بازگشت

دوازدهم يا بيستم و پنجم محرم شهادت زيباترين روح پرستنده حضرت امام زين






*



گر دين خدا به كربلا احيا شد با اشك و دعاي خود امام سجاد عليه السلام تكميل گر قيام عاشورا شد

*



از خون حسين عليه السلام زاده زهرا شد تكميل گر قيام عاشورا شد تكميل گر قيام عاشورا شد



سعادت و هدايت دست خواهند يافت. و از سخنان آن امام است:



براي مومن چه اندازه زشت است خواهشي داشته باشد كه در راه خواستن آن خوار گردد.



شيعيان ما اهل هدايت، تقوي، خير، ايمان، فتح و ظفر ميباشند.



اميد آنكه در اين ايام فرخنده جامي از كوثر گواراي آن بزرگواران نوشيده و زمزمه كلامشان را سر دهيم.



ميلاد پيامبر صلّي الله عليه وآله وسلّم





*



وقتي يك مرد مانده و كران تا كران عدو، يك تير مانده بود و جهان تا جهان نشان،

*



يك تير مانده بود و جهان تا جهان نشان، يك تير مانده بود و جهان تا جهان نشان،



وقتي مردان مرد سر در چاهسار ظلمتها، به نابودي كشيده شده بودند، وقتي حلقوم حق طلبان با طناب اعدام بدست جلادان سپرده شده بود، وقتي نامردان مرد بر مسند تكيه داده بودند و نا حقان بجاي حق،



بي سيرتان بجاي نيك مردان جا خوش كرده بودند،



وقتي خسرو پرويز در ايران، بيدادگر بيدادگران بود و امپراطور رم از بردگان و حيوانات جنگ خونين مرگ و زندگي براه ميانداخت و در اين بين بر مرگ برده بينوا قاه قاه ميخنديد،



وقتي از هر سو آتشكده هاي ظلمت سر بر فلك برداشته بودند و شعله هاي شوم خويش را به آسمان ميفرستادند،



وقتي قله شهر آشناي قدمهاي ابراهيم و اسماعيل، مهبط وحي خدا، سر در چاهسار غروب غم انگيز نيستي خود ميكشيد،



وقتي خورشيد از طلوع خويش از طلوع خويش شرم داشت و بر غروب خود از شادي ميگريست و انوار طلايي خويش را در دامن خود مخفي ميساخت و بي نور و بيخيال در آسمان گام ميزد،



وقتي شفق از دامن خونرنگ خويش، سخت بيمناك بود و بر اين سرخي نفرين ميفرستاد،



وقتي فلق از ظهور خويش نا ظهوري ميطلبيد و از خداي خويش ناپيدايي، وقتي سپيده دامن عفاف خويش را در دست سياه شب ميديد و شرم آلود بر آن لعن ميفرستاد،



وقتي در آن نقطه كه زمين از آسمان كام ميگيرد، ديگر درخششي و تلالوئي به چشم نمي خورد،



وقتي در لاله زارهاي بجاي بلبل جغد لانه كرده بود و بر ويرانه ها بلبل نوحه ميخواند، در كوير، آلاله ها غمناك به انتظار چشمه آبي، قطره اشكي، ذره نثاري له ميزدند،



وقتي ماه در شبهاي چهارده چنان بيرنگ بود كه ستاره ها بر او نهيب ميزدند، وقتي در قلبها به جاي محبت كينه ها، عداوتها، شقاوتها ريشه دواند بود، وقتي دستهاي باز و آلوده شيطان همه را، همه چيز و همه جا را نا پاك ساخته بود و قلبها شيطاني، نفسها شيطاني و حيات نيز شيطاني گشته بود، وقتي در يوز گان نامرد كله بر سر درويشان بينوا ميگذاشتند، وقتي مظلوم اسير دست ظالم بود و فقير پادوي خانه بدوش غني، وقتي مردان بر اريكه قدرت نشسته بودند و زنان، دست به سينه، چون بردگان بي اراده در اختيار آنان به بازي گرفته شده بودند،



مرد همه چيز بود و زن هيچ



وقتي طفلكان، زنده بگور شده و دختركان بي گناه، آرام طلوع نكرده، در گور سرد قساوت پدر غروب ميكردند،



از بين ببرد و شورشي بنيادي بر ضد حكومت آنان پي افكند و كاخ يزيد و امويان را براي هميشه واژگون كند.



