بازگشت

هفدهم ربيع الاول ولادت دو پيشواي عاليقدر اسلام پيامبر ختمي مرتبت حضرت






*



امروز صفا با دل و جان همراه است هم جشن ولادت امام صادق عليه السلام هم عيد محمد ابن عبدالله ص است

*



هنگام طلوع آفتاب و ماه است هم عيد محمد ابن عبدالله ص است هم عيد محمد ابن عبدالله ص است



بارش نور افتخار بر صحيفه آفرينش



طلوع ماه ربيع، نسيم لطف الهي بر سبزه زار دلهاي عاشقان نشانده است. چرا كه در اين ايام، خورشيد و ماه هر دو طليعه طلائي دارند. و هر دو بر پهنه دلها نور شوق ميافشانند. نور نبوت و ولايت از خورشيد رسالت و ماه امامت همه جا را روشني بخشيده است.



اري در چنين ايام فرخنده اي دست قدرت آفرينش، پاي هستي حضرت ختمي مرتبت، محمد بن عبد الله صلّي الله عليه وآله وسلّم را بر دنيا نهاد و خورشيد كمالش را بر افق قلبها تابانيد. و در چنين روزهايي نيز ماه بدر گونه صادق آل محمد صلّي الله عليه وآله وسلّم شبهاي جهالت و ناداني را روشن به نور علم و دانايي كرد. هر چند نور رسول الله و فرزندش، دهها و هزارها سال قبل از خلقت زمين و آسمان فيض وجود يافته بودند. و بايد هم چنين باشد. چرا كه، جابر گويد هنگامي كه از خاتم الانبياء پرسيدم: اول ما خلق الله ما هو؟



اولين چيزي كه خداوند افريده چيست



لبهاي مبارك حضرت غنچه تبارك گشود كه:



اول خلق الله نوري ابتدعه من نوره و اشتقه من جلال عظمته



(اي جابر) اولين مخلوق خداوند، نور من بود كه پرودگار متعال از نور خود انرا افريد و از جلال و بزرگي عظمتش پديد آورد.



و در صحيفه كلام امير سخن، علي عليه السلام در آفرينش رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم حضرت فرموده است:



پروردگار متعال نور محمد را قبل از خلقت آسمانها و زمين، عرش و كرسي، لوح و قلم، بهشت و جهنم و قبل از آفرينش ادم و نوح، ابراهيم و اسماعيل، اسحاق و يعقوب، موسي و عيسي، داوود و سليمان و همه انبياء افريد، هزارها سال قبل از خلقت تمام انبيا



لذاست كه پيامبر عزيز صلّي الله عليه وآله وسلّم به ابوذر ميفرمايد:... انگاه كه ادم در بهشت وارد شد و هنگامي كه خارج شد، من با او بودم، زماني كه نوح در كشتي نشست من با او و در صلب او بود، هنگامي كه ابراهيم در آتش قرار گرفت من بهمراه او بودم تا اينكه خداوند مرا از اصلاب طاهر به ارحام مطهره انتقال داد و در صلب عبدالمطلب قرار گرفتم. پروردگار مرا از اسم خود مشتق كرد؛ صاحب عرش محمود نام دارد و من محمد اري؛ پهنه آفرينش طبقي است از گل زيباي خلقت كه حضرت حق با دست اراده خويش تقديم به رسول خود، حضرت محمد صلّي الله عليه وآله وسلّم نموده است انگاه كه در حديث قدسي فرمود:



لولاك لما خلقت الا فلاك



(اي رسول ما) اگر تو نبودي، زمين و آسمان را نمي كردم. به همين خاطر است كه در اين ايام شاد و شيرين، زمين نور افتخار برجبين دارد و آسمان شور و اشتياق در وجود خود. چرا كه در چنين روزهايي بود كه خورشيد عظمت الهي از افق عام الفيل طلوع كرد و فصلي ديگر در تاريخ بشريت گشوده شد. فصل عشق، فصل ايثار. و فصل پيروزي خون بر شمشير سال 570 ميلادي روز جمعه هفدهم ربيع. در چنين روزي بود كه ايوان كسري شكاف شوق برداشت و كنگره هاي ان رقص غرور نمودند، درياچه ساوه عطش ديدار كرد و خشك گرديد، آتش آتشكده فارس خموشي خجلت پيدا كرد و بتهاي كعبه سر ذلت بر زمين نهادند.



