بازگشت

تحليل تاريخي


شناخت درست برخي از ارزش هاي مهم در زندگي بشر، و شماري از رويدادهاي تعيين كننده ي مسير حيات انساني، بستگي كامل به شناخت شخصيت هاي خاص و به تحليل درست و واقع بينانه ي حوادثي مخصوص دارد؛ به ويژه اگر شخصيت، يا حادثه اي تاريخ ساز و امت پرور باشد.

تاريخ اسلام و حوادث گوناگون آن - در عرصه هاي وقوع و تأثير - و شخصيت هايي كه در اسلام نقش هايي ايفا كرده اند، و اهداف آشكار، يا نهاني اين شخصيت ها، هنوز به گونه اي اصولي و فراگير، مورد نگرش علمي و نگارش تحليلي و تنسيق موضوعي و استنتاج ارتباطي قرار نگرفته است. [1] .

حضرت علي عليه السلام در اين زمينه فرمود:

ان دين الله لا يعرف بالرجال فاعرف الحق تعرف أهله؛ شناخت مسائل مربوط به اسلام، فقط مبتني بر عمل اين و آن نيست، بلكه نخست بايد حق را بشناسي تا در نتيجه، اهل حق را نيز بيابي. [2] .

بنابراين لازم است كه با كنجكاوي در اوضاع صدر اسلام، روشن گردد كه چه عواملي موجب شد كه اسلام آسماني به اندازه اي سقوط كند كه بازيچه يزيدي ها بشود تا حدي كه فاجعه بسيار هولناك كربلا، حتي به ادعاي اين كه يزيد رهبر اسلام است و امام حسين عليه السلام خارجي و ضد اسلام است، به وجود آيد. [3] .


مناسب است هنگام تشريح نهضت امام حسين عليه السلام بر ضد حكومت ننگين يزيدي ها، به برخي از ابعاد آن توجه بيشتري بشود، از جمله:

نهضت ديني و انساني، وظيفه ي خصوصي نيست، بلكه يك مسؤوليت انساني است كه نه فقط در عاشورا و كربلا، بلكه در طول تاريخ ميان حق طلبان و ستمگران، به شكل هاي گوناگون جريان يافته و مي يابد، ولي در مورد امام حسين عليه السلام و يارانش، از جلوه ي الهي و جذاب تري برخوردار بوده است.

اين نهضت بنيادي، رويدادي اتفاقي نبوده، بلكه با بسياري از مسائل سياسي، مثل ماهيت دعوت اسلامي، نظام حكومت اسلامي، انحطاط جوامع اسلامي و به خصوص در دامن حكومت سياه اموي و نه تنها با نظر اسلام درباره ي وظايف افراد و جوامع در برابر حكومت ها و بسياري مسائل ديگر آميخته است، بلكه در واقع بازتاب و پيامد آن ها است.

نهضت حسيني، يك جريان گذرا نبوده، بلكه نقطه ي عطف مهمي در سرنوشت اسلام بود كه تأثير عميقي به خصوص از نظر هدايت انقلابي توده ها و تحريك آن ها بر ضد حكومت يزيدي ها، بر جا گذارد و تحولات روز افزوني در انديشه و زندگي مسلمانان به بار آورد.

نمونه هايي از اين ها، بيانگر آن است كه نهضت امام حسين عليه السلام به نوبه ي خود مكتب جامعي است كه با بسياري از ابعاد سياسي، انساني و تاريخي اسلام پيوند مي خورد.

از اين رو برآنيم تا در ضمن اين نوشتار، با آگاهي نسبت به حركت انقلابي امام حسين عليه السلام و شناخت گام به گام آن نهضت، ابعاد همزمان و پيشين و ريشه هاي واقعي آن را نيز دريابيم، كه اين امر مهم با انتخاب مطالبي از كتاب هاي معتبر و مورد اعتماد بزرگان شيعه و سني، همانند: شيخ مفيد، ابن طاووس، ابن قتيبه، طبري، ابن اثير و ابن ابي الحديد و... باعث مي گردد تا به مطالبي بپردزايم كه از يك سو با موازين طبيعي (و نه امدادهاي غيبي) و از سوي ديگر با مدارك شيعه و سني مطابقت داشته باشد.

