بازگشت

شهادت علي اصغر


امام حسين عليه السلام به خيمه آمد و به حضرت زينب عليهاالسلام فرمود:

ناوليني ولدي الصغير حتي اودعه؛ فرزند كوچك مرا بده تا با او وداع كنم.

سيدالشهداء عليه السلام طفل را روي دست گرفت و خواست او را ببوسد كه ناگاه حرملة بن كاهل اسدي او را هدف تير قرار داد. آن تير در حلق كودك جا گرفت.

امام حسين عليه السلام به حضرت زينب عليهاالسلام فرمود:

خذيه، ثم تلقي الدم بكفيه فلما امتلأتا رمي بالدم نحو السماء؛ اين طفل را بگير و دست خود را زير خون گلوي او مي گرفت و چون دستش از خون لبريز مي شد به سوي آسمان مي پاشيد.

سيدالشهداء عليه السلام مي فرمود:

هون علي ما نزل بي انه بعين الله؛ اين مصيبت ها بر من سهل است، زيرا در راه خداست و خداي من مي بيند.

اين حادثه، به گونه ي ديگري نيز نقل شده است كه به واقعيت نزديك تر است، زيرا زمان، زمان خداحافظي امام با كودكش نبود، چون در آن هنگام با لشكريان كوفه در حال جنگ و خونريزي بودند.

حضرت زينب عليهاالسلام، خواهر امام حسين عليه السلام، كودك را بيرون آورد و عرض كرد:

يا اخي! هذا ولدك له ثلاثة ايام ما ذاق الماء فاطلب له شربة ماء؛ برادر جان! اين كودك تو، سه روز است كه آب ننوشيده است. براي او جرعه اي آب بخواه.

حضرت عليه السلام او را بالاي دست گرفت و فرمود:

يا قوم! قد قتلتم شيعتي و اهل بيتي و قد بقي هذا الطفل يتلظي عطشا فأسقوه شربة من الماء؛ اي مردم! شما پيروان و خانواده ام را كشتيد و تنها همين كودك باقي مانده است كه از تشنگي بي تاب شده، او را با جرعه اي آب، سيراب كنيد.

هنگامي كه امام حسين عليه السلام با ايشان سخن مي گفت، يك نفر از لشكريان، تيري پرتاب كرد كه گلوي كودك معصوم را پاره كرد. [1] .


امام حسين عليه السلام پيكر غرقه به خون حضرت علي اصغر عليه السلام را به خيمه ها برگرداند. در اين هنگام حضرت سكينه عليهاالسلام به استقبال آمد و گفت:

يا ابة لعلك سقيت أخي الماء؛ گويا برادرم را سيراب كردي!

امام عليه السلام در جواب فرمود:

بنية هاك اخاك مذبوحا بسهم الاعداء؛



اصغر كه عطش خسته و بي تابش كرد

لالايي عشق دوست در خوابش كرد



سيراب شد آن كودك بي شير، ولي

از حرمله پرس با چه سيرابش كرد



آخرين سرباز



آب و تاب سخن عشق، منم

رونق انجمن عشق، منم



در مبارك دم «هل من ناصر»

پاسخ بت شكن عشق، منم



قلب پاك پسر فاطمه ام

زاده ي بوالحسن عشق، منم



برگ سبزي كه برد هديه حسين

به سوي ذوالمنن عشق، منم



بند قنداقه ي من سخت بگير

كه مبارك رسن عشق، منم



آن كه قنداقه اش از روز نخست

جوشن است و كفن عشق، منم



صدف صدق و صفا را گهرم

لعل ناب يمن عشق، منم



حرمله ديد به باغ شهدا

گل خندان دهن عشق، منم



حنجرم دوخت به بازوي پدر

پاره اي از بدن عشق، منم



رنگ سرخ شفق از خون من است

لاله روي دمن عشق، منم



جرم شش ماهه چه بوده است «نديم»

زان سبب در محن عشق، منم [2] .




لبخند علي اصغر



حنجر آن طفل چه گل چاك شد

ناله آن شاه بر افلاك شد



خون ز گلو ريخت به تير جفا

عاشقي آموخت به اهل وفا



داشت به لب خنده و بسپرد جان

زد شرر آن خنده، به قلب جهان



گفت خمش، عشق نه آسان بود

در ره عشق عاشقي اين سان بود



داد به مردان وفادار عشق

درس وفا كودك دلدار عشق



هان بيا اي كودك دل خسته ام

مرغك لب تشنه ي پر بسته ام



ما گروه ار اكبروار اصغريم

آتش خود سوز از پا تا سريم



طفل ما از عشق كي بيگانه است

بچه ي پروانه هم، پروانه است



پس در آغوشش چو جان بگرفت تنگ

برد او را جانب ميدان جنگ



كشتن من گو روا پيش شماست

كودكان را در عطش كشتن خطاست



طفل را از ناتواني رفته تاب

سر ز بي تابي به روي دوش باب



از كمان چون تير در پرواز شد

از گلوي نازكي خون باز شد



شرار عطش



چو گشت كشته جوانان گلعذار حسين

رسيد نوبت فرزند شيرخوار حسين



به برد شه، ز سراپرده اش به عرصه رزم

كه اي سپاه بر اين طفل مه عذار حسين



دهيد جرعه آبي كه از شرار عطش

ز دست مي رود اين در شاهوار حسين



مرا اگر كه به زعم شما گناهي هست

نكرده هيچ گناه اصغر فكار حسين



كجا رواست ميان دو نهر آب روان

رود ز تشنگي اين كودك از كنار حسين



چو كرد حرمله تيري رها ز شصت نكرد

ترحمي به دل زار و داغدار حسين



نشست تير سه شعبه به حنجر اصغر

ز دست رفت از آن ماجرا قرار حسين



گرفت خون گلويش به آسمان افشاند

فلك گريست از اين غم به روزگار حسين [3] .





پاورقي

[1] سيدالشهداء عليه‏السلام، حرمله را نفرين کرد. نفرين آن حضرت به اجابت رسيد. زماني که مختار حرمله را ديد، گريست و گفت: واي بر تو! چه چيز سزاي کار توست که کودکي کوچک را کشتي و گلويش را دريدي؟! اي دشمن خدا! آيا نمي‏دانستي که او فرزند پيامبر است؟ سپس دستور داد تا او را نشانه‏ي تيرها قرار دهند و آن قدر به او تير زدند تا هلاک شد.

[2] محمد تقي سيف «نديم».

[3] شکوهي کاشاني.