بازگشت

حركت ضد ارتجاعي امام حسين


امام (ع) درنامه اي به معاويه پس از شهادت مظلومانه برادرش امام مجتبي (ع) پرده از روي چهره كريه ارتجاع برداشت و فرمود:

«مگر تو قاتل حجربن عدي و رفقاي عباد ثابت قدمش نيستي ؟ قاتل مرداني كه از پيدايش رويه هاي بدعت آميز ضد اسلامي ناراحت و بي آرام بودند، دستور به تبعيت از رويه معروف اسلامي يعني (سنت ) مي دادند و از رويه زشت و نارواي نوپيدا (منكر) برحذر مي داشتند. آنان راپس از دادن امان هاي مؤكد و به سوگند محكم شده ، به طور ستم گرانه و تجاوزكارانه كشتي و با اين عمل نشان دادي كه در برابر خداگستاخي و پيمانش را خوار مي داري ؟ مگر تو نيستي كه زياد را در اين دوره كه نظامات اسلامي حكم فرماست به فرزندي زنا كاري كه با مادرش آوميخته بود شناختي و گفتي كه او پسر ابوسفيان است ، در صورتي كه پيامبر خدا(ص) فرموده است كه فرزند از آن بستر، و زناكار را سنگ كيفر است .آن گاه او را بر مسلمانان مسلط كردي و فرمان روايي بخشيدي ، تا ايشان را بكشد و دست و پايشان را از چپ و راست ببرد و بر شاخه نخل به دار آويزد. پناه بر خدا! و بدان كه خدا را ديوان محاسبه اي است كه در آن هيچ از خرد و كلان اعمال فرو گذاشته نمي شود. بدان كه خدا هرگز از ياد نخواهد برد كه تو مردم را به محض بدگماني مي كشي و به اتهام محض ،دست گير مي سازي و نوجواني را ولايت عهدي بخشيده اي كه شراب مي خورد و سگ بازي مي كند...»

در اين نامه امام (ع) به نكات ارتجاعي ِ ارزش در حكومت معاويه اشاره مي كنند كه عمده ترين آن جريان انتساب زياد به فرزند زنا كار است كه اين كار جزء سنن و ارزش هاي جاهليت قبل از اسلام بود.

حضرت امام خميني (ره) انقلاب اسلامي ايران را نشأت گرفته از قيام حضرت سيدالشهداء (ع) مي دانند و مقايسه اي دارند بين يزيد و يزيديان و شاه و قوم ستمگرش .

در اين باره مي فرمايند:

«آن روز يزيديان با دست جنايت كاران گور خود را كندند و تا ابد، هلاكت خويش و رژيم ستمگر جنايت كار خود را به ثبت رساندند، و در پانزده خرداد چهل و دو پهلويان و هواداران وسردمداران جنايت كارشان بادست ستم شاهي خود گور خود را كندند و سقوط و ننگ ابدي را براي خويش به جاگذاشتند كه ملت عظيم الشأن ايران ـ بحمدالله تعالي ـ باقدرت و پيروزي برگور آتش بار آنان لعنت مي فرستند.»

ايشان در پيام خويش در تاريخ 61/3/15 به مناسبت سال روز قيام پانزده خرداد و نيز در جمع گروهي از علما و ائمه جماعات روحانيون و وعاظ قم و تهران مي فرمايند:

«ملت عظيم الشأن در سال روز شوم اين فاجعه انفجارآميزي كه مصادف با پانزده خرداد چهل و دو بود كه با الهام از عاشورا آن قيام كوبنده رابه ياد آورد، اگر عاشورا و گرمي و شور انفجاري آن نبود چنين قيامي بدون سابقه و سازماندهي واقع مي شد. واقعه عاشورا ازسال شصت و يك هجري تا خرداد شصت و از آن تا قيام عالمي بقية الله ـ ارواحنالمقدمه الفداء ـ در هر مقطع ، انقلاب ساز است .»

يا در اوج اختناق و ديكتاتوري مصمم و استوار، نقشه هاي دشمن را بر آب كرده و فرياد برآورد:

«...آقايان بدانند كه خطر امروز بر اسلام كم تر از خطر بني اميه نيست .. دستگاه جبار با تمام قوا با اسرائيل و عمال آنها همراهي مي كند. دستگاه تبليغات را به دست آنها سپرده و در دربار دست آنها باز است . در ارتش و فرهنگ و ساير وزارتخانه ها براي آنها بازنموده و شغل هاي حساس به آنها داده اند.»

«...امروز به من اطلاع دادند كه بعضي اهل منبر را برده اند در سازمان امنيت و گفته اند شما سه چيز راكار نداشته باشيد، ديگر هرچه مي خواهيد بگوييد: يكي شاه را، يكي هم اسرائيل را، يكي هم نگوييد دين در خطر است . خوب ، اگر اين سه تا امر را ما كنار بگذاريم ، ديگر چه بگوييم ؟ ما هر چه گرفتاري داريم از اين سه تا هست . به هركه مراجعه مي كني مي گويد شاه گفته ، شاه گفته ، مدرسه فيضيه را خراب كنيد، شاه گفته ، اينها را بكشيد...»

«شما آقايان به تقويم دو سال پيش از اين يا سه سال پيش از اين بهايي ها مراجعه كنيد. در آن جا مي نويسد: «تساوي حقوق زن و مرد؛ رأي عبد الوهاب » آقايان هم از او تبعيت مي كنند. آقاي شاه نفهميده ، مي رود بالاي آن جا، مي گويد تساوي حقوق زن و مرد! آقا! اين را به تو تزريق كردند. مگر تو بهايي هستي كه من بگويم كافر است ، بيرونت كنند؟ نظامي كردن زن ، رأي عبدالوهاب است . آقا، تقويمش موجود است . نگوييد نيست ،شاه نديده اين را؟...»

«والله من شنيده ام كه سازمان امنيت در نظر دارد شاه را از مردم بيندازد، تا بيرونش كنند و لهذا مطالب را معلوم نيست به او برسانند. تأثرات ما زياد است . روابط ما بين شاه و اسرائيل چيست كه سازمان امنيت مي گويد از اسرائيل حرف نزنيد، از شاه هم حرف نزنيد؟ اين دو تا تناسبشان چيست ؟ مگر شاه اسرائيلي است ؟ به نظر سازمان امنيت ، شاه يهودي است !»

چنان كه ملاحظه مي كنيد، امام در اين سخنراني ، شخص شاه را مورد عتاب و خطاب خويش قرار داده است و شاه كه تحمل شنيدن سخن حق نداشت به خشم آمد و مأمورانش به دستور او، شبانه امام را دست گير كردند، كه درپي آن ، حادثه دوازدهم محرم (15 خرداد) پيش آمد.