از باب نمونه بايد اشاره كرد كه جريان كربلا نه تنها رابطه مستقيم با مسأله ي خلافت و خلفا دارد، بلكه اگر آن مسائل نبود، جريان كربلا با آن خصوصيات پيش نمي آمد، چرا كه دانشمندان منصف سني مثل «علائلي» و حتي برخي از دانشمندان متعصب سني مانند «شهرستاني» به اين واقعيت تصريح مي كنند كه «همه ي دگرگوني هايي كه در طول تاريخ اسلام، چه در ميدان عقيده و چه در ميدان سياسي، به وجود آمده از صدر اسلام ريشه مي گيرد.» [4] .

متأسفانه در برخي موارد تخيلات تعصب آميز، مانع روشن شدن واقعيت مزبور بوده، لذا در جريان


طبيعي نوشتن بسياري از كتاب هايي كه در زمينه هاي اسلامي نگارش يافته، به مسائل حساس صدر اسلام، به ويژه به مسأله بنياني خلافت و خلفا و تأثير عميق و همه جانبه ي آن، توجه كافي نشده است.

بنابراين بيان انتقادها و ايرادهايي از خلفا، آن هم بر اساس مدارك اهل تسنن، و نيز بيان انتقاد و ايرادهايي كه جنبه ي اهانت ندارد، لازمه ي يك پژوهش منصفانه است، كه سعي شده به اين مهم پاي بند باشيم، لذا چنان چه كليه ي مطالب مطرح شده با نظر حق بينانه و دور از تعصب هاي فرقه اي و غير فرقه اي و با نگرش بي طرفانه سنجيده گردد، ابهامات گوناگوني را بر طرف مي نمايد و نتايج ارزنده اي به بار خواهد آورد.

به عنوان نمونه، چگونه حقايق اسلام وارونه شد كه اسلامي كه سلمان و مقداد و اباذر پرورده بود، روزي داراي خلفايي مانند معاويه و واثق عباسي و معتضد عباسي شد كه قصرهايي افسانه اي بسازند! و يا هم چون مقتدر عباسي با داشتن يازده هزار حرم سرا... [5] .

آيا رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم مبعوث شد و قرآن نازل گرديد تا امثال فرعونيت و قارونيت هاي عباسي و اموي پديد آيد؟

مسلم پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله و سلم آمد تا مدينة القرآن و مدينة النبي بسازد و بشريت همه به حيات طيبه و سعادتمند دست يابند و به «انما المؤمنون اخوة» برسند، و تحت تربيت فراگستر «كلكم راع و كلكم مسئول عن رعيته» [6] قرار گيرند.

در اين قسمت لازم است شناخت مختصري از دشمنان اسلام كه در رأس آنان بني اميه بودند پيدا نموده و هم چنين از اختلاف اصولي و همه جانبه ي بني اميه با بني هاشم آگاه گرديم.

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم در زمان حيات خود، نسبت به عوامل واپسگرا، هشدارهاي لازم را داد و «ساز و كار» مناسب را نيز به دستور خداوند در قالب «نظام ولايت» طراحي و اعلام كرد. هم زمان با رحلت آن حضرت در سال 11 هجري، دوران تجديد حيات احزاب ارتجاعي، زرسالاران و قدرت مندان آغاز شد. آنان جهت بازگرداندن نظام اسلامي به نظام جاهلي در تشكلي جديد، به تكاپو افتادند.

در اين مقام، از ذكر انحرافات روي داده در عصر خلفا پرهيز مي كنيم و تنها به نفوذ حزب اموي در اركان حكومت ديني اشاره مي نماييم و آن گاه اقدامات امام حسين عليه السلام را براي احياي انقلاب نبوي تبيين مي كنيم.

بديهي است نظامي كه پيامبر به امر خداوند طراحي كرده بود، اگر اجرا مي شد و پس از ايشان، «امامت» عهده دار مديريت جامعه مي گرديد، جاي هيچ نگراني باقي نمي ماند. اما برنامه به گونه اي رقم خورد كه وصايت به حاشيه رانده شد و دل نگراني هاي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به وقوع پيوست و جامعه ي اسلامي، در معرض شديدترين آسيب ها قرار گرفت. از آن جمله مي توان به مسأله بازگشت ارتجاعيون و افكار واپسگرايانه كه


مترصد فرصت بودند، اشاره كرد.