نوري به بلنداي آفرينش، به سوي آسمان بلند شد و مولودي نوراني پاي به عرصه هستي گذازد، در اولين لحظه ورود خود، آخرين سخن را گفت گلواژه تكبير و پيام تمجيد:



الله اكبر و الحمدلله كثيرا، سبحان الله بكره و اصيلا





*



ستاره اي بدرخشيد و ماه مجلس شد دل رميده ما را انيس و مونس شد

*



دل رميده ما را انيس و مونس شد دل رميده ما را انيس و مونس شد



عبدالمطلب براي عرض سپاس به پيشگاه پروردگار، گوسفندي قرباني نمود و نام مولود را محمد گذاشت. چون سئوال شد كه چرا اين اسم را انتخاب كردي فرمود: خواستم ميان زمين و آسمان ستوده باشد لذا نام محمد را بر فرزندم گذاشتم....



... و تو گويي دست مشيت الهي و نگاه هدايت خداوندي بر ان بوده كه رهروان رسالت محمدي را از شيعيان مذهب جعفري قرار دهد، چرا كه در چنين ايامي، جمال جعفر بن محمد عليه السلام صادق آل محمد نيز جهان را روشن نمود.



نور جمال صادق چون از افق برآمد شد صبح عالم ارا بر شام تيره فايق



هم او كه شهره شهر علم است و چهره جهان دانش.



هم او كه در هفده ربيع الاول سال 83 در آسمان مدينه الرسول طليعه طلوع گرفت. و هم او كه صحابي خود قبيصه فرمود:



ما اشباخ نور بوديم در عرش الهي. خدا را تسبيح ميكرديم در حالي كه هنوز ادم پاي وجود بر زمين خلقت نگذاشت بود. ما عروه الوثقي الهي هستيم، كسي كه به ما تمسك كند نجات مييابد و كسي كه از ما باز ماند به آتش غضب الهي گرفتار ميشود.



نام و لقب امام ششم عليه السلام با گلواژه هاي رسالت و سخنان حضرت محمد صلّي الله عليه وآله وسلّم انتخاب گرديد.



شيخ صدوق در علل الشرايع نقل نموده كه پيغمبر اكرم صلّي الله عليه وآله وسلّم فرمودند:



هر وقت پسر من جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب متولد شد او را صادق نام گذاريد چونكه از فرزندان او كسي همنام وي پيدا خواهد شد كه بدون استحقاق دعوي امامت كند و او را جعفر كذاب گويند حضرت صادق عليه السلام تا سن 12 سالگي معاصر با جد گرامي اش حضرت سجاد عليه السلام و تحت تربيت ايشان بود، انگاه به مدت 19 سال با پدر بزرگوارش امام محمد باقر عليه السلام زندگي كردند. با اين ترتيب 31 سال از دوران عمر خود را در خدمت جد و پدر بزرگوار (عليهما السلام) بدون واسطه از مبداء فيض، كسب نور مينمود و صرفنظر از ترتيب ربوبي، با استعداد ذاتي و ذكاوتي علمي، بزرگترين قهرمان عرصه علم گرديد. رداي امامت و ولايت به مدت 34 سال بر قامت ان حضرت استوار بود بطوري كه در اين مدت مكتب جعفري به دست با كفايت و تدبير با درايت ان امام براي هميشه برقرار شد و موجب احياء و ابقاء شريعت محمدي گشت. انس بن مالك راجع به امام صادق عليه السلام ميگويد:



كان جعفر بن محمد لا يخلو من احدي ثلث خصال: اما صائما و اما قائما و اما ذاكرا و كان من عظماء العباد و اكابر الزهاد الذين يخشون الله عزوجل.



او مظهر تقوي و پارسايي بود، بطوريكه هميشه در يكي از اين سه حالت: يا روزه دار، يا نماز گزار و يا ترنم ياد حق بر لب داشت و از بزرگترين عبادت كنندگان و زاهداني كه خشيت و خوف الهي را همراه دارند، به شمار ميرفت. حوزه درس امام صادق عليه السلام نمونه و اسوه مراكز علمي ميباشد. حوزه اي با بيش از چهار هزار شاگرد عالم متبحر و حاذق كه برخي با هدايت هاي امام و ارشادهاي حضرت، بنيانگذار بعضي از علوم شدند.



