بازگشت

حقيقت نابود مي شد


امام حسين عليه السلام مي دانست كه اگر اين حركت را نكند، اين امضاي او، اين سكوت او، اين سكون او، چه بر سر اسلام خواهد آورد. وقتي قدرتي همه امكانات جوامع و يا يك جامعه را در اختيار دارد و راه طغيان پيش مي گيرد و جلو مي رود، اگر مردان و داعيه داران حق در مقابل او اظهار وجود نكنند و حركت او را تخطئه نكنند، با اين عمل، كار او را امضا كرده اند؛ يعني ظلم به امضاي اهل حق مي رسد بدون اين كه خودشان خواسته باشند. اين گناهي بود كه آن روز بزرگان و آقازادگان بني هاشم و فرزندان سردمداران بزرگ صدر اسلام مرتكب شدند. امام حسين عليه السلام اين را برنمي تافت؛ لذا قيام كرد.

نقل شده است بعد از آن كه امام سجاد عليه السلام پس از حادثه عاشورا به مدينه برگشت - شايد از آن وقتي كه اين كاروان از مدينه بيرون رفت و دوباره برگشت ده، يازده ماه فاصله شده بود - يك نفر خدمت ايشان آمد و عرض كرد: يابن رسول الله! ديديد رفتيد، چه شد! راست هم مي گفت؛ اين كاروان در حالي رفته بود كه حسين بن علي عليه السلام، خورشيد درخشان اهل بيت، فرزند پيغمبر و عزيز دل رسول الله، در رأس و ميان آنها بود؛ دختر اميرالمؤمنين با عزت و سرافرازي رفته بود؛ فرزندان اميرالمؤمنين - عباس و ديگران - فرزند امام حسين، فرزندان امام حسن، جوانان برجسته و زبده و نامدار بني هاشم، همه با اين كاروان رفته بودند؛ حالا اين كاروان برگشته و فقط يك مرد - امام سجاد (عليه السلام) - در اين كاروان هست؛ زنها اسارت كشيده، رنج و داغ ديده اند؛ امام حسين نبود، علي اكبر نبود، حتي كودك شيرخوار در ميان اين كاروان نبود. امام سجاد عليه السلام در جواب آن شخص فرمود: فكر كن اگر نمي رفتيم، چه مي شد! بله، اگر نمي رفتند، جسمها زنده مي ماند، اما حقيقت نابود مي شد؛ روح ذوب مي شد؛ وجدانها پايمال مي شد؛ خرد و منطق در طول تاريخ محكوم مي شد و حتي نام اسلام هم نمي ماند. [1] .



پاورقي

[1] بيانات در ديدار مسؤولان و کارگزاران نظام جمهوري اسلامي 27 / 12 / 1380.