اين مبارزه كه توام با مظلوميت اهل بيت بود،



نخست با خطبه حضرت زينب عليها السلام در بازار كوفه شروع شد و سپس با سخنان كوتاه ولي بسيار پر شور و موثر حضرت زين العابدين عليه السلام در كوفه تداوم يافت.



سخنان حضرت سجاد عليه السلام در محيط ارعاب و وحشت كوفه و در دل مردم، طوفاني بپار كرد و چنان در عمق روح مردم نفوذ كرد كه ميگريستند و همديگر را ملامت ميكردند و از همانجا شعارهايي بر ضد حكومت يزيد و به نفع امام حسين عليه السلام سر ميدادند. تاثير سخنان حضرت سجاد به قدري بود كه كوفه را لرزاند و پسر زياد در اولين سخنراني اش پس از شهادت امام حسين عليه السلام براي تهديد مردم گفتارش را با دشنام به امام حسين عليه السلام و خاندانش و ستودن يزيد آغاز كرد و هنوز سخنانش تمام نشده بود كه عبد الله بن عفيف برخاست و گفت: پسر زياد، دروغگو تو و پدرت هستي. و كسي است كه ترا بر ما حاكم ساخته است. فرزند پيامبر عليه السلام را بي شرمانه ميكشي و بر منبر مسلمآنان چنين سخناني ميگويي!!



كاروان اسرا به سرپرستي و قافله سالاري حضرت سجاد عليه السلام وارد شام مركز خلافت بني اميه ميشود. آگاهي مردم كوفه هر چند مهم بود ولي ضرورت آن به پايه ضرورت آگاهي دادن مردم شام نمي رسيد، زيرا اسلام مردم شام، اسلام معاويه بود، و حتي به تصديق مورخان، شاميان براي پيامبر، خويشاوندي جز يزيد نمي شناختند!



ورود به شام براي حضرت سجاد عليه السلام بسيار گران بود و آزار و شكنجه جسمي و روحي زيادي به آن حضرت وارد شده وضع اسراء چنان رقت بار بود كه هر كس كوچكترين شناسايي نسبت به آنان داشت نمي توانست بي تفاوت بماند و اظهار ناراحتي نكند.



امام عليه السلام در مجلس يزيد و در برابر ديدگان مردم وقتي كه با گستاخي يزيد روبرو شد كه گفت: ديدي كه خدا با پدرت چه كرد؟ فرمود: ما جز قضاي الهي كه حكمش در زمين جاري است نديده ايم. و يزيد گستاخانه گفت تو پسر كسي هستي كه خدا او را كشت.



امام عليه السلام دليرانه و بدون ترس از ابهت يزيد و جمعيت مجلس فرمود: من پسر كسي هستم كه تو او را به ستم كشتي. و خدا در قرآن فرموده است كه: هر كسي مومني را عمدا بكشد، در جهنم تا ابد به عذاب الهي گرفتار خواهد بود.



و يزيد كه تاب تحمل سخنان كوبنده امام را نداشت با خشم فراوان فرمان قتل امام را صادر كرد، ولي امام عليه السلام با قاطعيت فرمود: هيچگاه اسيران ازاده شده، نمي توانند حكم قتل انبياء و اوصياء را صادر كنند! مگر اينكه از اسلام خارج شوند! و اگر چنين است مردي مطمئن حاضر كن تا وصيت كنم و اهل حرم را به او بسپارم... و يزيد از نفوذ كلام امام درمانده شد و از كشتن آن حضرت صرفنظر كرد. هرگز امام سجاد در برابر حاكمان ستمگر اموي كرنشي نكرد و بي باكانه به يزيد فرمود: مرا از كشتن ميترساني مگر نمي داني كه كشته شدن، افتخار ما است و شهادت براي ما كرامت است.