آنها كه چشم رضابت قبول بر در واژه هاي ان حضرت باز كنند به چشمه سعادت و هدايت دست خواهند يافت. و از سخنان ان امام است:



هر كس به دنيا دل بندد به سه خصلت دچار شود: اندوهي كه پايان ندارد. ارزوئي كه به چنگ نيايد و اميدي كه به ان نرسد.



براي مومن چه اندازه زشت است خواهشي داشته باشد كه در راه خواستن ان خوار گردد.



شيعيان ما اهل هدايت، تقوي، خير، ايمان، فتح و ظفر ميباشند.



اميد آنكه در اين ايام فرخنده جامي از كوثر گواراي ان بزرگواران نوشيده و زمزمه كلامشان را سر دهيم.



ميلاد پيامبر صلّي الله عليه وآله وسلّم





*



وقتي يك مرد مانده بود و كران تا كران عدو، يك تير مانده بود و جهان تا جهان نشان،

*



يك تير مانده بود و جهان تا جهان نشان، يك تير مانده بود و جهان تا جهان نشان،



وقتي مردان مرد سر در چادر هسار ظلمتها، به نابودي كشيده شده بودند، وقتي نامردان مرد بر مسند تكيه داده بودند و ناحقان بجاي حق، بي سيرتان بجاي نيك مردان جا خوش كرده بودند، وقتي خسرو پرويز در ايران، بيدادگر بيدادگران بود و امپراطور رم از بردگان و حيوانات جنگ خونين مرگ و زندگي براه مينداخت و در اين بين بر مگ برده بينوا قاه قاه ميخنديد، وقتي از هر سو آتشكده هاي ظلمت سر بر فلك برداشته بودند و شعله هاي شوم خويش را به آسمان ميفرستادند، وقتي قله شهر اشناي قدمها ابراهيم و اسماعيل، مهبط و حي خدا، سر در چاهسار غروب غم انگيز نيستي خود ميكشيد، وقتي خورشيد از طلوع خويش شرم داشت طو بر غروب خود از شادي ميگريست و انوار طلايي خويش را در دامن خود مخفي ميساخت و بي نور و بيخيال در آسمان گام ميزد، وقتي شفق از دامن خونرگ خويش، سخت بيمناك بود و بر اين سرخي نفرين ميفرستاد، وقتي فلق از ظهور خويش نا ظهوري ميطلبيد و از خداي خويش ناپيدايي، وقتي سپيده، دامن عفاف خويش را در دست سياه شب ميديد و شرم الود بر ان لعن ميفرستاد، وقتي در ان نقطه كه زمين از آسمان كام ميگيرد، ديگر درخشش و تلالوئي به چشم نمي خورد، وقتي در لاله زارها بجاي بلبل جغد لانه كرده بود و بر ويرانه ها بلبل نوحه ميخواند، در كوير، الاله ها غمناك به انتظار چشمه ابي، قطره اشكي، ذره نثاري له ميزدند، وقتي ماه در شبهاي چهارده چنان بيرنگ بود كه ستاره ها بر او نهيب ميزدند، وقتي دستهاي باز و الوده شيطان همه را، همه چيز و همه جا را ناپاك ساخته بود و قلبها شيطاني، نفسها شيطاني و حيات نيز شيطاني گشته بود، وقتي در يوزگان نامرد كله بر سر درويشان بينوا ميگذاشتند، وقتي مظلوم اسير دست ظالم اسير دست ظالم بود و فقير پادوي خانه بدوشي غني، وقتي مردان بر اريكه قدرت نشسته بودند و زنان، دست به سينه، چون بردگان بي اراده در اختيار آنان به بازي گرفته شده بودند، مرد همه چيز بود و زن هيچ وقتي طفلكان، زنده بگور شده و دختركان بي گناه، ارام طلوع نكرده، در گور سرد قساوت پدر غروب ميكردند، وقتي در كعبه خانه حق، هزار گونه بت ولو بود و هر يك از فرقه اي خاص و جانشين حق گشته بود، وقتي در كوچه هاي شهر و كشور دنيا بجاي بانگ حق، بدمستي نامردان مرد بر پا بود و هزار هزار وقتي ديگر، در انهنگام خداوند نور خود را فرو فرستاد، سال عام الفيل بود، لشكر ابرهه يعني مردان فيل سوار بدست پرندگاني خرد با سنگاني از خود خردتر، فيل سواران را به امر خداي، چون پر كاهي ريز شده زير دندانهاي حيوانها كردند يعني انهمه فيل را انهمه زور را به نيستي كشاندند، آسمان شكافته شد، ستاره اي پر نور از آسمان به زمين آمد، بزرگان قوم يهود در آنشب سوگند خوردند كه ستاره احمد آخرين پيامبر آخر الزمان به زمين آمد، او متولد گشته است.



