بازگشت

زيارت عاشورا در يك نگاه


نگاهي از سر بصيرت و بينايي به حماسه حسيني، مايه توجه و تعجب انسان به واژه هايي چون «ابن» و «بنت» در گفت و گوهاي مختلف بين فرماندهان و سپاهيان دو سوي نبرد است.

نخست حساسيت چشم گيري براي خواننده به وجود نمي آيد؛ اما با نگرشي دوباره حقايقي رخ مي نمايد؛ از جمله آن كه بهره برداري از عاشوراي ديروز، براي درس آموزي و عبرت پذيري امروز و فردا و فرداها خواهد بود.

اين فراز از سخن را با گفتار امام حسين عليه السلام آغاز مي كنيم، آن زمان كه مروان با اصرار به حاكم مدينه، خواستار بيعت فوري و همراه تهديد به قتل آن حضرت شد و امام عليه السلام در پاسخ مروان فرمود:

اي پسر زرقاء! (زن كبود چشم) آيا تو مرا مي كشي، يا وليد خواهد كشت؟! دروغ گفتي، به خدا سوگند گناه كردي. [1] .

امام عليه السلام، صبح عاشورا، خار و خاشاك و هيزم هاي پشت خيمه ها را آتش زد تا دشمن توان حمله از آن سو را نداشته باشد.

شمر با نگاه به چنين صحنه اي، زشتي و پليدي سيرت خويش را آشكار و رو به حضرت كرد و گفت:

اي حسين! عجله كردي به سوي آتش در دنيا پيش از روز رستاخيز.

امام عليه السلام پس از اطمينان نسبت به گوينده سخن، كه شمر است، در پاسخ به او فرمود:

يابن راعية المعزي! انت أولي بها صليا؛ [2] اي پسر زن بزچران! تو سزاوارتري از من به ورود در آتش.

روز عاشورا به نيمه رسيده بود كه امام عليه السلام با اتمام حجت و ارايه شواهد بسيار در سخنان خود، سپاه سيه روي يزيد را از قتل و خون ريزي بر حذر مي داشت. اما تأثيري در دل هاي ناپاكان نداشت؛ از اين رو، با فريادي رعد آسا در برابر دل ها و ديده هاي دو سپاه فرمود:

الا ان الدعي بن الدعي قد ركز بين اثنتين؛ بين السلة والذلة و هيهات منا الذلة؛ [3] آگاه باشيد كه آن زنازاده پسر زنازاده، مرا بين دو چيز مخير ساخته است: شمشير كشيدن يا خواري


چشيدن؛ هيهات كه تن به ذلت دهيم.

در پي اين سخن، حقيقتي ژرف و شگرف را براي تمامي انسان ها بازگو كرد و فرمود:

يأبي الله لنا ذلك و رسوله والمومنون و حجور طابت و طهرت و أنوف حمية و نفوس أبيه...؛ [4] .

خداوند و رسول و مؤمنان براي ما خواري نپسندند و دامن هاي پاك كه ما را پرورانده اند، شخصيت هاي با حميت و مردان صاحب غيرت كه هرگز به ما اجازه ندهند كه طاعت فرومايگان (فرمانبرداري نانجيبان) را بر كشته شدن شرافتمندانه ترجيح دهيم.

هنگامي كه كاروان اسيران كربلا وارد دارالاماره، مركز حكومت عبيدالله بن زياد شد، حضرت زينب عليهاالسلام خطاب به عبيدالله، او را «ابن مرجانه» خواند و بنا به نقل ديگري، زيد بن ارقم با مشاهده اهانت عبيدالله به لب هاي مبارك سيدالشهداء عليه السلام، پس از خروش و فرياد در مقابل او، برخاست و مجلس او را ترك كرد و گفت:

شما اي جماعت عرب! پس از امروز همگي برده گشتيد؛ پسر فاطمه را كشتيد و پسر مرجانه را امير خود نموديد! [5] .

عبدالله بن عفيف نيز هم چون حضرت زينب و زيد بن ارقم، وقتي سخن عبيدالله بن زياد را شنيد كه مي گفت:

خداي را شكر كه اميرمؤمنان يزيد بن معاويه و حزب او را نصرت داد و دروغ گو پسر دروغ گو، حسين بن علي و پيروان او را كشت.

شتابان از جا بلند شد و فرياد برآورد:

ان الكذاب ابن الكذاب أنت و أبوك، و من استعملك (ولاه) و أبوه، يا عدو الله (يابن مرجانه)، اتقتلون أبناء (أؤلاد) النبيين و تتكلمون بكلام الصديقين (بهذا الكلام علي منابر المؤمنين)!؛ [6] دروغ گو پسر دروغ گو، تويي و پدرت و آن كسي كه به تو حكم ولايت داد، يزيد و پدر او. اي پسر مرجانه! آيا فرزندان پيغمبران را مي كشيد و مانند راست گويان سخن مي گوييد؟!



پاورقي

[1] مقتل ابومخنف، ص 16-17.

[2] همان، ص 221.

[3] همان، ص 239؛ مقتل خوارزمي، ج 2، ص 7-8؛ تحف العقول، ص 171.

[4] همان، ص 239.

[5] همان، ص 363.

[6] همان، ص 369، و لهوف، ص 188.