به هر حال خطبه هاي حضرت سجاد عليه السلام در كوفه و شام علي الخصوص در بارگاه يزيد، حكومت بني اميه را به مردم شام شناساند. يزيد بي چاره شده بود و براي اولين بار احساس كرد كه در مبارزه شكست خورده است. مبارزه اي كه از پشت شتري عريان به وسيله جواني رنجور و اسيري به بند كشيده، شروع شده و تا بارگاه خلافت به پيش رفته بود و او همچون اسيري زبون در دست زبان آنچه مهم است توجه امام در فرصتهاي مناسب به آينده درخشان و تابناك اسلام و امت اسلامي بود كه حضرت توانستند در سالهاي رسالت خويش ويژگيهاي دولت حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف را ياد آور شوند و در اين راه گامهاي موثري چون پاسخ به مسائل علمي، رد شبهات، توجه به اصحاب، برحذر نمودن آنان در همكاري با خلفا، تقويت و تحكيم مباني امامت بصورت يك عقيده اسلامي، آماده كردن مردم براي غيبت امام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف و دعوت مردم به امامي كه غايب خواهد بود بردارند، لذا آبوالاديان كه نامه رسان آن حضرت بود ميگويد: امام براي شخصي كه سوال كتبي نموده بود نوشت: درباره مهدي قائم آل محمد صلّي الله عليه وآله وسلّم پرسيده بوديد او زماني كه قيام كند آنچنان عالمانه در ميان مردم حكمراني و قضاوت برحق كند كه هرگز نيازي به برهان و دليل نخواهد داشت.



دسته گل محمدي





*



ده مژده كه نخل دل برگ و بري داد اي ساقي گل چهره بده باده كه امشب از نسل نبي و علي و فاطمه خالق جبريل امين گفت به احمد كه خداوند تا آنكه بشر را برساند به تكامل بر عسكريان مژده بده حضرت معبود آمد پدر مهدي موعود بدنيا رو به صفتان را هله اعلام خطر كن از يمن قدوم پدر مهدي موعود آمد به جهان آنكه خدا خلق جهان را آمد به جهان آنكه به يك گوشه چشمي آمد به جهان آنكه پي ياري قرآن آمد به جهان آنكه به پيغام پيمبر آمد به جهان آنكه شب تيره ما را آمد به جهان آنكه همه بيخبران را با ماه بگوئيد نتابد كه به زهرا از بهر نظر خواهي صاحب نظران حق در شهر هنر خامه هر بي هنري را مرغ دل (ژوليده) به پرواز در آمد او آمد و بر مرغ دلش بال و پري داد

*



زيرا شجر باغ رسالت ثمري داد بر ماه صدف بحر ولايت گهري داد بر خلق جهان بار دگر راهبري داد بر امت تو بار دگر تاج سري داد بر هادي دين بهر هدايت پسري داد بر مكتب شرع نبوي زيب و فري داد كز امانش تير دعا را اثري داد چون حق به علي شير خدا شير نري داد حق در بر آتش به كف ما سپري داد از جلوه او مهدي نيكوي سيري داد بر محفل ما شور وصفاي دگري داد با منطق خود پاسخ هر خيره سري داد هشدار به كفار چو پيغامبري داد در پرتو اشراق همايون سحري داد از واقعه روز قيامت خبري داد خلاق جهان باز فروزان قمري داد ما را به جهان رهبر صاحب نظري داد با تيغ زبان سر خط علم و هنري داد او آمد و بر مرغ دلش بال و پري داد او آمد و بر مرغ دلش بال و پري داد



ماه محراب





*



در جسم جهان، فيض بهارانم من در زهد، دليل پارسايان جهان فرزند حسين و زينت عبادم با اينهمه منزلت ز سوز دل و جان چون لاله هميشه از جگر ميسوزم دردا كه چه آور قضا بر سر من من نور دل پيمبر و زهرايم افروخته تر ز شمع افروخته ام با ذكر دعا و خطبه و اشك و پيام بيمار فتاده در دل آتش و خون آن طرفه شهيد زنده ام من كه به عمر دردا كه چه آورد قضا بر سر من آنم كه به هر گام خطرها ديدم با آنكه ز كربلا، دلم خونين بود با آنكه به خاك و خون بديم تن ها در باغ به خون نشسته كرببلا يك سو تن صد چاك پدرهاي شهيد دردا كه آورد قضا بر سر من من ديده ام آنچه را كه ديدن سخت است از ورطه طوفا نزده آتش و خون هفتاد و دو تن ز بهترين ياران را بار غل و زنجير چهل منزل راه جانبخش بود صداي قرآن اما اي كاش نمي زاد مرا مادر من دردا كه چه آورد قضا بر سر من

