بازگشت

موضع گيري امام زمان در برابر مصيبت عظيم


حال به سراغ تنها بازمانده آل محمد صلي الله عليه و آله يعني خاتم الوصيين حضرت حجة ابن الحسن العسكري عليه السلام كه منتقم حقيقي خون جدش حسين عليه السلام است برويم و ببينيم كه اين وجود نازنين و نوراني چگونه


احساسات و عواطف پاكش را درباره شهادت جدش و خاندان و ياران او و اسارت خانواده اش نشان مي دهد. بررسي موضع گيريهاي امام زمان عليه السلام درباره حماسه حسين عليه السلام خود كتاب مستقلي را مي طلبد ما در اينجا فقط به مهمترين موضع گيري ايشان مي پردازيم. گفتيم كه زيارت ناحيه مقدسه را مي توان به نوعي شرح و تفسير قسمت هايي از زيارت عاشورا كه مورد عنايت ويژه و سفارش و تأكيد امام زمان عليه السلام است [1] ، دانست با مطالعه اين زيارت و دقت در آن به روشني درمي يابيم كه هيچ شخص عزاداري براي امام حسين عليه السلام بزرگتر از امام زمان عليه السلام وجود ندارد و هيچ كسي بيشتر و شديدتر از ايشان براي آن حضرت عزاداري نكرده و نمي كند.

او كه خود مظهر خدا و حجت الهي و فرزند حسين عليه السلام است، بهتر از هر كس ديگر حسين عليه السلام و كربلاي او را مي شناسد.

هيچ كس چون او براي جدش، مرثيه خواني نكرده است. او معدن علم الهي است و زمان و مكان برايش حجاب نيست. براي او گذشته، و حال و آينده يكي است. علم او به گذشته و آينده همانند علمش به حال است. او به تمامي جزئيات حادثه كربلا احاطه و اشراف وجودي دارد و با ديدن تمامي صحنه هاي آن و سوختن و گريستن در كنار هر صحنه، به مرثيه خواني و عزاداري پرداخته است. او تمامي مظلوميت ها و مصيبت هاي وارده بر مادرش و نيز پدران معصومش عليهم السلام و خاندان و ياران آنها، به خصوص مصيبت هاي جدش حسين عليه السلام را با گوشت و پوست و خونش و ذره و ذره ي جسم و جانش چشيده است. مگر نه اينكه


آنها روح واحد و نور خدا هستند.او يك بار با بدن رسول الله صلي الله عليه و آله غريبانه جان داد و يكبار ديگر با مادرش بين در و ديوار ماند و در كوچه تنگ بني هاشم سيلي خورد.

و بار ديگر دست بسته و طناب به گردن و براي بيعت به مسجد كشانده شد. پس از آن با مادرش غريبانه و مظلوم به شهادت رسيد و با جدش علي دوران بيست و پنج ساله تنهايي و مظلوميت را در حالي كه خار در چشم و استخوان در گلو داشت، طي كرد. تا اينكه با امام مجتبي عليه السلام بارها زهر نوشيد و جنازه اش مطهرش تيرباران شد و به همراه حسين و ابوالفضل و زينب عليهماالسلام بغضش را براي مصالح اسلام و مسلمين در سينه حبس كرد و با اين سه بزرگوار به كربلا آمد. در كربلا با يكايك مجاهدان زخم تير و نيزه و شمشير را لمس كرد و تشنگي كشيد و با اسرا به اسيري و غربت رفت و تازيانه و كتك خورد و زخم زبان ها و سنگ هاي كوفيان و شاميان و شماتت هاي ابن زياد و يزيد را تحمل كرد. مرثيه هاي امام زمان عليه السلام به گونه اي است كه هيچ كس جز با حضور و مشاهده جزئيات وقايع، نمي تواند اين گونه مرثيه خواني كند:

ولي با تو به دشمني و مقابله برخاستند. پس تو نيز پس از ترساندن آنان - از عذابهاي الهي - و تأكيد بر حجت الهي با ايشان مبارزه كردي. پس پيمانها و بيعت تو را شكستد و پروردگارت را و جدت را به خشم آوردند. جنگ با تو را آغاز كردند. پس تو براي وارد كردن ضربات نيزه و شمشير بپاخاستي و لشكريان بدكاره را هلاكت كردي و چنان با ذوالفقار به گرد و غبار ميدان جنگ فرورفتي كه گويي تو همان علي برگزيده حقي. پس چون تو را استوار و قوي دل، بدون هيچ گونه ترس و هراس ديدند، دامهاي مكرشان را سر راهت نهادند و با نيرنگ و شرارت به جنگ با تو برخاستند و آن ملعون به لشكريانش فرمان داد تا تو را از آب و ورود بر آب


بازداشتند و به مبارزه با تو شتافتند و در جنگ، از شترها پياده و بر اسبها سوار شدند و در سينه به سينه جنگيدن با تو شتاب ورزيدند و تيرباران و سنگ بارانت كردند و دست هاي بلاخيز بنياد براندار را به سويت گشودند و در كشتن دوستانت و غارت بردنت نه حرمت و حقي را رعايت كردند و نه از هيچ حرام و گناهي نسبت به تو ترسيدند و تو همچنان در گرد و غبار ميدان به پيش مي تاختي و ناملايمات را تحمل مي كردي. تا آنجا كه فرشتگان آسمانها از صبر تو شگفت زده شدند پس دشمنان از هر سو گرد تو حلقه زدند و با زخم هاي فراوان تو را از پاي انداختند و راه نجات را بر تو بستند و براي تو ياري باقي نمانده بود و تو همه چيز را به حساب خدا گذاشته، صبر مي كردي و از زنان حرم و فرزندانت دفاع مي نمودي؛ تا اينكه تو را از اسبت سرنگون كردند و با بدني سرتاسر مجروح بر خاك افتادي در حالي كه اسب ها تو را لگدكوب مي كردند و تجاوزگران تو را با شمشيرها مي زدند، عرق مرگ بر پيشاني - مباركت - نشست و راست و چپ تو به طور متناوب بالا و پايين مي رفت و تو آرام با گوشه چشم به سوي خيمه هاي حرم نگاه مي كردي. در حالي كه آنچه بر تو مي گذشت تو را از فرزندان و اهل بيت بازمي داشت و اسب - جوانمرد - تو، از تو دور شده و شيهه كنان و گريه كنان به قصد خيمه هايت سرعت گرفت. همين كه زنان حرم اسب تو را بلازده و خواري رسيده ديدند و زين تو را بر آن واژگون يافتند از خميه ها بيرون آمدند در حاليكه گيسوانشان را بر چهره ها پريشان ساخته و نقاب از چهره انداخته و سيلي بر صورت هايشان مي زدند و بعد از عمري عزت به ذلت و خواري گرفتار شده؛ به سوي قتلگاه تو مي شتافتند و شمر به روي سينه تو نشسته و حريصانه شمشيرش را بر گلوگاه تو گذاشته بود با دست - پليدش - محاسن تو را گرفته و با شمشمير سر از بدنت جدا مي كرد! حواس تو آرام شد و نفس هاي تو نهان گشت و سرت به بالاي نيزه رفت و اهل و عيالت مانند بردگان به اسيري گرفته شدند و در غل و زنجير بر بالاي شتران به بند


كشيده شدند. حرارت آفتاب چهره هايش را مي سوزاند؛ در صحراها و بيابان ها رانده مي شدند؛ دست هايشان با زنجير به گردن هايشان بسته شده بود؛ در بازاها چرخانده مي شدند.