دوره ي خلفا را بايد فرصتي دانست كه جريان ارتجاعي توانست به تدريج خود را در حاكميت اسلامي وارد كند و به تسلط بر حاكميت بينديشد.

امام حسين عليه السلام در برابر خليفه ي دوم فرمود:

«يابن الخطاب فاي الناس امرك علي نفسه قبل ان تؤمر ابابكر علي نفسك ليؤمرك علي الناس بلا حجة من نبي و لا رضي من آل محمد فرضاكم كان لمحمد رضي او رضي اهله كان له سخطا؟... [7] ؛ پسر خطاب! پيش از اين كه تو ابوبكر را بر خد امير كني تا او نيز تو را - بي هيچ حجتي از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم و رضايتي از آل محمد - امير كند، كدام مردم تو را امير خود كردند؟ آيا رضايت شما، رضايت محمد است؟ و آيا رضايت آل محمد، مايه ي خشم پيامبر است؟ آگاه باش اگر زباني پا برجا در تصديق و كرداري كه مؤمنان ياري اش رسانند، بود، بر آل محمد سلطه نمي يافتي...»

در اين باره مي توان از فرمايش گهربار رهبر فرزانه و معظم انقلاب، حضرت آية الله العظمي امام خامنه اي، مد ظله العالي، ياد كرد كه در مورد حركت قهقرايي اين دوره به دليل غصب ولايت، چنين فرمود:

ماجراهاي بعد از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم چه شد كه در اين پنجاه سال، جامعه ي اسلامي از آن حالت به اين حالت برگشت؟ بنايي كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم گذاشته بود، بنايي نبود كه به همين زودي خراب شود. لذا در اوايل، بعد از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم كه شما نگاه مي كنيد، همه چيز غير از مسأله ي «وصايت» سر جاي خودش است؛ عدالت خوبي هست، ذكر خوبي هست، عبوديت خوبي هست. اگر كسي به تركيب كل جامعه ي اسلامي در آن سال هاي اول نگاه كند، مي بيند كه علي الظاهر چيزي به قهقرا نرفته است... ولي اين وضع باقي نمي ماند، هر چه بگذرد جامعه اسلامي به تدريج به طرف ضعف و تهي شدن پيش مي رود. [8] .

همه ي پيامبران خدا آمدند و آن همه صدمات و زحمات را بر تافتند، و به آن مجاهدت هاي گران دست يازيدند تا نوبت به پيامبر آخرالزمان برسد.

به تعبير دقيق تر: نوح عليه السلام همواره تكذيب شد؛

ابراهيم عليه السلام در آتش نمرودي افتاد؛

به موسي عليه السلام و هارون عليه السلام از فرعون و فرعونيان ستم ها رسيد؛

عيسي مسيح عليه السلام از دست يهود چه زحماتي را تحمل كرد؛

زكريا عليه السلام در درون درخت اره شد؛

يحيي بن زكريا عليه السلام را به دستور آنتيپاس جبار، گردن زدند و...


اين همه حوادث مضمون دار رخ داد، و بشر در اين كشاكش ها روزگار گذراند، تا كامل ترين دين و جامع ترين كتاب، با نبوت پيامبر خاتم صلي الله عليه و آله و سلم بر بشريت عرضه شد.

دين اسلام، خاتم اديان و كامل ترين دين الهي و جامع ترين برنامه ي شناخت و عمل قرار گرفت.

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم براي بقاي دين جاودان الهي، پس از سال ها مجاهده و تلاش، و ايثارها و دفاع ها، و تحمل جنگ هايي بس سخت و شهيد دادن ها، قرآن و علي عليه السلام را كه عالم و عامل به قرآن بود، و مي توانست امت را مانند خود محمد صلي الله عليه و آله و سلم تربيت كند و به تربيت قرآني - محمدي تداوم بخشد، در ميان مسلمانان گذاشت و درباره ي اهل بيت خود سفارش ها و تأكيدهاي بسيار كرد، زيرا تحقق همه ي اهداف معنوي و مادي دين خدا در جهت هدايت انسان، جز با هدايت تربيت آميز آنان ميسر نمي شد.