*



عالم چو زمين تشنه، بارانم من در عشق، امام جان نثارانم من شايسته ترين، سجده گذارانم من روشنگر بزم سوگوارانم من چون شمع هميشه اشك بارانم من اي كاش نمي زاد مرا مادر من روشنگر بزم عترت طاهايم دل سوخته تر ز لاله صحرايم من حافظ انقلاب عاشورايم لب تشنه خسته بر لب دريايم از تيغ جفا بريده اند اعضايم اي كاش نمي زاد مرا مادر من در هر نفس از ستم شررها ديدم در شام همي خون جگرها ديدم بر عرشه نيزه نيز، سرها ديدم افتاده، قلم قلم شجرها ديدم يك سو تن پا مال پسرها ديدم اي كاش نمي زاد مرا مادر من ديدن نه همين بلكه شنيدن سخت است بر ساحل آرزو رسيدن سخت است ديدن به زمين و دل بريدن سخت است با پيكر تبدار كشيدن سخت است از راس پدر به ني شنيدن سخت است دردا كه چه آورد قضا بر سر من دردا كه چه آورد قضا بر سر من



مشك افشان عالم



مدينه روز جمعه هشتم ماه ربيع الثاني حال و هواي ديگري داشت، همه در انتظار درخشيدن نوري بودند تا گلهاي زندگي را در فضاي ظلم گرفته آن سامان شادابي بخشد. در اين روز، خورشيد تابان وجود امام حسن عسكري عليه السنه ام قدم به عرصه اين جهان خاكي گذاشت. هم او كه از دامانش نوري ساطع شد تا اميد بخش مظلومان و مستضعفان گيتي شود. براستي ميلاد امام عسكري بر عظمت روز جمعه افزود و بر اين عيد طراوتي خاص بخشيد. او دومين امامي بود كه نام حسن را به خود ميگرفت و هم نام سبط اكبر رسول خدا يعني حسن ابن فاطمه عليهما السلام شد، امام به القاب صامت، رفيق، نقي، زكي، هادي معروف بود.



بايد ولادت باسعادت آن حضرت را نه به عنوان حادثه، بلكه نقطه عطفي در تاريخ تشيع دانست و بايد اذعان داشت كه اين ميلاد در آينده اي نه چندان دور تاريخ بشريت را دگرگون ميكند، چرا كه او ميبايد فرزندي به دست غيب بسپارد تا روزي دادگستر جهان هستي شود.



در شان ايام كه امام هادي عليه السلام را از مدينه به سامرا بردند زير نظر حكومت عباسيان قرار گيرد، امام حسن عسكري عليه السلام را نيز به دستور متوكل عباسي به سامرا انتقال دادند لذا بايد گفت كه قسمت عمده اي از عمر امام عليه السلام در پايتخت عباسيان در سكوت مرگبار حكومت آنان گذشت.



آنچه مسلم است انتقال و تبعيد امام هادي و امام عسكري عليه السلام به سامرا، كه



وديعة الحسين عليه السلام



در دل تاريكي شب... از خواب بلند ميشود... از خيمه بيرون ميآيد و آرام آرام به خيمه ديگري سرازير ميشود... وارد خيمه كه ميشود صدا ميزند: پدر جان... پدر جان... وقت نماز صبح است بيدار شو... در حالي اين كلمات را ميگويد كه سجاده زيبائي را روي زمين خيمه پهن ميكند... پدرش بلند ميشود... مگر به خواب رفته بود... او تمام شب را بيداري كشيده بود... شب دهم محرم واقعا شبي درد آورد بود... بفكر خود تنها نبود...بفكر اهل بيتش بود... بفكر اصحابش بود... رو به دخترش ميكند و ميگويد: اه رقيه جان... و بعد از اين كلمات با چشماني پر از اشك دختر بچه اش را در آغوش ميكشد...



- پدر جان... چه شده... چرا گريه ميكني



كلمات در گلويش ساكت ميشوند و چيزي نمي گويد... از جاي خود بلند ميشود و بعد از وضو به نماز مشغول ميشود... هنگاميكه صبح دميد، دو لشكر حق و باطل در مقابل همديگر قرار گرفتند... همه زنان اهل بيت در داخل خيمه ها به دعا و نيايش مشغول بودند... صداي بهم خوردن شمشيرها قلبهاي آنها را به لرزه ميانداخت... وقت ظهر فرا ميرسد... رقيه از خيمه بيرون ميآيد و با چشمهاي هرسان و خسته پدر را جستجو ميكند... در دل ميگفت: خدا يا پدرم كجاست وقت نماز شده... چرا نمي آيد نماز بخواند؟ دوباره به خيمه ميرود... سجاده را روي شنهاي داغ پهن ميكند... اين عمل را چندين بار انجام ميدهد... عقيله بني هاشم زينب عليها السلام در حاليكه زمين معركه را ميپاييد، چشمش به رقيه ميخورد كه در كنار خيمه ايستاده است... از جا ميپرد و خود را به آن خيمه ميرساند... رقيه جان چرا بيرون ايستاده اي