آتشكده بزرگ اذر در ايران كه هزاران سال بود رنگ خاموشي بخود نديده بود از فروغ پيامبر صلّي الله عليه وآله وسلّم رو به سردي گذاشت.



طاق كسري ترك برداشت شايد از صلابت پيامبر صلّي الله عليه وآله وسلّم شرم كرد و درياچه بزرگ ساوه بعد از سالها اب، خشك گشت.



اري او آمد نامش محمد صلّي الله عليه وآله وسلّم بود و كنيه اش ابوالقاسم.



كسيكه خدايش فرمود: لو لاك لما خلقت الا فلاك



اي پيامبر صلّي الله عليه وآله وسلّم هما نه اگر تو نبودي، آسمان و زمين را خلق نميكردم.



او آمد، با شمشير تيز ايمان و سينه اي مملو از عشق به هدف و صرطي مستقيم. او آمد تا ظلم بركند و ظالم افكند.



او آمد تا با يك كلام قولوا لا اله الا الله تفلحوا يك جهان را نه در يك زمان، كه در همه ادوارش گونه گون و واژه گون سازد.



او آمد و بر همه تبعيضها و ترديدها و برتريها خط بطلان كشيد.



و بر همه افتخارات پوچ و پوسيده چندين و چندين هزار ساله تاريخ اين بشر گمنام و گاهي از درد پست تر، تنها يك كلام فرمود:



ان اكرمكم عندالله اتقيكم بدرستي كه گراميترين شما نزد خداي پرهيزكارترين شماست و با اين جمله هر چه برتري بود از پول، مقام، زشتي، زيبايي، و هزاران هزار ملاك پست و پوچ ديگر را فرو ريخت. او آمد و كاخ چندين هزار ساله گمراهي را، جهل را، نابودي را در هم ريخت و بجايش قله اي استوار ايمان و عشق به الله و صراطي مستقيم يعني في سبيل الله، با مرداني از تبار هابيل و ادم و ابراهيم و يوسف و يوشع و موسي و عيسي بر پا ساخت.



او آمد و بر فراز گنبد دوار گيتي تنها يك كلام حك كرد: الله اكبر لا اله الا الله



او آمد و اخلاص را اموخت، اخلاص يعني يكتائي در زيستن، يكتايي در بودن و يكتايي در عشق.



او آمد و چشمه جوشان محبت را افريد و در زماني كه هر نامردي دختركان بي گناه خويش را زنده بگور را زنده بگور ميساخت، او ارام جانش فاطمه عليها السلام را بر دوش ميگرفت و بوسه بر لب و دهانش ميزد و بلند فرياد ميزد: فاطمه پاره تن من است هر كه او را دوست بدارد مرا دوست داشته است و بدين ترتيب، انسانيت را افريد.



او آمد و هر انچه پاكي بود كه بشر به فراموشي سپرده بود به يادش آورد و چنين فرمود: اني بعثت لاتمم مكارم الا خلاق من براي تكميل نيكوئيهاي اخلاق بشر بر انگيخته شده ام



او آمد، نامش محمد بود و كنيه اش ابوالقاسم او آمد و نور را آورد، بلبل را به باغ جغد را به ويرانه سپرد، لاله را در گلزار و كوير را با محبتها و انسانيتها ابياري نمود.



