بازگشت

راه سرنوشت ساز


حضرت علي عليه السلام درباره ي حساس ترين دو راهي تاريخ اسلام، پس از رحلت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم، فرمود:

پس از رحلت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم درباره ي خلافت، نزاع كردند و بر خلاف انتظار ما، حق را پايمال نمودند و به ابوبكر، كه در مقام خلافت نشست دست بيعت دادند. من نخست از بيعت با او خودداري كردم، ولي پس از اين كه خلافت او مستقر شد، لازم ديدم كه در آن شرايط وخيم، كه اساس اسلام در بحران بود، از درگيري با او خودداري كنم و براي جلوگيري از فتنه ها، با او بيعت نمايم. [1] .

و اگر رجعت سياسي «سقيفه» صورت نگرفته بود و امام بلافاصله زمامدار مي شد، ارتجاع به سرعت منكوب مي گرديد.

امام علي عليه السلام در خطبه اي از پيامدهاي اين ارتجاع سخن مي گويد:


... وقتي خدا پيامبرش را نزد خود برد، گروهي بر گذشته ي جاهلي خود بازگشته و با پيمودن راه هاي گوناگون به گمراهي رسيدند و به دوستان منحرف خود پيوستند و از دوستي با مؤمنان، كه به آن امر شده بودند، بريدند و بنيان اسلامي را تغيير داده و در جاي ديگري بنا نهادند. آنان كانون هر خطا و گناه و پناهگاه هر فتنه جو شدند كه سرانجام در سرگرداني فتنه و در غفلت و مستي به روش و آيين فرعونيان درآمدند... [2] .

مسلمانان پس از وحدت و برادري، به جدايي و تفرقه رسيدند و از ريشه و اصل خويش پراكنده شدند. تنها گروهي شاخه ي درخت توحيد را گرفتند و به هر طرف كه روي آورد، همسو شدند... اي مردم! اگر دست از ياري حق برنمي داشتيد و در خوار ساختن باطل سستي نمي كرديد، هيج گاه آنان كه بر پايه شما نيستند، در نابودي شما طمع نمي كردند و هيچ قدرتمندي بر شما پيروز نمي گشت. اما چونان بني اسرائيل در حيرت و سرگرداني فرورفتيد و به جانم سوگند! سرگرداني شما پس از من بيشتر خواهد شد. چرا كه به حق پشت كرديد و با نزديكان پيامبر بريده، به بيگانه ها نزديك شديد. آگاه باشيد اگر از امام خود پيروي مي كرديد، شما را به راهي هدايت مي كرد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم رفته بود و از اندوه بيراهه رفتن در امان بوديد. [3] .

اما سياست جديد و مخاطره آميز امويان، موقعيت امام علي عليه السلام را دشوارتر مي ساخت.

و عجيب تر اين كه، ابوسفيان و همكاران فرصت طلب او، سنگ حق و عدالت خواهي، به سينه مي زنند و براي بهسازي دستگاه خلافت، به شخصيتي هم چون امام علي عليه السلام پيشنهاد اصلاحي مي دهند؛ گويي ابوسفيان كافر صفت، مسلمان دلسوز است كه حتي بيشتر از امام علي عليه السلام آمادگي دارد تا براي حفظ مصالح اسلام فداكاري نمايد.

فرزند ناخلف او، معاويه نيز حدود بيست و پنج سال پس از سخنان به اصطلاح خيرخواهانه ي ابوسفيان، در نامه اي وقيحانه، علي عليه السلام را به رعايت تقوا و حفظ مصالح اسلام و مسلمين توصيه مي كند و به فرمايش امام علي عليه السلام خرما به هجر (كه منطقه اي خرماخيز بود) مي برد.

به نمونه هايي از اين نامه ها دقت كنيد:

1. معاويه كه ملعون پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم بود، به علي عليه السلام كه جان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بود. با كمال بي شرمي مي نويسد:

اي علي! مبادا سابقه ي درخشانت را از بين ببري، تو با اين روش (كه من و امثال من را به حكومت نمي گماري) امت مسلمان را گرفتار تفرقه مي كني و گناه بزرگي را مرتكب مي شوي، پس از خدا بپرهيز و روز قيامت را نظر بگير. [4] .

2. معاويه ي ملعون حدود پانزده سال بعد، نامه اي مشابه به امام حسين عليه السلام مي نويسد و آن حضرت را از


مخالفت با وليعهدي يزيد بر حذر مي دارد. مضحك تر اين كه استدلال مي كند كه مخالفت حسين عليه السلام با وليعهدي يزيد، براي دين محمد صلي الله عليه و آله و سلم و امت مسلمان زيان بار خواهد بود!

معاويه با كمال پررويي مي نويسد:

اي حسين! از خدا بپرهيز و با وليعهدي يزيد، مخالفت منما و مصالح اسلام و مسلمين را پامال مكن. [5] .

