اينكه دستور شهادت حضرت از طرف هارون براي سندي ابن شاهك رسيد.



هارون در اين دستور محرمانه و ظالمانه اش بسيار هشدار داده بود تا سندي مواظب دوستان و طرفداران حضرت باشد، مبادا آنان از اين طرح مطلع گردند، زيرا قدرت و نفوذ در آنها زياد است و بيم شورش و بلوا ميباشد.



سندي ابن شاهك كه مكررا بندگي و اطاعت از هارون را به اثبات رسانيده بود و بعلاوه خود نيز فردي دشمن و تشنه خون اهلبيت عصمت عليهما السلام بود با يك حيله شيطاني غذاي امام كاظم عليه السلام را مسموم كرد و امام را به شهادت رساند.



نقل است: هنگامي كه غذاي سمي را به حضور امام آوردند، امام امتناع ورزيد ولي سندي اصرار كرد كه بايد از اين غذا ميل كنيد، امام كه ميدانست با خوردن اين غذا به جهان ابدي عروج ميكند و از طرفي اصرار و فشار سندي هم انقدر زياد است كه امكان نخوردن برايش نيست فرمود: خداوند تو خود ميداني مرا مجبور ساخته اند كه از اين غذا مسموم بخورم.



پس از مسموم كردن امام كاظم عليه السلام، ايشان را از زندان تنگ و تاريك و نمناك به خانه سندي ان شاهك منتقل كردند و در يك اطاق تميز و مرتب و مزيني جاي دادند و انگاه عده اي از علماء و دانشمندان پايتخت (بغداد) كشور را را به منزل دعوت كردند، پس از پذيرائي مفصل و گرم، ايشان را به اطاقي كه امام كاظم عليه السلام بود راهنمايي كردند، چون علماء وارد اطاق شدند، ديدند امام و ولي شان در بستري تميز و مرتب ارميده، اما چهره مباركشان به زردي گرائيده، گويي آفتاب عمرشان بر لب بام است، و غروب آفتاب حيات پر بارشان نزديك. افكار و چهره هايشان مضطرب و نگران كه خدا يا چه شده است چرا حال امام اينقدر نامناسب است بايد در فكر طبيب و درمان ايشان برائيم و... در اين هنگام سنيد ابن شاهك با يك چهره خندان و نيكو وارد شد، پس از خير مقدم گرم گفت: شما را خواسته ام تا... هنوز سخنش را بپايان نرسانده بود كه يكي از علماء از ميان برخاست و چنين گفت: اقا حالشان خوب نيست ما ميخواهيم ايشان را نزد طبيب ببريم.



سندي سخن عالم را قطع كرد و گفت: ايشان تحت نظارت و مراقبت كامل طبيب هستند و نيازي به زحمت شما نيست ولي ان چيز كه ميخواست بگويم اين است: كه دعوت امروز ما از شما بخاطر گواه بودن و شهادت بر اين مطلب كه ايشان در يك جاي مرتب و تميز و روشن قرار دارند برخلاف انچه شنيده شده، ايشان سختي و ناراحتي نيست، اينك ايشان حاضر و شما هم حضور داريد كه او هيچگونه زخم و جراحتي و ناراحتي كه ناشي از شكنجه و زندان باشد وجود ندارد، فقط اندكي كسالت دارند كه انهم بزودي خوب خواهد شد.



سندي ابن شاهك با اين لحن مودبانه و بظاهر مخلصانه خواست طرحي را كه هارون سفاك مبني بر مخفي ماندن اين جنايت، داده بود، به انجام رساند. لكن امام كاظم عليه السلام در اينجا بياني افشاگرانه فرمود و در نتيجه طرح هارون و سندي را بر ملا ساخت. امام عليه السلام چنين سخن فرمود: اگاه باشيد كه اين مرد بنا به دستور هارون مرا زهر خورانيد و اين چهره رنگ پريده ام از اثار مسموميت است و چند روز ديگر به لقاء الله خواهم پيوست.



سندي ابن شاهك لرزيد و غضبناك شد، بر آشفت وفقهاء و علماء همه بسان باران بر مقدم مباركش اشك مظلوميت و غربت نثار كردند و از خانه بيرون آمدند.



ديري نگذشت كه جنازه مبارك انحضرت را از خانه سندي بر دوش چهار شخص عادي بسوي خانه ابديشان حمل كردند.



انروز ظهر روز جمعه بيست و پنجم ماه رجب سال يكصد و هشتاد و سه هجري بود و ان وجود مبارك در حاليكه 55 سال از عمر شريفش ميگذشت و به خيل اباء و اجداد گرامش ملحق گرديد.