جواب ميدهد: عمه جان... ميترسم نماز قضا شود و پدر به آن نرسد... حضرت زينب عليها السلام با صدايي كه توام با گريه بود گفت: مطمئن با... پدرت نماز آخرين خود را بجاي آورد... سپس دستي روي سرش ميكشيد و خيمه را ترك ميكند و به رقيه ميگويد از خيمه خارج نشود...



بعد از اينكه زمين كربلا، حله خونين خود را به تن كرد، و خاندان اهل بيت عازم كوفه و از انجام به شام رفتند، رقيه ناراحتيهاي اهل بيت را دو برابر كرده بود... در حال خواب و بيداري سراغ پدرش را ميگرفت و هميشه عمه اش زينب بود كه او را دلداري ميداد ولي اين دلداريها موقت بود... در خرابه شام، رقيه پدر را خواب ميبيند كه او را دعوت ميكند به نزدش برود، از خواب ميپرد و با گريه پدر را ميخواهد... آنقدر گريه ميكند كه همه اهل بيت حتي بچه ها از خواب بيدار ميشوند و همه بي اختيار شيون را آغاز ميكنند... بي تابي و ناراحتي رقيه را به گوش يزيد ميرسانند... ميپرسد چه شده



قصه را برايش تعريف ميكنند... دستور ميدهد سر پدرش را برايش ببرند تا ساكت شود...



سر مطهر هنگاميكه نمايان ميشود، حضرت زينب عليها السلام آنرا پيش رقيه ميبرد... رقيه جان اين سر پدر است...



رقيه حيران ميپرسد اين سر كيست گويد: سر پدر است... مات و مبهوت با دستهاي كوچك و لرزانش جلو ميرود... سر مطهر را ميگيرد و به آن خيره ميشود... سر را ميبوسد و سپس آنرا به سينه ميچسباند و در دل را آغاز ميكند... پدر!... بعد از تو به سر عمه ها چه خواهد؟... به سر بچه ها چه خواهد آمد؟... پدر چرا جواب نمي دهي... ايكاش سر مرا بجاي تو ميبريدند... ايكاش مرده بودم و ترا به اين وضع نمي ديدم...



با اين كلمات، خاندان اهل بيت را غمناك ساخت... گريه شديدي او را گرفت و بيهوش روي زمين افتاد... سر مطهر از لابلاي دستهايش ميافتد... زنها دويدند... رقيه زا بدست گرفتند... اما ديگر روحي در جسد نبود... رقيه بدرود حيات گفته بود... رقيه عليه السلام در سال 57 هجري در شهر مدينه بدنيا آمد و در سال 61 هجري در خرآبه شام مدفون شد.



مقام اين مخدره در منطقه اي بنام عماره در نزديكي دروازه قديمي شام بنام فردايش قرار دارد... بارگاه حضرت رقيه سابقا مزار كوچكي بود گنبدي سبز آنرا پوشانده بود و مساحتش به 50 متر مربع ميرسيد.



از كرامات اين حضرت، گفته هاي واقعيت داري است كه سالها پيش يكي از سادات معروف حضرت را در خواب ميبيند كه با و ميگويد: اي سيد، چطور خواب رفته اي و آب دار قبر مرا ميبرد؟ وقت صبح ميشود... سيد خواب را براي چند نفر از مجتهدين تعريف ميكند... بر آن شدند كه آنجا را حفاري كنند تا جريان برايشان آشكار شود... بعد از حفاري ديدند، رودي دارد قبر مطهر را فرا ميگيرد تصميم گرفتند كسي پايين برود پيكر مطهر را روي كف دست بگيرد تا مسير آن رود را عوض كنند... كسي جرات نكرد اينكار را انجام دهد مگر خود آن سيدي كه خواب ديده بود...بعد از تلاوت آيات قرآن و ادعيه، سيد پايين ميرود و جسد مطهر را كه در پارچه اي پيچيده شد بود، روي كف دست قرار ميدهد تا كار پايان ميگيرد... سيد (عليه الرحمه) در آنوقت گفته بود هنگاميكه جسد مطهر را در دست گرفتم، آنقدر ظريف و نرم بود كه حس كردم، حضرت، همين الان فوت شده بودند.