امام علي عليه السلام كه در روزگار پيامبر، برادر او، بلكه نفس پيامبر محسوب مي شد، و بزرگ ترين مجاهد راه خدا، و مؤمن ترين و نيرومندترين پشتيبان دين خدا بود، و از سوي ديگر عالم به همه ي قرآن و عامل به همه ي آن بود، و دركار دين ذره اي سستي نمي كرد، و در اداره ي جامعه و تربيت امت جز عدالت چيزي نمي شناخت، پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم، حرمتش شكسته شد.

خانه اي كه براي پيامبر آن همه محترم بود، و هر گاه از كنار آن مي گذشت به اهل آن سلام مي كرد و به بهترين تعبير «محل دو يادگار رسالت، قرآن - اهل بيت عليهم السلام» بود، شكسته و بسته شد.

به قرآن بي توجهي كردند و مفسير و ناطق راستين آن را در خانه، زنداني كردند... حتي چند آيه از قرآن را كه بانوي عظمي بدانها استدلال كرد را نپذيرفتند.

در آن روزها، تنها چيزي كه در مدينه براي سران مطرح بود، مسأله ي قدرت بود و تنها چيزي كه فراموش شده بود، قرآن و سفارش هاي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بود.

اگر امام علي عليه السلام، در همان خانه نشيني و انزوايي كه در جريان جنجال سقيفه بر او تحميل شد، باقي مانده بود و خطبه ي آتشين و حركت انقلابي دختر پيامبر او را دوباره مطرح نساخته بود، همان مختصر موقعيت خلافت را هم در اختيارش قرار نمي دادند و قرآن ديگر به هيچ وجه ابعاد فردسازي و جامعه پردازي خود را نشان نمي داد.

و اگر حضرت علي عليه السلام نبود، چه كسي مي خواست دين محمدي را زنده نگاه دارد؟

آيا آنان كه كعبه را به منجنيق بستند و در شراب خواري و آدم كشي همانند نداشتند، مي خواستند كه حافظ دين باشند؟!

آيا آنان كه سر پسر پيامبر را به سر نيزه در شهرها و هامون ها گرداندند، قصد داشتند از آيين محمدي دفاع كنند؟!

به راحتي درمي يابيم كه انجام تحليل ژرف، با نظمي دقيق، براي ايستادن در نقطه اي بلند كه بتوان حادثه ها را با چشم انداز وسيع تري ديد، لازم است.


نبايد فراموش كنيم كه در زماني پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم به نبوت مبعوث شد، كه در عربستان، نه تنها قبايل نيمه وحشي از تدين و تمدن نشاني نداشتند، بلكه در ميان آن ها فجايع بزرگي هم چون سجده كردن در برابر بت ها، زنده به گور كردن دختران، تعصب هاي جاهلانه و تجاوزهاي وحشيانه رايج بود و مردم بدبختي بودند كه به فرمايش حضرت علي عليه السلام «كنتم علي شر دين و شر دار» آنان در منجلاب بدترين دين و بدترين زندگي غوطه مي خوردند. [9] .

با اين وجود، خورشيد روح بخش اسلام در مدتي بسيار كوتاه، مردم كاملا گمراه را در مسير تعالي به حركت انداخت [10] رمز موفقيت اسلام اين بود كه مردم را به توحيد و عدالتي دعوت مي نمود كه با فطرت مردم هماهنگ بود. از اين رو توانست انسان هاي هدايت پذير را جذب نموده و نه تنها از دام دنيا و بندهاي نفساني آزاد كند، بلكه در راه ايمان به خدا پيش ببرد و در مسير پايداري از حق و عدالت و پيكار با مخالفان حق و عدالت به حركت درآورد.

در اين ميان بعضي از آنان ايمان سطحي داشتند، [11] ولي هدف اصلي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم اين بود كه به انسان ها روح ايماني كه برتر از روح انساني است، بدهد و اسلام كاملي كه ملازم با ايمان است، مجاهداني از خود رسته و به خدا پيوسته را كه به خاطر دفاع از مقدسات و مبارزه با ستمگران از همه چيز مي گذرند تا به شهادت برسند، تربيت نمايد.

نكته حائز اهميت اين است كه به تصريح قرآن، در محيط اسلام، سه گروه مؤمن، مسلمان و منافق وجود داشت، كساني كه اسلام واقعي، ظاهر و يا تظاهري داشتند.

