بازگشت

سيزدهم جمادي الاول شهادت صديقه كبري حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها






*



افسوس كه ناموس خدا را كشتند سادات نوشتند بخونان جگر بي جرم و گنه، مادر ما را كشتند

*



محبوبه ذات كبريا زا كشتند بي جرم و گنه، مادر ما را كشتند بي جرم و گنه، مادر ما را كشتند



والاترين محبوبه خداوند



... ولها جلال ليس فوق جلالها الا جلال الله جل جلاله و لها نوال ليس فوق نوالها الا نوال الله عم نواله



و فاطمه عليها السلام را جلال و جبروتي و عظمتي است كه در وراي او هيچ جلالي نيست مگر جلال خداوند جل جلاله و هم او را بخشش و عطا و كرمي است كه در وراي او هيچ نوال و كرامتي نيست مگر نوال خداوند عم نواله



آسمان، اين شبها كه ميرسد عجيب بي قرار ميكند و زمين داغ دلش تازه ميشود و زخم شرمش سرباز ميكند.



ملكوتيان حق دارند سر بر ديوار عرش بگذارند و هاي هاي گريه كنند.



و تنها خداست كه ميتواند تسلاي دل علي باشد.



ماه حق دارد كه گوشه اختفا را براي گريه اختيار كند و ستارگان چه كنند اگر سر بر شانه يكديگر نگذارند و مصيبت را زبان نگيرند.



ان خانه نمي دانم ان شب به چه قدرتي بر پاي ايستاده بود، ان مدينه چه مدينه اي بود كه چنين مصيبتي را تاب آورد و درهم شكست. ان چه قبرستاني بود كه سرچشمه عصمت را در خويش فرو برد و دم بر نياورد. ان چه خاكي بود كه به خود جرات داد فاطمه را از علي جدا كند؟



چرا آن خانه بر جاي ماند؟ چرا مدينه ويران نشد؟ چرا آسمانن در خود نپيچيد؟ چرا بغض نتركيد؟ چرا عالم فرو نريخت



گفته اند در عاشورا وقتي زخم در جان خورشيد نشست و زمين، پيكر مبارك حسين - قلب عالم امكان - را بر خويش قطعه قطعه ديد، به لرزه در آمد و آسمان تيره و تار شد و غبار خشم خداوند از جاي جنبيد.



در آنجا امام سجاد عليه السلام دست بر زمين كوفت و او را به ارامش خواند، سر به آسمان برداشت و آسمان را دعوت به سكوت كرد. آسمان و زمين هر دو، تنها در اجابت فرمان امام خويش ارام گرفتند، دندان بر جگر نهادند، خون به لب آوردند، ولي دم نزدند. مويه كردند، ولي فغان نكردند. در خويش شكستند و گريستند، اما ضبحه نزدند.



چه رازي بود در شهادت زهرا كه خانه فرو نريخت، مدينه زير و زبر نشد، عمود خيمه آسمان نشكست و زمين متلاشي نگشت آفرينش اين تحمل را از كجا آورده بود؟



مگر نه زهرا والاترين محبوبه خداوند بود و خدا به بهانه وصلتش فرموده بود احب النساء الي.



مگر نه فاطمه محور كسا بود و بقيه وابستگان او؟ پيامبر پدر او بود و علي همسر او و حسن فرزندان او؟ - سلام الله عليهم اجمعين - هم فاطمه و ابوها و بعلها و بنوها مگر نه پس از خداوند والاترين مقام و عظمت از ان زهرا بود و برترين نوال و بخشش نيز از ان او؟ مگر نه بر سر در بهشت به روايت پيامبر امين نگاشته بود: فاطمه امه الله، فاطمه خيره الله. مگر نه خداوند به فرشتگان فرموده بود: هذا نور من نوري، اسكنته في سمائي و خلقته من عظمتي... اين نوري از نور من است كه در آسمانم منزلش بخشيده ام و از عظمتم او را افريده ام مگر نه فاطمه شبيه ترين بود به رسول خدا؟



ما رايت احداكان اشبه كلاما و حديثا من فاطمه برسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم... مگر نه فاطمه آخرين مشابع و اولين مستقبل پيامبر بود؟



كان اذا خرج غزاه كان آخر عهده بفاطمه عليها السلام و اذارجع كان اول عهده بها. مگر نه فاطمه راستگوترين موجودات بود پس از رسول خدا؟



ما رايت احدا قط اصدق من فاطمه سلام الله عليها غير ابيها. مگر نه فاطمه پاره جگر پيامبر بود و عزيز مسلم خداوند جل و علا؟ مگر نه...



