بازگشت

سقاي كربلا


صداي العطش اطفال و كودكان از دل سوزان به گوش مي رسيد! اطفال نورس تاب و تحمل نداشتند و هر لحظه به تشنگي آنان افزوده مي شد.

بانوان حرم و مردان از زيادتي عطش به ستوه آمدند و به خدمت سيدالشهداء خبر دادند. امام عليه السلام برادر رشيد خود ابوالفضل العباس عليه السلام را صدا زد و او را مأمور كرد تا از شط فرات آب بياورد.

دلاور كربلا، با سي سوار جنگجو و با بيست نفر پياده با مشك به طرف فرات رفتند. وقتي به فرات رسيدند، مأموراني كه شريعه را محافظت مي كردند، مانع شدند تا آنان وارد فرات شوند.


حضرت عباس عليه السلام و نافع بن هلال با سواران، محافظان را كنار زدند و با چالاكي، مشك ها را پر كردند و بدون اين كه تلفاتي متحمل شوند، به اردوگاه رسيدند. [1] .

از امام سجاد عليه السلام روايت شده كه فرمود:

من در آن ايام بيمار بودم و شب عاشورا درد بر من غلبه نموده و تب سوزاني بر من چيره شده بود. عمه ام حضرت زينب عليهاالسلام پرستاري مرا بر عهده داشت. پدر بزرگوارم در خيمه ي ديگر رفت. چيزي نگذشت شنيدم پدرم اشعاري در بي وفايي دنيا مي خواند. شنيدم كه آن حضرت اين اشعار را چند بار تكرار فرمود:



يا دهر أف لك من خليل

كم لك بالاشراق والاصيل



من طالب و صاحب قتيل

والدهر لا يقنع بالبديل



و كل حي سالك سبيل

ما اقرب الوعد الي الرحيل



و انما الامر الي الجليل

اي روزگار! اف بر تو باد! چه دوست بدي هستي!! چه بسيار كه تو در صبحگاهان و شامگاهان كه طالبان و مصاحبان خويش را به قتل رسانيدي و روزگار در بلاهايي كه بر شخص نازل مي شود به بدلي قانع و راضي نيست و هر زنده ي سبيل مرگ را رهسپار است چه بسيار وعده كوچ نمودن از اين دار فنا نزديك شده و بجز اين نيست كه نهايت امر هر كسي به سوي خداوند جليل است.



[ اي روزگار دوستي ات پايدار نيست

با دوست غير دشمني ات هيچ كار نيست



بس بامداد و شام تو جمعي ز دوستان

كشتي و دشمني ات به كس آشكار نيست



هر زنده اي چو من به سوي مرگ مي رود

جاويد غير حضرت پرورگار نيست ]



بسيار ناراحت شدم، زيرا پدر بزرگوارم تن به شهادت داده و كار از كار گذشته است و ميل نداشتم عمه ام، سخنان برادر خود را بشنود. اتفاقا او هم شنيد و بي تاب شد و با پاي برهنه به طرف خيمه امام عليه السلام شتافت و گريه ي بسيار كرد.

با صداي بلند فرمود: اي كاش مرگ من مي رسيد و اين واقعه را نمي ديدم.

جدم خاتم الانبياء صلي الله عليه و آله و سلم و مادرم زهرا عليهاالسلام و پدرم علي مرتضي عليه السلام و برادرم امام حسين مجتبي عليه السلام از اين جهان رفته اند! تو يادگار گذشتگان و فريادرس بازماندگان هستي.

امام حسين عليه السلام نيز از حالت ناگوار خواهر گريان، او را دلداري داد، ولي آرام نگرفت و بي هوش شد.

امام عليه السلام او را به هوش آورد و تسلي و دلداري اش داد. سپس فرمود:

اي خواهر! صبر و شكيبايي پيشه كن، تمامي افراد از اين جهان رفته و اهل آسمان ها نمي مانند؛ هر چه هست فاني و از بين رفتني است، مگر پروردگار يكتا كه به نيروي خود افراد را به وجود آورده است. جدم، پدرم، مادرم، برادرم، از من بهتر بودند و از اين سراي فاني رفتند. خواهرم! در ناراحتي ها شكيبايي نما، چون من شهيد شوم، روي نخراش و گريبان پاره نكن؛ در اين مواقع


بايستي به جدم رسول خدا تأسي كني. [2] .



آه از دمي كه با غم دل، شهريار من

گفتا به خواهر از ره مهر و وفا حسين



اي خواهر از برت چو به فردا، جدا شوم

در خون خويش غرقه به دشت بلا شوم



چون گل مكن، ز دوري من چاك پيرهن

چون از برت روانه، چو باد صبا شوم



مخراش روي خويش و، مكن روي خود، كه من

شرمنده پيش بارگه كبريا شوم



رفتند مادر و پدر و جد من ز پيش

من هم پي زيارتشان، از قفا شوم



زينب چون اين شنيد، به سر بر فشاند خاك

زد دست و كرد به تن جامه چاك چاك [3] .



سجاده ي راز



كربلا اي لاله گون صحراي عشق

عرصه ي جانبازي گل هاي عشق



لاله گون سجاده ي راز و نياز

بزم سر مستي مستان حجاز



اي زمين اي وادي خون و بلا

وعده گاه عشقبازان با خدا



مي شود گلگون در اين جا روي ياس

مي دهد خاك تو عطر بوي ياس



اي حريم وادي احساس من

سنگر جانبازي عباس من



مي شود اين جا گلستاني از خون

بوستاني گردد اين جا لاله گون



ساقيم من جام مي آورده ام

بهر تو يك باغ گل آورده ام



آمدم اي خاك، گلگونت كنم

ليلي آوردم كه مجنونت كنم



اي زمين! تو باغ نيلوفر شوي

قتلگاه قاسم و اكبر شوي



اي عروج ذكر يا رب يا ربم

مي كشد اين جا اسيري زينبم



مي شود اين جا رخ زردم خضاب

كشته گردد طفل لب خشك رباب



اي غبارت شرب باده نوش من

قتلگاه اصغرم آغوش من



خيمه ي عشق و صفاي من تويي

كعبه و مروه، مناي من تويي



كربلا! اي قبله حاجات من

وادي عشق تو شد ميقات من



من تجلي روح اسماعيليم

هم اسير مردم قابيليم



آمدم تا ترك جسم و جان كنم

در منايت هستيم قربان كنم



از بهارت ارغواني كن مرا

من غريبم، ميزباني كن مرا





پاورقي

[1] اين جريان، در کتاب‏هاي تاريخ طبري، نفس المهموم... تصريح شده است.

[2] ارشاد، مفيد رحمه الله.

[3] ملک الشعراء.