بديهي است كه اين سه گروه مختلف و مخالف، در ميان عقيده و عمل با يكديگر برخورد پيدا كرده و زمينه ي كشمكش هاي فراواني، حتي در چارچوب جامعه ي اسلامي به وجود مي آوردند.

آن چه كه در تحقيقات پژوهشگران اسلامي، به خصوص در ميان اهل تسنن ديده مي شود، و نيز در فكر بسياري از مردم هم به چشم مي خورد، اين است كه همه ي مسلمان ها را با عنوان واحد مورد قضاوت قرار مي دهند، با اين كه مي بايست سه عنوان مؤمن و مسلم و منافق را كه در سرتاسر قرآن مطرح است، به خوبي شناخته و از يكديگر تميز دهند.

با اين روش، بسياري از چهره هاي مقدس گونه طرد شده و بسياري از مسائل سياسي و اجتماعي و تاريخي اسلام و حتي برخي از مسائل علمي آن رنگ ديگري پيدا مي كند و از همه مهمتر اين كه ريشه هاي


اصلي درگيري هاي جهان اسلام، مانند نهضت كربلا، روشن تر مي گردد.

بر همين اساس، دعوت پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم را كه دعوت فطري و بر اساس توحيد الهي و عدالت اجتماعي بود. بسياري از مردم با كشش دروني خود پذيرفتند، و براي پيشبرد آن، همه گونه فداكاري كردند، ولي از طرف ديگر گروه هاي مخالف و خودخواهاني امتياز طلب، كه نداي فطرت را زير پا گذاشته بودند، و از فطرت خدايي دور و در طبيعت خود غرق شده بودند، همه مسايل را از دريچه ي منافع خصوصي مي ديدند، لذا در برابر اسلام، موضع مي گرفتند، بخصوص اين كه پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم از بني هاشم بود و مخالفان و بويژه بني اميه از رقيبان سر سخت بني هاشم به شمار مي آمدند.

با تعمق در گفتار ابوسفيان، رهبر بني اميه، به آساني به طرز فكر مخالفان مي توان پي برد.

ابوسفيان هنگامي كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم رابا سپاهيان فراوان مشاهده نمود، به جناب عباس عموي پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم گفت:

به خدا سوگند، فرزند برادرت سلطنت عظمي يافته است. [12] .

اين سخن، بدين معنا بود كه قدرت مالي ارزش است، و حتي رسالت نيز وسيله يا دستاويز آن است. علاوه بر اين بينش حماقت آميز، دريافته بودند كه اسلام از رباخواري، زورگويي، فريبكاري، كه اساس تفكر مخالفان بود، جلوگيري مي نمود، چرا كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم در هنگام بازگشت از يكي از جنگ ها صريحا فرمود:

ما از جهاد كوچك تري برمي گرديم و جهاد بزرگتر، جهاد با نفس است. [13] .

لذا خودكامگاني هم چون بني اميه كه در پي سوداگري و تفوق جويي و خودسري بودند، با همه ي توان، قصد مخالفت با آن ارزش ها را داشتند، و از طرفي چون پليدي و تبهكاري را نسل به نسل به ارث برده بودند، از نظر اخلاقي هم به شدت فاسد بودند!

فيلسوف گرانقدر، شهيد آيةالله مطهري قدس سره در اين باره چنين اعتقادي دارد:

حزب ابوسفيان، زمام را در دست گرفت، براي اين كه يك نفر از همين اموي ها كه او سابقه ي سوئي در ميان مسلمين نداشت و از مسلمين اولين بود، به خلافت رسيد. اين كار سبب شد كه اموي ها جاي پايي در دستگاه حكومت اسلامي پيدا كنند، جاي پاي خوبي؛ به طوري كه خلافت اسلامي را ملك خود بنامند.» [14] .

نفوذ، در حكومت عمر عميق شد؛ به گونه اي كه معاويه ولايت شام را ربود و چنان بر آن مسلط شد كه علي رغم عزل و نصب هاي متوالي كارگزاران توسط عمر، او براي هميشه در منصب خود باقي ماند و


پايگاهي مطمئن براي بالندگي حزب مرتجعان فراهم آورد.