چه رازي بود در شهادت زهرا كه خانه فرو نريخت، مدينه زير و زبر نشد، عمود خيمه آسمان نشكست و زمين متلاشي نگشت



آفرينش اين تحمل را از كجا آورده بود؟



آيا كسي در خانه فاطمه عليها السلام كه اين راز سر به مهر، به دستهاي او گشوده شود؟ اري اسماء محرم اسرار فاطمه عليها السلام كه اين راز سربه



مهر، به دستهاي او گشوده شود؟ اري اسماء محرم اسرار فاطمه عليها السلام از او بپرسيد شايد پاسخ بگويد.



بگويد كه كه: اري حسنين سر به پاي مادر نهاده بودند و پايه هاي عرش را به قحبه هاي خويش ميلرزاندند. زينب و ام كلثوم، كائنات را با موهاي خويش پريشان ميكردند. چروك بر پيشاني آسمان افتاده بود، زمين از درد به خود ميپيچيد، ناله هاي فرشتگان داغ پيامبر را دو چندان ميكرد. ولي چه بود انچه آفرينش را بر پاي نگاه ميداشت



در ان شب تغسيل ماه، من ديدم كه علي در مامن تاريكي، سر بر ديوار خانه فاطمه، سر بر عمود آسمان نهاده بود و زار زار ميگريست.



شب اندوه و ماتم





*



آنشب مدينه كشتي درياي غم بود آنشب شفق بهر شقايق حجله ميبست آنشب قمر از زير ابر پاره پاره آنشب سپيده، درد دل با باد ميگفت آنشب سحر با مرغ شب همدرد ميشد آنشب منادي، بانگ بر افاق ميزد آنشب تمام اهل يثرب خواب بودند آنشب درون خانه ساقي كوثر آنشب تمام فاطميون جمع بودند آنشب حسن در گوشه اي نظاره گر بود آنشب حسينش جامه بر تن چاك ميكرد آنشب برادر با برادر راز ميگفت آنشب حسن اشك حسين را پاك ميكرد آنشب قضا نقش قدر برباد ميداد آنشب علي ع از ديده در ناب ميريخت آنشب به داغستان صحرا لاله ميسوخت آنشب خزان گهواره غم تاب ميداد آنشب علي ع در زير لب، رازي مگوداشت ميگفت اي ائينه دار ملك هستي بي تو بهار عمر من، پائيز گرديد كار علي بي تو به عالم زار گشته زهراي من، پيراهن تو غرقه خون است اي واي من بر بازويت باشد نشانه رفتي چو در نزد پدر از دار دنيا بر گوكه پهلوي تو را با در شكستند بر گو سيلي صورتم را سرخ كردند بر گو پدر آورده ام بهرت نشانه در ماتمت بايد مسير اه پويم راز دلم را بعد از اين با چاه گويم

*



درياي غم از كثرت ظلم و ستم بود از هاله خون، حجله روي دجله ميبست ميريخت از پيمانه چشمش ستاره از كينه و بي رحمي صياد ميگفت گلبرگ سبز ارزوها، زرد ميشد بر پيكر زنگي شب، شلاق ميزد غافل از سوز سينه مهتاب بودند غم بود و ماتم بود و اسما بود و حيدر گوئي همه پروانه يك شمع بودند چشمش به جسم مادر و دست پدر بود گرد الم از روي زينب پاك ميكرد خواهر به خواهر درد دل را باز ميگفت چون غنچه اي زينب گريبان چاك ميكرد كلثوم را درس شهادت ياد ميداد اسما به روي جسم زهرا آب ميريخت در سينه سيناي مولا ناله ميسوخت زهر ستم بر ما به جاي اب ميداد با پيكر مجروح زهرا ع گفتگو داشت محبوبه حق، اسوه يكتا پرستي پيمانه صبر علي عليه السلام، لبريز گرديد بي ياور و بي مونس و غمخوار گشته رويت كبود و سينه تو لاله گون است از بس كه خوردي پيش چشمم تازيانه راز دلت را لااقل بر گوبه بابا بر گو درون كوچه بر من راه بستند انآنكه با سلام از كين در نبردند انآنكه با سلام از كين در نبردند راز دلم را بعد از اين با چاه گويم