اري شهادت در راه احياء افكار و انديشه هاي انساني، شهادت بخاطر عدالتخواهي و حق طلبي، شهادت براي ستم نپذيري و طرفداري از خلق محروم فوزي است عظيم، سعادتي است والا و امام عليه السلام شهادت را پذيرفت تا ستم، سازش، انقياد، حق كشي و ظالم پروري كه در خورشان هيچ پيشواي روحاني و الهي نيست، نپذيرد. او پيوسته ظلمت و تاريكي زندان را پذيرفت تا نور فشان و راهنماي گمراهان باشد.



بخش مهمي از عمر گران مايه اش را در زندان و تبعيد و تحت شكنجه و كنترل گذارند. قيد و بند ظالمانه هارون را برگزيد تا به جهانيان عصر خود و ايندگان بياموزد كه ستم است و رضايت دادن به حيات ستمگر برخلاف روند تكاملي انسانيت است.



اري او يك تز مبارزاتي داشت راه ستيز به شمشير و سلاح و رزم منحصر نيست بلكه گاهي هم بايد بيلان كار را با تسبيح و دعا و زندان و تبعيد و شكنجه ارائه داد. و امام كاظم عليه السلام براي مبارزه با ستمگران زمان خود اين راه را انتخاب كرد، 14 سال زندان و محدوديت و شكنجه، درسي براي پيروان مكتب تشيع گرديد. و بحق بايد گفت: سلام بر او و راهش، سلام بر او و حياتش، سلام بر او و پيروانش، سلام بر او و اموزگارش، سلام بر او و درس و كلاسش و سلام بر لحظات حيات پر بارش كه قرآن كريم نزد در عظمت اين سالكان و رهبران حق ميفرمايد:



سلام عليه يوم ولد و يوم يموت و يوم يبعث حيا.



سلام بر لحظه ولادت و روز عروجش و سلام بر روز بعثتش در قيامت و روز حشر.



پيروي كردن





*



من در اين كنج غوغاي محشر ميكنم كاخ استبداد را بر فرق هارون دغا تا زند سيلي به رويم سندي از راه ستم گر چه در قيد غل و زنجير ميباشم ولي گر زپا و گردن رنجور من خون ميچكد ياد ميخ و سينه مجروح مادر ميكنم

*



پيروي از مادرم زهرا اطهر ميكنم واژگون با نعره الله اكبر ميكنم ياد سيلي خوردن زهراي اطهر ميكنم استقامت در بر دشمن چو حيدر ميكنم ياد ميخ و سينه مجروح مادر ميكنم ياد ميخ و سينه مجروح مادر ميكنم



مرثيه گروهي، در شهادت حضرت موسي ابن جعفر عليه السلام





*



راحتم كن دگر اي حبيبم من كه بي جرم و گناهم موسي جعفرم،: غريبم خورده ام بس تازيانه رخ نهادم چون غريبانه زين جهان ميروم سوي داور من به هجران مبتلايم خواهم هر دم از خدايم اي رضا جان من اي رضا جان نور چشمان من اي رضا جان

*



من غريبم، غريبم، غريبم گشته زندان قتلگاهم هفتمين رهبرم، من غريبم گشته ام سير از زمانه روز و شب بر خاك زندان در جنان ميروم نزد مادر راحتم كن از بلايم ديدن روي رضايم نور چشمان من اي رضا جان نور چشمان من اي رضا جان



بيست و هفتم رجب بعثت خاتم الانبياء حضرت محمد ابن عبد الله ص





*



تا عيان از پرده شد حسن دل اراي محمد ص تيرگيهاي ضلالت پاك شد از چهره گيتي بر طرف شد گرد غم از يك تجلاي محمد ص

*



شد جهان روشن زنور چهر زيباي محمد ص بر طرف شد گرد غم از يك تجلاي محمد ص بر طرف شد گرد غم از يك تجلاي محمد ص



شكفتن وحي



خلوت غار حرا را اشوبي بر آشفته است، نسيم آسماني همراز روحي گشته كه مانوس با آسمان است، ستاره اي كه با فروغش آتشكده ها را به دست غروب سپرد و كنگره هاي كاخ استبداد كسري را فرو ريخت، اينك پيام رسالت نجوا ميكند. راهي از نور در امتداد آسمان تا زمين مكه و افق تا افق، فرشتگان صف در صف از جبرئيل تا ميكائيل و غار حراء در هاله اي از نور، با خورشيدي در ميان، جبرئيل ارام بر زمين گام ميگذارد، زمين حرير گون ميشود، نبض زمان تند ميزند، شب ميگريزد، چلچراغ هستي به استقبال ميشتابد، سفير وحي دفتر ميگشايد، امين را ميخواند كه: محمد بخوان! نگار درس ناخوانده با بهت به سفير مينگرد: چه بخوانم



بخوان بنام خدايي كه خلق از او پيدا شد و اين خلق از او دانا شد.