در اين ميان بايد به دوره ي خليفه ي سوم، كه خود با شجره ي ملعونه ي بني اميه ارتباط نسبي دارد، نگاه ويژه داشت. زيرا آنان توانستند بخش هاي عمده ي حاكميت دين را تسخير كنند و در مركز قدرت ريشه بدوانند و به اين ترتيب در اين دوره «مروان»، تبعيدي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم، توسط عثمان بازگشت و صاحب پست و مقام شد.

امام حسن عليه السلام در اين باره به ياران معاويه، فرمود:

.. شما را به خدا سوگند مي دهم! آيا مي دانيد كه ابوسفيان در آن روز كه با عثمان بيعت شد، دست حسين را - كه نوجواني بود - گرفت و گفت: فرزند برادرم! با من به بقيع بيا. پس بيرون رفته، همين كه به ميانه قبرها[آن]رسيدند، گستاخ با صداي بلند فرياد زد: شما اي خفتگان در گور! آن چه بر سر آن پيوسته با ما (بني اميه) در ستيز بوديد (حكومت)، اكنون به دست ما افتاده در حالي كه شما پوسيده ايد!

حسين بن علي عليهماالسلام - چون اين سخن را شنيد، به شدت خشمگين شد - فرمود: خدا پيري تو را زشت سازد و چهره ات را بدنما كند... [15] .

اهداف سران اين حزب شيطاني را در سخنان ابوسفيان به خوبي مي توان ديد.

امام حسن عليه السلام سخنان او را چنين نقل مي كند:

... شما را به خدا سوگند! آيا مي دانيد كه ابوسفيان بعد از بيعت مردم با عثمان، به خانه ي وي رفت و گفت: برادر زاده! آيا غير از بني اميه كسي ديگر در اينجا حضور دارد؟ عثمان جواب داد: نه. او گفت: اي جوانان بني اميه! خلافت را مالك شويد و همه ي پست هاي اساسي آن را به دست گيريد. سوگند به كسي كه جانم در دست اوست! نه بهشتي وجود دارد و نه جهنمي. [16] .

به اين ترتيب بني اميه توانستند به تدريج دو ركن اقتصاد و مناصب حكومتي در جامعه ي اسلامي را به دست گيرند و در انتظار فرصت مناسب براي تصاحب حاكميت ديني بنشينند.

به عبارت ديگر، بر اساس سياست گام به گامي كه آنان پيش گرفته بودند، در اين مرحله توانستند سنگر «خلافت رسول الله» را تصاحب كنند و در پي فتح سنگر بعدي (ركن سوم حاكميت ديني) بنشينند.

اين موقعيت نيز با قتل عثمان پيش آمد و معاويه در اندك زماني با تحريك عواطف ديني مردم، نظام علوي را مورد هجوم قرار داد.

و اين گونه بود كه حيات عثمان، عامل فتح سنگري (مناصب سياسي) و مرگ وي، موجب فتح سنگري ديگر (دين) شد.

شبث بن ربعي به معاويه مي نويسد:

تو براي گمراه كردن مردم و جلب آراي آنان و براي اين كه آنان را به زير فرمان خود درآوري،


هيچ وسيله اي نداري، جز اين كه گفتي: «پيشواي شما به ناحق و مظلومانه كشته شد و ما به خون خواهي او برخاسته ايم.» در نتيجه، فرومايگان گرد تو جمع شدند... دلت مي خواست او كشته شود تا تو به اينجا برسي. [17] .

امام علي عليه السلام نيز فرمود:

انك انما نصرت عثمان حينما كان النصر لك و خذلته حينما كان النصر له؛ [18] وقتي پشتيباني عثمان به نفع تو بود، ياري اش كردي و زماني كه به نفع او بود، رهايش ساختي.


پاورقي

[1] چند قرن از نهضت امام حسين عليه‏السلام مي‏گذرد. در طول اين مدت، کتاب‏هاي بسياري درباره‏ي اين حماسه نگاشته شده، ولي بيشتر آن‏ها از مرز واقعه نگاري، يا حماسه سازي، يا عرفان گويي، يا حاشيه پردازي فراتر نرفته و علل واقعي و نتايج اساسي آن را به بوته‏ي تحقيق نگذارده‏اند.

