بازگشت

فرايند تحقير و تضعيف عزت مسلمانان (از رحلت پيامبر تا عصر عاشورا)


تاكنون به هويت بني اميه و منوياتشان پرداختيم ، اما در مورد وضع جامعه اسلامي بايد گفت ، پس از پيامبر (ص) بار ديگر تعصبات قومي و قبيلگي در ميان مردم زنده شد و دقيقاً به خاطر همين عصبيت ها در بيعت با اميرمؤمنان (ع) سستي به خرج داده افسار جامعه را به دست كساني سپردند كه خود بارها به ضعف و ناتواني خودشان براي اداره جامعه در زبان و عمل اعتراف كردند، چنان كه جناب عمر در مورد تأثير تعصبات قومي در كنار گزاردن اميرمؤمنان (ع) به ابن عباس مي گفت :

«قريش خوش نداشتند تا رسالت و خلافت ، هر دو در ميان بني هاشم باشد و در نتيجه شما به قوم خودتان فخر بورزيد و مغرور شويد».

وقتي دست جامعه اسلامي از دامن ولايت كوتاه شد، دچار مشكلات متعددي گرديد، مشكلاتي چون : تبعيض در تقسيم بيت المال ، بي مبالاتي به مسائل فرهنگي و حفظ دستاوردهاي عصر بعثت ، بي توجهي به پاسداري از ارزش ها، روي كار آمدن شخصيت هاي فرو مايه و مسئله دار، و حذف چهره هاي شايسته ، گسترش روحيه نفاق ،شيوع بي اعتمادي ، پيدايش بدعت هاي ناروا، و سرانجام مهم ترين آنها رواج تجمل گرايي و دنياطلبي كه مادر بسياري از مصائب شد. ياران نزديك پيامبر (ص) و بزرگان اصحاب به مال و منال و زن و فرزند و خريد خانه هاي متعدد و زمين و املاك كذايي مبتلا شدند. و مجاهدان نامدار و مصلحان دردمند جامعه اسلامي به ثروتمندان بي درد مبدل گرديد.مسعودي آمار ثروت برخي از آنها را به شرح ذيل نقل نموده است :

«طلحه : روزانه هزار دينار از غلات زمين هاي عراق ، و بيش از اين مقدار از زمين هاي شرات .

زبير: خانه اي وسيع در بصره كه پايگاه تجّار و ثروت مندان بوده و خانه هايي درمصر و كوفه و اسكندريه ، پنجاه هزار دينار نقد، هزار اسب ، هزار كنيز و [غلام ].

عبدالرحمان بن عوف : صد اسب ، صد شتر، ده هزار گوسفند، به علاوه سهم هريك از چهار زنش پس از مرگش از يك هشتم ارث 84 هزار گرديد.

زيد بن ثابت : يكصد هزار دينار اموال منقول و غيرمنقول ، طلاهايش را با تبر بين وارثان تقسيم كردند.

عثمان بن عفان : يكصد و پنجاه هزار دينار و يك ميليون درهم و زمين هاي كشاورزي در وادي القُرَي و حنين و غيره به ارزش يكصد هزار دينار و تعداد زيادي اسب و شتر».

وقتي خواص اصحاب پيامبر (ص) به دنيا چسبيدند و ارزش هاي ديني را فراموش كردند، رفته رفته سنّت پيامبر(ص) جاي خود را به سنّت هاي جاهلي داد، چرا كه سنّت پيامبر (ص) با استمرار عملي اصحاب زنده مي ماند. اما بعد از رحلت پيامبر (ص) هر چه از زمان وفات آن حضرت مي گذشت بسياري از اصحاب در زبان از پيامبر (ص) ياد مي كردند و در عمل بر خلاف سيره آن حضرت عمل كرده و از روش هاي دوران جاهليت پيروي مي نمودند. از اين رو، كم كم رفتار نبوي جاي خود را به رفتار جاهلي داد. صاحبان پول وقدرت صدرنشين مجالس شدند. مال و منال و جاه و جلال مايه افتخار و معيار ارزش گرديد، و ارزش هاي اصيل ديني به فراموشي سپرده شد. در چنين شرايطي زمينه رشدمجدّد امثال معاويه فراهم آمد. چرا كه آنها بيش از سايران در اشرافيت سابقه داشته وزندگاني شاهانه اي در شام براي خود رقم زده بودند.

