بازگشت

شهادت ابوالفضل


تمام مورخين و مقتل نويسان تصريح دارند كه حضرت ابوالفضل عليه السلام براي پيكار به ميدان نرفت، بلكه براي آوردن آب براي كودكان تشنه كام كه از سوز عطش بي تاب بودند، به طرف شريعه فرات روانه شد.

بر همين اساس، در روز عاشورا، زماني كه تقريبا همه ي ياران حضرت سيدالشهداء عليه السلام به شهادت رسيده بودند حضرت ابوالفضل عليه السلام نزد برادر خويش رفت تا اذن پيكار بگيرد. ولي امام حسين عليه السلام فرمود:

برادر جان! اگر مي تواني مقدار آب براي بچه ها تهيه كن!

آن بزرگوار به سوي فرات حركت كرد و از ميان 4000 نفر نگهبان شريعه، خود را به آب رساند.

هنگامي كه به فرات رسيد، كفي از آب برگرفت تا بنوشد، ولي ناگاه تشنگي كودكان و امام را به ياد آورد و به خود بانگ زد كه تو آب بنوشي و حسين عليه السلام تشنه باشد. آب را برگرداند و در اوج تشنگي از شريعه خارج شد و از ميان لشكريان دشمن به سوي خيام اباعبدالله رهسپار شد.

علمدار وفادار سپاه امام، براي رفتن به خيام نزديك ترين راه را كه همان عبور از ميان نخلستان بود انتخاب كرد. در بين راه، نوفل بن ارزق از كمين گاه خارج شد و دست راست آن حضرت را جدا كرد. حضرت ابوالفضل عليه السلام مشك را در دست چپ گرفت و فرمود:



والله ان قطعتم يميني

اني احامي ابدا عن ديني



و عن امام صادق اليقين

نجل النبي الطاهر الامين



حضرت عباس عليه السلام به نبرد دلاورانه ي خود ادامه داد كه ناگهان حكيم بن طفيل دست چپ آن حضرت را نيز از تن جدا كرد. پس بانگ برآورد:



يا نفس لا تخشي من الكفار

و ابشري برحمة الجبار



مع النبي السيد المختار

قد قطعوا ببغيهم يساري



فاصلهم يا رب حر النار

من با خداي خويش، صفا مي كنم حسين



دل از دو دست خسته، رها مي كنم حسين



امروز در برابر چشمان منكران

محشر ز شور عشق بپا مي كنم حسين



تا خانقاه خون، دل درويش كيش را

در خلسه اي شگرف، رها مي كنم حسين



پا در رهي نهاده ام اينك، بهانه سوز

سر را فداي مقدم پا، مي كنم حسين






با شاه بيت دست و صناعات مشك و لب

آغاز شعر ناب وفا مي كنم حسين



وقتي نشست تير به چشمم به جرم عشق

آرام مثل آه، صدا مي كنم حسين



حضرت ابوالفضل عليه السلام مشك به دندان گرفت و آخرين تلاش هاي خود را براي رساندن آب به خيمه ها به كار برد كه ناگهان عمود آهنين، فرق مبارك آن بزرگوار را شكافت و از اسب بر زمين افتاد.

ناگاه امام حسين عليه السلام فرياد برادر خود را شنيد كه مي گفت: «يا اخاك ادرك اخاك»!

همين كه حضرت سيدالشهدا پيكر غرقه به خون و دست هاي بريده و چشمان تيرخورده آن جناب را مشاهده كرد، با صداي بلند گريه كرد و فرمود:

الان انكسر ظهري و قلت حيلتي و شمت بي عدوي؛ اكنون پشت من شكست و تدبير و چاره ي من گسسته گشت.

داغ برادر



بر زمين افتاده ديدم پيكرت را غرق خون

مشك خالي و دو دست و پرچمي بشكسته بود



پشت من از داغ جانسوزت، برادر جان شكست

چون كه ركن نهضتم، بر همتت وابسته بود



هر چه كوشيدم، كه در بر گيرمت ممكن نشد

بس كه دشمن، جمله اعضايت، ز هم بگسسته بود



خواستم، شايد ببندم چشمهايت را اخا

ليك پيش از من، عدو با تير چشمت بسته بود



هم چنين از طريق ديگري وارد شده است كه وقتي تشنگي بر امام حسين عليه السلام سخت فشار مي آورد. امام عليه السلام بالاي شط فرات آمد، در حالي كه برادرش عباس هم در خدمتش بود. سپاهيان ابن سعد به جنبش درآمدند و راه را بر او بستند.

مردي از قبيله بني دارم، تيري به سوي او پرتاب كرد كه در كام شريفش جا گرفت. امام حسين عليه السلام تير را بيرون آورد و دست خود را زير آن خون گرفت تا لبريز شد و آن را به زمين ريخت و فرمود:

اللهم اني اشكو اليك ما يفعل بابن بنت نبيك؛ خداوندا! به تو شكايت مي كنم از ستم هايي كه اين مردم با پسر پيغمبرت مي نمايند.

پس از آن، لشگر بين حضرت عباس عليه السلام و حضرت امام حسين عليه السلام جدايي انداختند.

علمدار حسين



علم افتاد چو از دست علمدار حسين

ناله شد همدم و گرديد الم، يار حسين



تير بيداد، چو بر ديده ي عباس نشست

شد روان، خون دل از ديده ي خونبار حسين



شاه فرمود كه صد حيف، از اين سرو بلند

كه به خون، غرقه شد، اي قافله سالار حسين



بار ديگر، به مددكاري من، خيز كه نيست

ديگري جز تو در اين دشت، مددكار حسين



اي دريغا، كه ز بي دستي تو، نزد يزيد

دست بسته برود عابد بيمار حسين