آري او شاهد يكايك صحنه هاي مظلوميت و غربت جد شهيدش و خاندان و ياران او بوده است كه اين گونه بر آن صحنه ها سلام مي دهد:

«السلام... - سلام بر آن كسي كه حرمت خميه گاهش شكسته شد!... سلام به غريب غريبان! سلام بر شهيد شهيدان! سلام بر كسي كه به دست زنازادگان كشته شد!... سلام بر كسي كه فرشتگان آسمان بر او گريستند!... سلام بر آن گريبانهاي چاك شده! سلام بر آن لب هاي خشكيده! سلام بر آن جان هاي بلا رسيده!... سلام بر آن جسدهاي برهنه مانده! سلام بر آن پيكرهاي تغيير رنگ يافته! سلام بر آن خون هاي جاري شده! سلام بر آن اعضاي قطعه قطعه شده! سلام بر آن سرهاي به نيزه بالا رفته شده!... و سلام بر شيرخوار كوچك!

سلام بر بدن هاي غارت شده...! سلام بر به خاك افتادگان در بيابان ها! سلام بر دورافتادگان از وطن ها! سلام بر دفن شدگان بي كفن! سلام بر سرهاي جداافتاده از بدن!... سلام بر آن ستمديده بي ياور!... سلام بر كسي كه جبرئيل به او افتخار مي كرد! سلام بر كسي كه ميكائيل با او در گهواره سخن مي گفت! سلام بر كسي كه پيمانش شكسته شد! سلام بر كسي كه هتك حرمت شد! سلام بر كسي كه خونش به ستم ريخته شد! سلام بر كسي كه با خون جراحت هايش غسل داده شد! سلام بر كسي كه جرعه نوش جام نيزه ها شد! سلام بر كسي كه خونش مباح شد! سلام بر كسي كه سرش از قفا بريده شد! سلام بر كسي كه روستانشينان بدنش را دفن كردند! سلام بر كسي كه شاهرگش بريده شد! سلام بر كسي كه در حمايت از دين بي ياور ماند! سلام بر كسي كه محاسنش به خون خضاب شد! سلام بر گونه ي به خاك آلوده!سلام بر بدن به غارت رفته (جامه به غنميت رفته)!


سلام به دنداني كه با چوپ - خيزران - كوبيده شد!... سلام بر پيكرهايي كه در بيابان ها برهنه ماند كه گرگ هاي تجاوزگر تكه و پاره شان كردند و درندگان خون خوار اطرافشان رفت و آمد كردند!... سلام كسي كه قلبش از مصيبت تو جريحه دار است و موقع ياد كردن تو، اشكش جاري است! سلام مصيبت زده ي محزون سرگشته ي بيچاره». [2] .

آري يكايك اين صحنه هاي جان خراش كه امام زمان عليه السلام ديده و ترسيم كرده و قلب مباركش را جريحه دار نموده است تا جايي كه او خود را «مصيبت زده محزون سرگشته بيچاره» مي خواند، نشان دهنده بزرگي و شدت مصيبت حسين عليه السلام است كه اگر براي هر يك از آنها يك عمر گريان باشيم و همچون مولايمان مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف) مصيبت زده ي محزون سرگشته ي بيچاره باشيم، نه تنها زياده روي نكرده ايم، كه اگر براي هر يك از آن مصائب، بميريم نيز، حق داريم. چگونه جان دادن در غم اين همه


مصيبت شايسته و حق نباشد، در حالي كه امام زمام عليه السلام خطاب به جد مظلوم و غريبش چنين خطاب مي كند:

«فلأندبنك صباحا و مساء، و لأبكين لك بدل الدموع دما، حسرة عليك، و تأسفا علي مادهاك، و تلهفا حتي أموت بلوعة المصاب، و غصة الاكتياب [3] - پس صبح و شام برايت ناله مي كنم و به جاي اشك برايت خون مي گريم، به خاطر حسرت بر تو و اندوه و تأسف بر آنچه تو را گرفتار كرد. شعله ور در سوز و گدازم تا اينكه از بيقراري سختي ها و مصيبتها و غصه ي اندوهگيني بميرم.»

