بازگشت

فصل ششم در مناسبتهاي ماه جمادي الثاني سوم جمادي الثاني شهادت حضرت فاطم


به روايتي ديگر





*



اي نام خوشت ورد زبانم زهرا برخيز علي به ديدنت آمده است اي درد و بلاي تو به جانم زهرا

*



از داغ تو سوخت جسم و جانم زهرا اي درد و بلاي تو به جانم زهرا اي درد و بلاي تو به جانم زهرا



سوگنامه كوثر





*



گفتي: صبت علي مصائب لوانها صبت در اين بلا بجاي من ار روزگار بود روز سپيده او. شب تاريك مينمود

*



علي الايام صرن لياليا روز سپيده او. شب تاريك مينمود روز سپيده او. شب تاريك مينمود



شب، هم بر گريه هاي شبانه تو گريه ميكند. ماه هم اينك در فراق تو اه ميكشد. بيت الاحزان تو اكنون سر بگريبان، لب فرو بسته است. اشك هم شرم ميكند كه در سوگ تو از ديده جاري نشود. گونه حيا ميكند كه در سرخي گونه سيلي خورده ات خونرنگ نشود. كدامين چشم است كه بر بازوي تازيانه ديده ات خون نگريد. اشكي كه در سوز درد پهلويت بر گونه نغلطد، اب هم نيست گند اب است.



يا فاطمه:





*



رنج گران خويش، تو با ديگران بگوي چون داغ سينه، صورت نيلي نهان مكن در احتضار، درد خود اي نوجوان بگوي

*



و ز لطمه هاي ان بدن ناتوان ديگر در احتضار، درد خود اي نوجوان بگوي در احتضار، درد خود اي نوجوان بگوي



زهرا جان



چه قلبي است كه در سوز كودكان يتيمت خون نشود. اه، نميدانم لحظه اي كه حسنين، زينب و ام كلثوم پيكر بر خاك افتاده ات را در كوچه و در حياط خانه نظاره ميكردند چه كشيدند؟ فقط ميدانم: خورشيد هم بر اين صحنه، غمگنانه گريست، آسمان هم ناليد، ملكوتيان نيز جامه دريدند و كروبيان گريبان چاك زدند!



زهرا جان:



اميد ما تمام به ان درب نيم سوخته خانه تو است. در آتشي كه ان نامردمان در بيت وحي افروختند، دلها عاشقان و شيعيان تو براي هميشه تاريخ بسوخت. آنشب تا به سحر، ستارگان، خشكيده بر جاي خويش، ماتمزده بر مظلوميت علي عليه السلام گريستند. وقتي كودكان يتيمت گرداگرد علي عليه السلام نشستند و ناله مادر مادر سر دادند، عرش خداي هم عقيده اش تركيد و زار زار گريست.



آخر مگر ميتوان در مصيبت تو گريه را فرو خورد. علي نيز در فقدان تو تاب نياورد و سر بديوار نهاد و هاي هاي ناله سر داد.



اري اي زهراي عزيز، نبودي تا بيني چگونه علي عليه السلام به كودكانت توصيه مينمود كه فرزندانم؛ با اواي بلند نگرييد، در حاليكه خود اشك در ديده داشت و صورت از كودكان بر ميتافت.



فاطمه جان، ميدانم؛



انك زمزمه علي را بر خاك مزارت شنيدي و تر غم الودش را نيز شنيدي كه:





*



لكل اجتماع من خليل فرقه و ان افتقادي فاطما بعد احمد دليل علي ان لا يدوم خليل

*



وكل الذي دون الفراق قليل دليل علي ان لا يدوم خليل دليل علي ان لا يدوم خليل



وداع با مادر...





*



آنشب كه شب، از صبح محشر تيره تر بود آنشب كه رخت غم به مه، پوشيده بودند آنشب كه خون از دامن مهتاب ميريخت آنشب خد داند خداداند كه چون بود طفلي گرفته استين دانم به دندان آنشب امير المومنين با اشك ديده مي شست در تاريكي شب مخفيانه صد بار از رفت و دست از خويشتن شست مي شست جسم يار خود ارام و خاموش خود در كفن پيچيد ان خونين بدن را چشم از نگه، لب از نوا، ناي از سخن بست ناگه فتاد ان تيره كوكب را نظاره دو گوشوار غم ز هوش افتاده بودند دو جوجه در اشيان بي اشيانه از بي كسي دو بال درهم برده بودند داغ دل مولا دوباره گشت تازه كاي گوشه گيران شب غربت بياييد ان پر شكسته طايران از جا پريدند چون جان شيرين جسم او در بر گرفتند يكباره از عمق كفن اهي بر آمد در قلب شب، خورشيد خاموش مدينه ناگه ندا آمد علي بشتاب بشتاب مگذار زهرا را چنين در بر بگيرند خيل ملك را رحمي از بهر خدا كن از پيكر مادر يتيمان را جدا كن

*



آنشب كه از ان، مرغ شب هم بي خبر بود آنشب كه انجم هم سيه پوشيده بودند اسما براي غسل زهرا ع اب ميريخت قلب علي زنداني فرياد و خون بود تا ناله خود را كند در سينه پنهان ميشست تنها پيكر يار شهيده گه جاي سيلي گاه جاي تازيانه تا جان خود را در درون پيرهن شست ميكرد بر دستش نگه طفلي سيه پوش خونين بدن نه! بلكه جان خويشتن را بگشود دست حسرت و بند كفن بست برگرد ماه خويش، لرزان دو ستاره بر خاك تنهايي خموش افتاده بودند دو بلبل خاموش مانده از ترانه گويي كنار جسم مادر مرده بودند ريحانه ها را خواند پاي ان جنازه آخر وداع خويش، با مادر نماييد افتادن و خيزان جانب مادر دويدند يك بوسه از ان لاله پرپر گرفتند با ناله بيرون دستهاي مادر آمد بگذاشت روي هر دو ماهش را به سينه دو گوشوار عرش را درياب درياب مگذار روي سينه مادر بميرند از پيكر مادر يتيمان را جدا كن از پيكر مادر يتيمان را جدا كن



مرثيه گروهي در شهادت حضرت زهرا عليها السلام زبانحال مولا علي عليه السلام در فراق زهرا عليها السلام





*



غريب و خسته و تنها مدينه گريه كن با من بنال از داغ ان بلبل بجرم يا علي گفتن غريبي مرا مردم ميان شعله آتش بود هر شب همي نفرين الهي بشكند دستي گلاب از ديده جاري بر براي مادرت زهرا كفن آماده كن زينب

*



كنار خانه بنشستم كه زهرا رفته از دستم كه پرپر در قفس ميزد به پشت در نفس ميزد همه با چشم خود ديدند گلم را با لگد چيدند به لب در دشت و صحرايم كه سيلي زد به زهرايم سر سجاده كن زينب كفن آماده كن زينب