از آن زمان به بعد، كرامات حضرت رقيه عليه السلام پديدار شد و مردم شام، اين مقام را مورد احترام قرار دادند و نذرهاي زيادي براي آن ميفرستادند و ظرف سالهاي دراز، شيعيان جهان، جهت ساختن بارگاهي كه لايق مقام اين حضرت باشد پول زيادي جمع آوري كردند و خانه هايي كه دور تا دور مقام، به مساحتهاي زيادي بود خريداري نمودند. و بدين ترتيب قبه و بار گاهي زيبا، براي اين دردانه حسين عليه السلام ساخته شد كه هم اينك زيارتگاه عاشقان و دوستداران حضرتش ميباشد.





*



اي بارگاه كوچك تو قبله اي عظيم باشد حريم اقدس تو قبله گاه دل هم دختر امامي و هم خواهر امام قدرت همين بس است كه خوانند اهل دل اي نور چشم زاده زهرا «رقيه جان» خواهم كه بر مزار تو گردم شبي دخيل خواهم كه در جوار تو باشم شبي مقيم

*



وي روضه مبارك تو روضه نعيم تا خفته چون تو جان جهاني در آن حريم هم خود كريمه هستي و هم دختر كريم حق را به ابروي تو اي رحمت عميم هر چند كوچكي تو بود ماتمت عظيم خواهم كه در جوار تو باشم شبي مقيم خواهم كه در جوار تو باشم شبي مقيم



بدان اميد كه ما نيز از محبين اين دردانه حسين عليه السلام بحساب آييم و به فيض زيارتش از نزديك نائل گرديم.



ديده خونبار





*



شيعيان شرح شب تار مرا گوش كنيد مو به مو راز دل زار مرا گوش كنيد تا بدانيد چرا خسته و بيمار شدم روزگاري به سر دوش پدر جايم بود ديدم مام و پدر محو تماشايم بود حال در گوشه ويرانه بود منزل من يكشبي ناله ز هجران پدر سر كردم صحبت باب بر عمه مكرر كردم تا سر غرقه به خونش به طبق من ديدم گفتم اي جان پدر، من به فداي سر تو كاش ميمردم نميديد ترا دختر تو ز چه خاكستراي سر شده اينسان رويت غم مخور آنكه كند موي ترا شانه منم آنكه شد معتكف گوشه ويرانه منم بنشين تا ببرت راز دل ابراز كنم دوست دارم كه مرا از قفس آزاد كني راحتم ز آتش سوزنده بيداد كني كو بود شاعر دربار تو اي خسرو دين باش او را به قيامت ز وفا يار و معين

*



قصه ديده خونبار مرا گوش كنيد داستان من و دلدار مرا گوش كنيد اين چنين در كف اغيار گرفتار شدم ساحت كاخ شرف منزل و ماوايم بود ماه، شرمنده ز رخسار دل آرايم بود خون دل گشته ز بي تابي دل، حاصل من دامن خويش ز خونان جگر تر كردم گفت: بابت به سفر رفته و باور كردم من از اين واقعه چون بيد به خود لرزيدم اي سر غرقه به خون، گو چه شده پيكر تو بنشين تا كه زنم شانه به موي سر تو همچو احوال من آشفته شده گيسويت آنكه از هجر تو از خود شده بيگانه منم تو مرا شمع شب افروزي و پروانه منم شايد امشب گره از مشكل خود باز كنم همره خود ببري، خاطر من شاد كني از ره لطف به ژوليده دل امداد كني باش او را به قيامت ز وفا يار و معين باش او را به قيامت ز وفا يار و معين



مرثيه گروهي در شهادت دردانه حسين عليه السلام رقيه خاتون عليه السلام





*



در گوشه ويرانه ام چون به وصال بابايم گر چه سر ببريده اش را ديدم

*



شد بهترين كاشانه ام گر چه سر ببريده اش را ديدم گر چه سر ببريده اش را ديدم





*



گر چه دخت سه ساله ام سيلي و تازيانه از بس خورده ام سر بر خاك غم مينهم كي اسير دشمن بي مروتم من اسير عشق و سوز و محبتم

*



رنج چهل سال و ديده ام چون غنچه نشكفته اي پژمرده ام درس شهادت ميدهم من اسير عشق و سوز و محبتم