وقتي ارزش ها تغيير كرد، سوابق ديني و افتخارهاي جهادي رزمندگان و ايثارگران صدر اسلام قيمت خود را از دست داد و روحيه أمر به معروف و نهي از منكر از بين رفت .به علاوه ، شوكت و عظمت خواص اهل حق فرو پاشيد، چرا كه امتياز آنها به اموري بود كه امروز رنگ باخته بود.

از سوي ديگر، انحراف خواص موجب انحراف عوام گرديد؛ يعني آنها نيز براساس معيارهاي دوران جاهليت نو در تمييز افراد عمل نموده و به صورت ناخودآگاه در قبال صاحبان زر و زور كرنش مي كردند و در مقابل ِ اشراف ، احساس كمبود و كهتري نموده و سلطه اشراف فرو مايه و ضعيف الايمان را مي پذيرفتند.

حاصل اين فرآيند، بني اميّه به آساني بر مردم مسلط گشتند و افسار اختيار جامعه را در دست گرفتند، به طوري كه اگر زمان پيامبر (ص) به عنوان يك حزب شكست خورده سياسي در حاشيه مجالس حل و عقد جامعه اسلامي مي نشستند، پس از پيامبر (ص) رفته رفته صدر نشين مجالس شدند و حتي اصحاب با سابقه مهاجر و انصار را تحقير و تهديد مي كردند.

ابن ابي الحديد مي نويسد: در اواخر خلافت عثمان ، معاويه در جمع بزرگان اصحاب حاضر شد و به بهانه دفاع از عثمان با كمال جسارت آن ها را تحقير كرد و خود و پدران بت پرست اش را به نيكي و بزرگي ستود وگفت :

اي مهاجران ، شما مي دانيد هر يك از شما پيش از اسلام در ميان قومتان فردي ورشكسته و گم نام بوده ايد، امور اجتماع بدون نظرخواهي از شما رتق و فتق مي شد، تا اين كه خداوند رسولش را مبعوث كرد و شما سبقت جسته زودتر به او پيوستيد. پس شما تنها به واسطه سبقتتان سيادت يافته ايد، به طوري كه امروز مي گويند:

«رهط فلان ، آل فلان ، وگرنه پيشتر شما قابل ذكر نبوده ايد»

طبق گزارش تاريخ ، همه اصحاب حاضر در مجلس سخنان تحقيرآميز معاويه را تحمل كردند، تنها كسي كه در مقابلش ايستاد اميرمؤمنان (ع)بود. حضرت كه مي دانست وي در خلال اين سخنان در حال تحقير مسلمانان و اثبات اقتدار خود مي باشد، فرمودند:

«اي پسر زن كثيف ، تو را چه به اين حرف ها.... سپس برخاستند و از مجلس خارج شدند».

اين ماجرا از يك سو، ميزان سلطه بني اميّه و از سوي ديگر، احساس وحشت و حقارت بزرگان ِ اصحاب را نسبت به آنان نشان مي دهد. وضع به گونه اي شده بود كه اگر كسي از بني اميه مرتكب جنايتي مي شد و طبق دستورات شرع مستوجب حدّ شرعي مي گرديد، كسي از مسلمانان جرأت نمي كرد حدّ را بر او جاري كند.

طبق نقل مسعودي ، وقتي وليد به جرم شراب خواري محكوم به شلاق شد، كسي از اصحاب جرأت نكرد، حد را بر او جاري كند. تا اين كه اميرمؤمنان (ع) شلاق را برداشت و او را به سزايش رسانيد.

اين ذلّت و خواري در برابر بني اميّه و احساس وحشت و خود باختگي در برابر امويان ، محصول سياست تساهل خليفه اول و دوم در برابر بني اميه و سياست هاي غلط آنان در زمينه امور اقتصادي و فرهنگي جامعه بود. كه با ضعف هاي شخصيتي و تعصبات قومي و بي مبالاتي مضاعف عثمان افزايش يافت و پس از عدم موفقيت مسلمانان در جنگ صفين و تحميل صلح بر امام حسن (ع) و سلطه معاويه بر كل جهان اسلام به اوج خود رسيد. به طوري كه معاويه در دوران خلافت خود به آساني مي توانست قيام متنفذترين شخصيت هاي شيعه را در كانون مخالفان خود؛ يعني كوفه در نطفه خفه كند؛همان طوري كه به آساني قيام حجربن عدي كندي را كنترل و خود حجر و فرزند و يارانش را به شهادت رسانيد.