او آمد و به خورشيد نور داد و به ماه روشني، به شفق سرخي خاص عاشق الله بودن را و به فلق خونرنگي داغ شهيدان را، به سپيده عفاف پاكترين عضو طبيعت، نور را. او آمد و زمين و آسمان را اشتي ديرينه داد. كعبه را جلاي پاك حقانيت حق، و مكه را جايگاه شاهدان حق پرست، بردگان را ازاد ساخت و تنها بنده خاص خدا ناميدشان. بندگان زور را رها ميكرد و بندگان زر را مخلص ساخت و ره گم كردگان را چراغ هدايت گشت و ره يافتگان را هادي حق.



او آمد، نامش محمد بود و كينه اش ابوالقاسم او آمد، كوران را چشم حقيقت بين، كران را گوش شنوا و لالان را ندائي حق رسان بخشيد. مردگان را از خون شهيد جلوه اي تازه ساخت و همه را شهيد شاهد كرد و عاشق حق.



او آمد تا با زندگي سراسر مبارزه خويش، با دعوت خود به ما درس ايمان و جهاد دهد و با زندگي جانگذار خويش بما ياد داد كه در راه برانداختن ظلم و ظالم رودخانه هايمان را غرق خون سازيم و از خون وضو بگيريم و تنهايمان را سنگر سازيم، ولي ظلم را نپذيريم و با دستان خون الود خويش، پرچم حق را بر فراز بلندترين قله هاي استقامت و پايداري استوار سازيم.



بما اموخت كه اي انسان ازاده، آنجا كه نميتواني سر بلند زيست كني، سر بلند بمير. آنجا كه طپش توانستن در تو خاموش شد، سرود بايستن سركن و آنجا كه رنگ رخسارت از شدت ظلم و جهلها به زردي گرائيده از خون وضو بسازد و بر سجاده گلگونت سر بنه.



اري اري او آمد، نامش محمد بود و كنيه اش ابوالقاسم.



او جلوه اي از نور حق بود، از تبار هابيل و از نسل ابراهيم عليه السلام



او خاتم النبيين، وارث المرسلين، محبوب العامين،



رسول گرامي خدا حضرت محمد ابن عبد الله صلّي الله عليه وآله وسلّم بود.



دو ناخدا





*



فروغ ديده آمد، سرور سينه آمد خزينه رسالت خالي شد از گهرها دو ناخداي امكان، بهر نجات انسآن از مطلع رسالت، و ز مشرق امامت ان خاتم النبين، وين صادق الائمه احمد كه با ظهورش، شد دفن بت پرستي ان تا دهد به عالم، عشق و اميد برخاست شكست زين دو قدرت، بتهاي جهل و الحاد تنها نشد مويد در مدحشان ثنا خوان جبرئيل هم غزلخوان، در اين زمينه آمد

*



ظهور اين دو ايت، خوش هم قرينه آمد والاترين جواهر، از ان خزينه آمد هر يك به جلوه خاص، در اين سفينه آمد خورشيد مكه سرزد، ماه مدينه آمد جبرئيل كويشان را، عبدي كمينه آمد صادق كه عشق رويش، در دل دفينه آمد اين تا برد ز دلها، نفاق و كينه آمد انسان كه بارش سنگ بر ابگينه آمد جبرئيل هم غزلخوان، در اين زمينه آمد جبرئيل هم غزلخوان، در اين زمينه آمد



سرود ميلاد حضرت رسول اكرام صلّي الله عليه وآله وسلّم و حضرت امام صادق عليه السلام





*



فرخنده ميلاد محمد آمد مولد صادق آل محمد ز يمن مقدم رسول خاتم مولد صادق آل محمد عرش كبريا نويد آمده بدر منوري پديد آمده ولادت ختم رسولان آمد به جسم پيروان او جان آمد به هفدهم ربيع دو ماه تابان براي دادن پيام جانان دميده با سراج لطف يزدان

*



ختم پيمبران سرمد آمد مقارن گشته با ميلاد احمد معطر آمده محيط عالم مقارن گشت با ميلاد احمد كه مسلمين عيد سعيد آمده حامل قرآن مجيد آمده محمد ان حبيب جآنان آمد بر حرمتش جهان گلستان آمد ز تارك سپهر دين و ايمان دميده با سراج لطف يزدان