قيام فداکارانه‏ي امام حسين عليه‏السلام علاوه بر جنبه‏هاي سياسي، اجتماعي، انساني، تاريخي، جنبه‏ي فقهي هم دارد که به تصريح آن حضرت، «جهاد» بود؛ جهادي که اطمينان داشت در راه آن به شهادت مي‏رسد؛ و جهادي که بايد سرمشق مسلمانان باشد. در مقابل، هدف حکومت و حزب اموي، (به تصريح يزيد) اين بود که هم از پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم و خاندانش انتقام بگيرند و اسلام را به صورت ابزار سياسي قدرت حاکمه درآورد.

بر اين اساس شايسته است امت مسلمان و بويژه دانشمندان شيعي، درباره‏ي ريشه‏هاي انحطاط خلافت اسلامي و جامعه اسلامي، و نيز درباره‏ي علل و آثار قيام و شهادت امام حسين عليه‏السلام که پيامد همين انحطاط بود، پژوهش‏هاي چشم‏گير ارائه داده و درباره‏ي قيام آموزنده و سازنده‏ي آن حضرت - که مهم‏ترين مسأله جهان اسلام است - کاوش‏هاي شايسته به عمل آورند.

[2] مستدرک نهج‏البلاغه، کاشف الغطاء، ص 159.

[3] آري، افسوسي بس گران، که تاريخ تحليلي و جامع اسلام تدوين نيافت، و انسان‏هايي که بعضي از آنان در تاريخ اسلام آفرينندگان نور بودند و برخي آفرينندگان ظلمت شناخته نشدند.

از يک سو همه ارزش‏هاي اسلام در اين است که روشنگر حق و پاسدار حق است، اگر روشنگري و پاسداري حق را کنار بگذاريم، در حقيقت اسلام را کنار گذارده‏ايم. از سوي ديگر هدف اصلي تحقيقات اسلامي، موافقت، يا مخالفت با اشخاص نيست. اصولا اشخاص در درجه‏ي نخست نيستند، بلکه شناخت واقعيات در درجه‏ي اول است و اشخاص در درجه‏ي دومند.

[4] الحسين، علائلي، ص 1.

[5] ر.ک: الامام علي صوت العدالة الانسانية، ج 5، فصل صور من التاريخ.

[6] همه انسان‏ها نسبت به هم و زندگي هم مسئول هستند.

[7] احتجاج، ج 1، ص 292، به نقل از موسوعة کلمات الامام الحسين عليه‏السلام، ص 116-117.

[8] عبرت‏هاي عاشورا، ص 43.

[9] شرح نهج‏البلاغه، ج 1، ص 121.

[10] به گونه‏اي که افراد آرزو مي‏کردند به ميدان جهاد بروند و در راه دفاع از حق و عدالت به شهادت برسند. به عنوان نمونه، «عمرو بن جموح» با وجود نقص عضوي که داشت، در جنگ احد،از پيامبر اکرم صلي الله عليه وآله و سلم اجازه‏ي جهاد گرفت. او چنين زمزمه مي‏کرد: «اللهم ارزقني الشهادة و لا الي أهلي خائبا»؛ پروردگارا! مرا به اوج شهادت برسان و زنده به کاشانه‏ام بر مگردان. (همان، ج 3، ص 383 (.

[11] (قالت الأعراب آمنا قل لم تؤمنوا و لکن قولوا أسلمنا) (حجرات «49» آيه‏ي 14). اعراب گفتند: ايمان آورديم به آن‏ها بگو: شما که ايمانتان به قلب وارد نشده به حقيقت هنوز ايمان نياورده‏ايد ليکن بگوييد: ما اسلام آورده‏ايم.

[12] طبري، ج 2، ص 232؛ ابن‏اثير، ج 2، ص 162.

[13] عن أبي عبدالله عليه‏السلام أن النبي صلي الله عليه و آله و سلم بعث بسرية فلما رجعوا قال: مرحبا بقوم قضوا الجهاد الأصغر و بقي الجهاد الأکبر! قيل: يا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و ما الجهاد الاکبر؟ قال: جهاد النفس. کافي، ج 5، ص 12.

[14] حماسه حسيني، ج 3، ص 16.

[15] موسوعة کلمات الامام الحسين عليه‏السلام، ص 122.

[16] همان.

[17] وقعة صفين، ص 187؛ تاريخ طبري، ج 3، ص 570.

[18] شرح نهج‏البلاغه، ابن ابي‏الحديد، ج 3، ص 411؛ الغدير، ج 9، ص 150.