پس وظيفه مهم ما در قبال مصيبت عظيم، و نيز هنگام يادآوري جناياتي كه در حق محمد و آل محمد صلي الله عليه و آله شده، همان است كه امام زمان عليه السلام فرمودند. يعني نشان دادن گريه، مصيبت زدگي، حزن و اندوه و سرگشتگي و بيچارگي و مردن اما چرا با اينكه مردن، در مصيبت جانكاه حسين عليه السلام حق است، زينب كبري كه ام المصائب است و حضرت زين العابدين عليه السلام و امام باقر عليه السلام و يكايك خاندان سيدالشهداء عليه السلام كه در كربلا بودند و آن صحنه ها را ديدند از غصه نمردند؟ چرا با اينكه امام زمان عليه السلام گريه و ندبه بلكه خون گريه كردن را تا رسيدن به مرگ حق مي داند، و نمرده است؟ جواب اين سؤال را بايد در بحث از مصيبت اعظم جستجو كنيم تا به اين راز بزرگ پي ببريم و به سر عزاداري راه يابيم تا اينكه در زمره عزادار حقيقي قرار گيريم.



پاورقي

[1] به حکايت سيد رشتي در مفاتيح الجنان که پس از زيارت جامعه کبيره آمده است مراجعه کنيد و منابع ديگر.

[2] و واجهوک بالظلم و العدوان، فجاهدتهم بعد الايعاز لهم (الايعاذ اليهم) و تأکيد الحجة عليهم، فنکثوا ذمامک و بيعتک و أسخطوا ربک وجدک، و بدءوک بالحرب، فثبت للطعن و الضرب، و طحنت جنود الفجار، و اقتحمت قسطل الغبار، مجالدا بذي الفقار، کأنک علي المختار، فلما رأوک ثابت الجأش، غير خائف و لا خاش، نصبوا لک غوائل مکرهم و قاتلوک بکيدهم و شرهم، و أمر اللعين جنوده، فمنعوک الماء و وروده، و ناجزوک الفتال، و عاجلوک النزال، و رشقوک بالسهام و النبال، و بسطوا اليک أکف ألاصطلام، و لم يرعوا لک ذماما، و لا راقبوا (راغبوا) فيک أثاما، في قتلهم اوليائک و نهبهم رحالک، و أنت مقدم في الهبوات، و محتمل للأذيات، قد عجبت من صبرک ملائکة السماوات، فأحدقوا بک من الجهات، و أثخنوک بالجراح، و حالوا بينک و بين الرواح، و لم يبق لک ناصر، و أنت محتسب صابر، تذب عن نسوتک و أولادک حتي نکسوک عن جوادک (جوارک)، فهويت الي الارض جريحا، تطؤک الخيول بحوافرها أو (و) تعلوک الطغاة ببواترها. قد رشح للموت جبينک، و اختلفت بالانقباض و الانبساط شمالک و يمينک تدير طرفا خفيا الي رحلک و بيتک، و قد شغلت بنفسک عن ولدک و أهاليک و أسرع فرسک شادرا، الي خيامک قاصدا، محمحما باکيا. فلما رأين النساء جوادک مخزيا، و نظرن (نظرت) سرجک عليه ملويا، برزن من الخدور، ناشرات الشعور، علي الخدود لاطمات للوجوه سافرات، (و) بالعويل داعيات و بعد العز مذللات، و الي مصرعک مبادرات. و الشمر جالس علي صدرک، و مولغ (مولع) سيفه علي نحرک، قابض علي شيبتک بيده، ذابح لک بمهنده، قد سکنت حواسک، و خفيت أنفاسک، و رفع علي القناة (القنا) رأسک، و سبي أهلک کالعبيد، و صفدوا في الحديد، فوق اقتاب المطيات، تلفح وجوههم حر الهاجرات، يساقون في البراري و الفلوات، أيديهم مغلولة الي الأعناق يطاف بهم في الأسواق. بحارالانوار، ج 98، ص 321 و 322.

[3] همان، ج 98، ص 320.