بازگشت

نسب آل مروان


مروان فرزند حكم بن ابي العاص است؛ همان شخصي كه در مدينه، حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم را آن قدر آزار و اذيت كرد كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم، او و فرزندش مروان را تبعيد كرد. [1] .

دودمان مروان بن حكم از تيره ي بني اميه بودند، و از سال 64 هجري روي كار آمدند.

مروان بن حكم همان كسي است كه بعد از مرگ معاويه، وقتي كه يزيد بر مسند خلافت نشست، وليد حاكم مدينه را مأمور كرد تا از امام حسين عليه السلام براي خلافت يزيد بيعت بگيرد و دستور داد كه اگر امام نپذيرفت، در همان مجلس او را گردن بزند و سرش را براي يزيد بفرستد.

خانواده مروان يعني مروان و حكم در زمان حيات پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم به طائف تبعيد شدند و تا آخر عمر آن حضرت صلي الله عليه و آله و سلم در همان جا تبعيد بودند و به همين خاطر به «طريد» (يعني طرد و دور شده) معروف شدند.

در زمان خليفه ي اول و دوم، عمثان كه با آن ها خويشاوندي داشت، كوشيد تا آن ها را به مدينه بازگرداند، اما موفق نشد. در زمان خلافت عثمان، مروان، پدرش حكم و ساير خويشاوندانش به مدينه آمدند و به غارت بيت المال مسلمين و چپاول حقوق مظلومين پرداختند. [2] .

آغاز سلطه ي خاندن آل مروان، يا به خلافت رسيدن مروان بود. مروان از معاندين اسلام و از خشن ترين دشمنان امام حسين عليه السلام و اهل بيت بود.

پس از او عبدالملك مروان، وليد بن عبدالملك، سليمان بن عبدالملك، عمر بن عبدالعزيز، يزيد بن عبدالملك، هشام بن عبدالملك، وليد بن يزيد، يزيد بن وليد، مروان بن محمد، جمعا حدود هفتاد سال حكمراني كردند و شيعيان در زمان حكومت آنان، در سخت ترين شرايط به سر بردند.

در اين جا به مواردي از پليدي آنان اشاره مي كنيم:


پاورقي

[1] بعد از رحلت پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم نيز، ابوبکر و عمر به او و فرزندانش اجازه ندادند وارد مدينه شوند.

[2] و سرانجام آن اعمال ننگين اين که وقتي عثمان کشته شد، جنازه‏اش را به مزبله انداختند و سه روز در آن جا ماند و شبانه چند نفر مانند مروان، جنازه او را حمل کردند که دفن نمايند. قومي از بني مازن فرياد زدند که اگر او را در مقبره دفن کنيد، فردا به مردم خبر مي‏دهيم، لذا جنازه را از آن جا برداشتند و «بحش کوکب» بردند. (يا وحش، به فتح يا ضم اول و تشديد ثاني) به معناي بستان و کوکب نام مردي از انصار بود.

(ر.ک: استيعاب، طبري؛ شرح نهج‏البلاغه ابن ابي‏الحديد؛ هامش تلخيص الشافي، ج 4، ص 126 ط نجف؛ مسارالشيعه، شيخ مفيد رحمه الله، ص 40، ط مصر).