3. يزيد شراب خوار، فرزند معاويه ي ملعون، و نوه ي ابوسفيان، با اين كه در كفريات معروفش، اسلام و قرآن و پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم را به باد استهزاء مي گيرد. با اين حال، حدود ده سال پس از نامه ي معاويه و در برابر سر بريده ي امام حسين عليه السلام به حضرت زينب عليهاالسلام چنين مي گويد:

پدرت و علي و برادرت حسين از دين اسلام خارج گشتند و براي همگان، روشن شد كه پدر من، بيشتر از پدر تو و خود من بيشتر از برادر تو، براي خلافت شايسته بوديم و به اين جهت بود كه پروردگار حكيم، به مقتضاي آيه ي شريف (تؤتي الملك من تشاء) آن را به من بخشيد و خاندان تو را به خاك و خون كشيد.

تشابه عجيبي كه ميان اين نامه ها و سخن ها وجود دارد، نشان مي دهد كه همان بني اميه ي ضد اسلام، كه حتي در زمان به اصطلاح مسلماني، به ترويج فساد و كفر مي پرداختند، اسلام را هم چون وسيله ي سياسي به كار مي بستند و زير چتر آن، اركان سلطنت شان را استوار مي ساختند، و بي شرمانه تر از آن كه رنگ حقيقت به خود مي گرفتند تا مردان خدا، هم چون امام علي عليه السلام و امام حسين عليه السلام را نصيحت كنند و براي حفظ مصالح اسلام با آن ها جنگ كنند و حتي بسان يزيد، فتوا به خروج آن ها از اسلام دهند!!

بني اميه با غصب مقام خلافت، اسلام را بي محتوا و دگرگون ساخت و توده هاي مسلمان را به انحراف و انحطاط كشاند و موجبات قيام و شهادت امام حسين عليه السلام را پيش آورد.

بني اميه كه با همه توان، با اسلام و مسلمين جنگيدند، سرانجام احساس كردند كه مردم اعتقاد به اسلام دارند، لذا ماسك اسلام را پذيرفتند تا به دولت و رياست برسند.

از آن جا كه بني اميه اهل تقوا نبودند، براي پيشرفت كارشان لازم ديدند به اسلام بدلي بياويزند [6] .

بعد از امام علي عليه السلام نيز تعارضات دو جبهه ادامه يافت تا آن كه در سال 41 هجري، به دلايل مختلف، تعارض به نفع جريان نفاق پيش رفت و امام حسن عليه السلام، ناچار به صلح شد.

بر اساس روايتي كه شيخ طوسي رحمه الله از امام سجاد عليه السلام نقل مي كند، امام حسن عليه السلام دلايل صلح خود را در


اوضاع آن دوره چنين برمي شمارد:

الف) همراهي نكردن مردم؛

ب) عذر و نيرنگ بازي آنان؛

ج) نداشتن همراهان مخلص؛

د) دشمني آنان با امام حسن عليه السلام. [7] .

اما درباره ي روش رهبري امام حسن عليه السلام بايد گفت: خط مشي مبارزه اي كه آن حضرت، براي تجديد انقلاب پيامبر پيش پاي نيروهاي مجاهد و مسلمان قرار داد، بر اساس همان خط مشي امام علي عليه السلام بود. آن حضرت، شيوه ي پدر را بعد از چند ماه، به دليل آگاهي از ضعف نيروي طرفدارانش [8] كنار نهاد. چون ادامه ي آن، دينداران راستين را به كشتن مي داد [9] و دشمنان كار اسلام را يكسره مي كردند.

بر اين اساس، امام حسن عليه السلام، نوع مبارزه را، از جهاد مسلحانه به جهاد غير مسلحانه سوق داد، تا هر گاه نيروهاي مقاوم تربيت شدند، به شيوه ي سابق برگردد.

بنابراين، پذيرش صلح توسط امام حسن عليه السلام، اقدامي كاملا تاكتيكي و در راستاي هدف اصلي امام علي عليه السلام بود.


پاورقي

[1] شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 36 و ج 4، ص 64؛ الامامة والسياسية، ج 1، ص 155.

[2] شرح نهج‏البلاغه، خطبه 150، ص 275.

[3] همان، خطبه 166، ص 319.

[4] شرح نهج‏البلاغه، ج 3، ص 306.

[5] الامامة والسياسة، ج 1، ص 179.

[6] همان طور که فلزات اصل و بدل دارد، مکتب‏ها هم مي‏تواند اصل و بدل داشته باشد. بلکه تشخيص مکتب‏هايي که از ترکيب حق و باطل پديد بيايد، خيلي مشکل‏تر از تشخيص فلزات است. از اين رو روايات اسلامي، به عنوان مثال مي‏گويد: «ريشه‏ي شرک و به طور کلي، ريشه‏ي انحراف به اندازه‏اي باريک و تاريک است که درک آن مشکل‏تر است از درک حرکت مورچه‏ي سياه بر سنگ سياه در شب سياه». (تلخيص الرياض، ج 2، ص 272).

[7] امالي، شيخ طوسي رحمه الله، ص 561.

[8] از جمله آن، خيانت بزرگان بود. حضرت فرمود: «امروز شنيده‏ام که اشراف شما با معاويه بيعت کرده‏اند، شما بوديد که در جنگ صفين پذيرفتن حکميت را بر پدرم تحميل کرديد.». (بحارالانوار، ج 44، ص 147).

[9] لولا ما اتيت من شيعتنا علي وجه الأرض أحد الا قتل. (همان، ص 1).