بدينسان حرا با حريم رسالت، كعبه امال عشاق ميشود و اولين قطره از درياي بزرگ وحي درون غار ريزش ميكند و غار به پهناي دريا ميشود.



فروغ نگاهش گرما بخش ساقه هاي شكننده و ظريفي ميشود كه زير خروارها، خاك جاهليت خرد ميشدند. خنكناي گواراي كلامش، آتش نمروديان را به خاكستر مينشاند.



بد بيضائي او بساط سحر و كفر و عناد درهم ميريزد، دم مصطفائيش، عطر خوشبوي زندگي ميپراكند، دلهاي فرو مرده در انتظار قاصد بيداريند.



اري محمد صلّي الله عليه وآله وسلّم قاصد بيداري دلها ميشود، اري محمد صلّي الله عليه وآله وسلّم عازم پيكار با بت ها ميشود.



نور رسالت مصطفي بر بوستان علي عليه السلام و فاطمه عليها السلام ميتابد و كوثر وجود فاطمه عليها السلام عطيه هاي هدايت را بر دنياي ناقص و ابتر مردمان ميبخشايد صراط مستقيم با نور ترسيم ميشود، از حسن و حسين عليه السلام تا مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف رايت رسالت از بعثت محمد صلّي الله عليه وآله وسلّم تا ميلاد وارث بر چكاده بلند امامت به اهتزاز ميآيد و ميلاد قائم عجل الله تعالي فرجه الشريف بر گوش بازنشسگان از حقيقت سيلي مينوازد.



حضور حجت، پاي بهانه گيري را به زنجير ميكشد، انسان براي گريز از خسران دل! ولايت ولي عصر ميسپارد تا با استمداد از ابا صالح در زمره صالحين باشد.



صاحب از وراي زمان و اعصار و تاريخ، جانها را تصاحب ميكند.



بعثت و حضور محمد صلّي الله عليه وآله وسلّم، فروغ چشمان كم سوي منتظران سوخته در هجران منتظر قائم ميشود و عزيز مصر را به كنعان وجود ميخواند.



اينك همان چشمان كه به التماس نجات بر استان حرا مينگريست در افق اعلي به انتظار آمدن منجي كه وارث بزرگ بعثت است لحظه شماري ميكند.



اري مهدي خواهد آمد، منتقم خواهد آمد و به اسم رب كتاب قطور رحمت و محبت را بر تمام كائنات خواهد خواند.



