بازگشت

لعن عمر سعد


عمر سعد، فرزند سعد بن ابي وقاص است. او از سرداران دوران خلافت ابوبكر و عمر بود و در فتح ايران، نقش بسزايي داشت.

عمر سعد در سال 60 هجري، فرمانداري ري و گرگان را گرفت. در آن زمان، حماسه ي حسيني عليه السلام بر ضد حاكميت امويان، در حال شكل گيري بود.

ابن زياد كه براي حكمراني بر كوفيان بر گزيده شده بود، حكم فرمانداري او را به شرط سركوبي قيام حسيني عليه السلام به وي داد.

از آن جا كه عمر سعد از جمله كساني بود كه با حضرت علي عليه السلام بيعت نكرد و همانند پدرش با اهل بيت رسول خدا سر سازگاري نداشت، تن به اين ننگ ابدي و موقعيت پليد داد و فرماندهي سپاه خون آشام كوفيان را پذيرفت.

البته خواهر زاده اش يعني حمزة بن مغيرة بن شعبه، او را از اين كار منع كرد، و گفت:

اي دايي! پيامد حركت تو به سوي حسين، روسياهي پيش خدا و بريدن پيوند خانوادگي است، اگر همه ي دنيا در اختيار تو باشد و آن را رها كني، براي تو بهتر است از اين كه روز قيامت، در پيشگاه خدا حاضر شوي، در حالي كه خون حسين به گردن توست!

البته عمر سعد كه به ظاهر عالم و زاهد بود، به امام حسين عليه السلام گفت: جماعتي از سفهاء گمان كرده اند كه من قاتل شما هستم.

حضرت امام حسين عليه السلام فرمود: آن ها از سفهاء نيستند، بلكه از علماء هستند. آگاه باش كه از گندم ري نخواهي خورد! [1] .

سرانجام او فريفته ي دنيا شد. در اين جا، سروده اش را ذكر مي كنيم:

از يك سو عبيدالله از ميان همه ي مردم، مرا به حاكميت سرزمين ري برگزيد و عازم آن ديار هستم. از سوي ديگر مرا به جنگ با حسين مي خواند كه نمي دانم كدام يك از اين دو كار پر خطر را بپذيرم.

آيا حكومت ري را كه بزرگ ترين آرزوي من است، از دست دهم يا با ننگ نامي كشتن حسين، به خانه ام برگردم.


پيامد كشتن حسين آتش دوزخ است، ولي حكومت ري نيز نور چشم من است.

مي گويند خداوند بهشت و جهنمي آفريده است و دست هاي تبه كاران را با دست بندهاي آتشين عذاب مي كند (كنايه از اين كه گفتاري بيش نيست!) [2] .


پاورقي

[1] روزي حضرت علي عليه‏السلام در کوفه خطبه مي‏خواند، به جماعت حاضر فرمود: «سلوني قبل ان تفقدوني»؛ از من بپرسيد پيش از آن که مرا از دست بدهيد...

سعد بن ابي‏وقاص برخاست و گفت: يا اميرالمؤمنين! به من خبر ده که در سر و ريش من چند دانه مو هست؟ حضرت فرمود: چيزي از من پرسيدي که خليل من رسول خدا به من خبر داده بود که تو از من مي‏پرسي، «و ما في رأسک و لحيتک من شعرة الا و في أصلها شيطان جالس، و ان في بيتک لسخلا يقتل الحسين ابني»؛ در سر و صورت تو نيست هيچ مويي، مگر آن که در بن آن شيطاني نشسته، و در خانه‏ي تو گوساله‏اي است که حسين فرزندم را به شهادت مي‏رساند (بحارالانوار،، ج 44، ص 256).

[2] اعيان الشيعه، ج 1، ص 598؛ تاريخ طبري، ج 3، ص 308؛ بحارالانوار، ج 4، ص 384.