در ساير شهرهاي حجاز و مصر و ايران و غيره نيز وضع به همين منوال بود. رعب بني اميّة در كانون دل هاي مسلمانان نشسته بود. يا از آنها مي ترسيدند و يا از پيروزي بر آنها نوميد گرديده نسبت به عملكردشان بي تفاوت شده بودند و يا مجذوب قدرت و اموالشان شده ، به آنها پيوستند.

از اين رو وقتي سيدالشهدا (ع) قيام خويش را آغاز كرد، برخي مانند عبداللّه بن جعفر و عبداللّه بن مطيع مي كوشيدند حضرت را از تصميم خويش منصرف نمايند.

و بعضي ديگر، همچون أحنف بن قيس چون پست و مقام و مال و منالي نزد سيدالشهدا (ع) نمي ديدند، از ياري آن حضرت سرباز زدند.

عبداللّه بن جعفر به حضرت گفت : «از راهي كه برگزيده اي برايتان نگرانم كه مبادا به هلاكت شما و نابودي اهل بيتت بينجامد».

عبداللّه بن مطيع گفت : «و اللّه اگر آنچه را كه [امروز] در دست بني اميه است [يعني حكومتشان را] بطلبي ، شما را مي كشند و اگر شما را بكشند، بعد از شما هرگز ازكسي نمي هراسند»

أحنف بن قيس رئيس جمعيت كثيري از تيره هاي بصره گفت : «جرّ بنا آل أبي الحسن فلم نجد عندهم أيالة للملك و لاجمعاً للمال و لامكيدة في الحرب ؛ ما فرزندان أبي الحسن [علي ] را آزموده ايم ، نزد آنها نه فرمانداري ِ استاني يافته و نه ثروت ِ اندوخته اي ديده ايم و نه سياست جنگي لازم را مشاهده كرده ايم ».

اين جملات حاكي از آنست كه ترس و رعب بني اميه در دل هاي برخي لانه كرده از پيروزي بر آنها مأيوس شده بودند و برخي ديگر، تحت نفوذ فرهنگي بني اميه عقايد دنيا مدارانه و مال پرستانه و جاه طلبانه پيدا كردند. و شايد از همين رو، عوام مردم نيز به پيروي از خواص روحيه شهادت طلبي و ظلم ستيزي را از كف داده و از امر به معروف و نهي از منكر دست شستند. در عين علاقه به سيدالشهدا (ع) به خاطر ترس از امويان و يا طمع به دنيا از شركت در نهضت امام حسين (ع) دوري جستند.

بنابراين ، در جمع بندي از اوضاع سياسي و اجتماعي عصر امامت امام حسين (ع) بايد گفت : در جامعه آن روز حكومت ديني باطني و ظاهري هر دو از بين رفت ، خلافت به سلطنت مبدّل گرديد، ارزش هاي ديني مسخ شده جامعه ، از فرهنگ ديني تهي شد و مردم در اثر مرعوب شدن در برابر امويان با حقارت تسليم وضع موجود گرديده ، از اصلاح امور نوميد شدند.

زيرا امويان با در دست گرفتن حكومت و تبديل حاكميت ديني ، به سلطنت و پادشاهي عزّت و اقتدار مسلمانان را زير سؤال بردند و با اهانت به ارزش ها و هتك مقدسات عزّت اسلامي مسلمانان را پايمال ساختند. اكنون يزيد مي خواست با مسخ اصول و فروع و فروپاشي ستون ها و شالوده هاي اساسي اسلام ، چون وحي و نبوت و نماز و روزه و حج ّ و آخرين ضربه را بر پيكر جامعه اسلامي بزند و به مسلمانان اعلان كند،اسلاميت هيچ خيري براي آنان نداشته ، دين آنان نه قدرت اداره جامعه را دارد و نه مايه عزّت افراد است .