دكلمه اي بمناسبت بعثت خاتم الانبياء محمد ابن عبد الله ص



نوري در تاريكيها



جهان تاريك و پر ظلمت، جهان خونرنگ و وحشتناك، جهان بسيار دهشتزدا، و دلها تنگ و هر چيزي به چشم خلق نازيباست، جهان تاريك پر و ظلمت، و خورشيد زمان چون طشت پر خوني بر آشفته، و اندر زير ابر تار و شبرنگي فرو رفته، دگر بالا بلند قله ها نوري نمي ريزد، و اوائي نمي آيد، به جز ناله، به جز شيون، به جز اه يتيمان گنه نا كرده رنجور، به جز فرياد دژخيمان و جلادان خون اشام، اندر زير شلاق ستمكاران بي عرضه گروهي، برده مينالند و خود بر خاك ميمالند، و با اين سرنوشت شوم و نفرت بار و دردانگيز، هم آغوشند و ميسازند و ميسوزند، و دود تند و باريك و سياه خشم مظلومان، ز فرش خاك تا قلب عظيم عرش ميپيچد، جهان غرق است، جهان غرق است در فخر و مباهات و تكبر، خود فروشيها، ستم ها، تيره سختيها، شرارت ها، مذلتها جهالت ها، مشقتها، جنايت ها، فقط ادم كشي ها و نفاق و كينه توزيهاست، خيانتها، هوسها، دشمني ها و چپاولهاست، همه بت ميپرستند و ره بيگانه ميپويند، و اندر پيش هر موجود نا چيزي به غير از حق، و جز معبود و خلاق و پديد ارنده مطلق، جبين بر خاك ميسايند و رب خويش ميدانند، سراسر در لجنزاري كثيف و پست ميلولند، و زنها را چو حيواني بي سبب با مشت ميكوبند، و آنها را سر ميز قمار خويش ميبازند، مروت مرده، اثار عطوفت از ميان رفته، پدر خود گور فرزند عزيز خويش ميسازد، و او را در دل خاك سياهش ميكند پنهان، همه با يكديگر دشمن، همه از يكديگر، حتي همه از خويشتن بيزار، ولي اندر دل هر مرد، بناگه، نا خود اگه عشق مواج و خروشاني، چو يك سيلاب ميجوشد، و نجوا ميكند ملت، همه در انتظارند و همه در حسرت ديدار، كه كشتيان طوفان بلا در بحربي ساحل، بزودي لنگر اندازد، و ما بيچاره ملت را، از اين بدبختي و ظلم و فريب ثروت اندوزان، و از دست تبه كاران، رهايي بخشيد و گيرد دمار از روزگار ظلم، رسيد آن لحظه موعود، حرا آغوش خود بگشود و در يكروز تاريخي برون از شهر مكه، بر فراز صخره هاي سنگ، امين خلق، ظاهر شد، و همچون سينه سينا، جوانمردان و احرار جهان را شد حرا قبله، و در اندك زماني سر بسر هر جا، هر آنجايي كه ظلمت بود و تاريكي و وحشت بود، سر ا سر نور پاشي كرد و دنيا را سراسر غرق در نور رسالت ساخت، حرا آغوش خود بگشود و از حسن دل اراي جمال پاك پيغمبر، ابر مرد دلاور، مرد علم و دانش و بينش، يگانه سمبل حريت تاريخ جاويدان، نمونه ياور خلق اسير و سته در زنجير، پديد ارنده مكتب، برا درس خوشبختي، براي پاكي و پاكيزگيها، سر بلندي ها برا لغو تبعيضات، پديد آرند مكتب، براي فرو مجد و عزت و ازادگي ها، سر فرازيها، براي قهرمان سازي، زانسانهاي مستضعف، زمردان گرفتار و اسير و در بدر، شلاق خورده، برده و بدبخت، پديد ارنده مكتب و يكتا پاكباز قهرمان كشور توحيد، و الگوي شرافتها محمد صلّي الله عليه وآله وسلّم، دهر روشن شد، و از ان بي خبر ملت، و از ان بي هدف مردم، ابوذرها نمايان شد، و سلمانها پديد آمد، و مصعب ها كفن پوشيد،، و ميثم ها تجلي كرد و مالك شربتي نوشيد كز ان ازادگان نوشند، و خون از كربلا جوشيد و حق رخت عمل پوشيد و شد در مهد ازادي چنان پرورده يك برده، كه بالا رفت و بالا رفت تا بام بلندي عشق، و از آنجا، از آنجا، ان تجليگاه و حدت، خانه احرار، پيامي داد بر ابرار و بلند الله اكبر گفت:، يكايك جمله بت هاي حرم با امر پيغمبر، و با دست تواناي علي عليه السلام ان بت شكن رهبر، در افتادند و بشكستند و يكسر سرنگون گشتند، و شد تنها ملاك برتريها پاكي و تقوي و نزديكي با الله، نه تزوير و نه زور و زر، تبسم كرد لاله بار ديگر، شبنمش در گونه غلطيد، ز گلشن خنده زد بلبل، و گل شد سينه چاك از عشق، دوباره شهر عيسي، شهر موسي، شهر ابراهيم شد مكه، و برتر از همه، شهر محمد صلّي الله عليه وآله وسلّم گشت ان صحرا، و قبله از براي ملت اسلام شد كعبه، وزد بر كاخ ميناي فلك بار دگر خنده، و ديگر لكه ابر سيه نابود شد رنگش، و بعد از مرگ خود، ادم لباس زندگي پوشيد، و شد مصداق كرمنا



سرود گروهي در بعثت پيامبر ص





*



آسمان مكه از بعثت محمدي ميرسد بگوش جان صوت پاك وحي حق از فرشتگان و از (بارگاه سرمدي 2)

*



پر ز نور حق شده (ديدگان احمدي 2) از فرشتگان و از (بارگاه سرمدي 2) از فرشتگان و از (بارگاه سرمدي 2)



خاتم پيمبران رهبر جهانيآن اسوه عدالت و منجي جهانيان - منجي جهانيان





*



ان رسول پاك حق، رهنماي راه ما بعثت مبارك، اي رسول يزدان آسمان مكه از بعثت محمدي از وجود او شده ارض و آسمان به پا مهربان و با صفا با جميع مومنين بعثت مبارك، اي رسول يزدان آسمان مكه از بعثت محمدي پر ز نور حق شده ديدگان احمدي

*



چون هميشه بوده او (بر عمل گواه ما 2) مرگ شب رسيده، با نواي قرآن پر ز نور حق شده (ديدگان احمدي 2) وحي حق گرفته (جا در درون مصطفي (2» دشمن منافق (خصم جمله مشركين (2» خيز و شو روان براي نجات مردمان پر ز نور حق شده ديدگان احمدي