بازگشت

نقش شيعيان در خانه نشيني و تنهايي اهل بيت


هر ظلم و جنايتي كه در حق اهل بيت عليهم السلام شده است، در اثر كوتاهي هاي شيعيان جاهل و احمق بوده است.

حضرت علي عليه السلام پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله براي گرفتن حق غصب شده خود يعني امامت امت، شبها فاطمه زهرا عليهاالسلام را سوار بر مركبي مي كرد و با حسنين عليهماالسلام به در خانه انصار مي رفت و از آنها كمك


مي خواست، ولي مردم براي حضرت عذرهاي بدتر از گناه و دلايل نامربوط مي آوردند. فاطمه زهرا عليهاالسلام نيز در ياري همسرش و امامش بيعت آنها با حضرت را در غدير به يادشان مي انداخت و مي فرمودند: «آيا پدرم در روز غدير عذري براي كسي باقي گذاشت». [1] .

بعدها معاويه با ذكر همين واقعه در نامه اي به حضرت علي عليه السلام به او زخم زبان زد و چنين نوشت: «تو همسرت را سوار بر مركب مي كردي و دست حسن و حسينت را مي گرفتي و در خانه انصار را مي زدي و از آنها ياري مي خواستي ولي جز چهار پنج نفر تو را ياري نكردند. اگر در ادعايت راست گو بودي مردم تو را ياري مي كردند» بعد از اين زخم زبان در ادامه اين گونه نمك به زخم حضرت مي پاشد: «اگر همه چيز را فراموش كنم، يك چيز را فراموش نمي كنم و آن اينكه تو به پدرم گفتي اگر چهل نفر صادقانه مرا ياري كنند، دست به قيام مي زنم. يك روز هم مسلمانان با تو نبوده اند». [2] .

حضرت علي عليه السلام درباره تنهايي و مظلوميت خود در آن زمان چنين مي فرمايند:

«خدايا براي پيروزي بر قريش و يارانشان از تو كمك مي خواهم، كه پيوند خويشاوندي مرا بريدند، و كار مرا دگرگون كردند، و همگي براي مبارزه با من در حقي كه از همه آنان سزاواترم، متحد گرديدند و گفتند: «حق را اگر مي تواني بگير، و يا اگر تو را از حق محروم دارند، يا با غم و اندوه صبر كن، و يا با حسرت بمير!» به اطرافم نگريستم ديدم كه مايل نبودم جانشان به خطر افتد. پس خار در چشم فرورفته، ديده بر هم نهادم، و با گلوي استخوان در آن گير كرده، جام تلخ را جرعه جرعه نوشيدم، و در فروخوردن خشم در امري كه تلخ تر از گياه حنظل، و دردناك تر از فرورفتن تيزي شمشير در دل بود شكيبايي كردم!» [3] .


پس از رسيدن به خلافت نيز مردم كه خود به سراغ او رفته بودند و با اصرار فراوان حضرت را به پذيرش حاكميت وادار ساخته بودند، در صحنه عمل و هنگامي كه حضرت آنها را به ياري و فرمانبرداري فرامي خواند، او را تنها گذاشتند. حضرت در صحنه ها و زمانهاي مختلف از بي وفايي و پستي ياران خود و تنهايي و مظلوميت خود شكايت هاي جان سوزي كرده است.


پاورقي

[1] خصال صدوق، ج 1، ص 173.

[2] شرح نهج‏البلاغة ابن‏ابي‏الحديد، ج 1، ص 219.

[3] اللهم اني استعديک علي قريش و من أعانهم؛ فانهم قد قطعوا رحمي و أکفوا انائي، و أجمعوا علي منازعتي حقا کنت أولي به من غيري، و قالوا: ألا ان في الحق أن تأخذه، و في الحق أن تمنعة، فاصبر مغموما، أومت متأسفا. فنظرت فاذا ليس لي رافد، و لا ذاب و لا مساعد، الا أهل بيتي؛ فضننت بهم عن المنية فاغضيت علي القذي، و جرعت ريقي علي الشجا، و صبرت من کظم الغيظ علي أمر من العلقم، و آلم للقلب من وخز الشفار، نهج‏البلاغة؛ محمد دشتي، ص 445، خطبه 217.