بازگشت

از فتح بغداد توسط معزالدوله ديلمي تا سال هاي آغازين حكومت رضاخان


(1350 - 334 ق)

قدرت و پتانسيل نهفته در مجالس سوگواري شيعيان آن قدر بود كه كم كم مورد طمع سياست بازان فرصت طلب و حكّام جاه طلب قرار گرفت و طيّ يك فرايند استحاله اي، به تدريج از يك ابزار قدرتمند اعتراضي و عدالتخواه، كمابيش به ابزار سياست بازي شاهان مبدّل گشت و در نتيجه، قدرت انقلابي پيشين خود را تا اندازه زيادي از دست داد.

اين روند، با فتح بغداد توسّط معز الدوله ديلمي در سال 334 هجري آغاز شد. در اين مقطع، «آل بويه» به عنوان اوّلاً امراي ايراني و غير عرب، و ثانياً مسلماناني شيعه مذهب، توانستند با بهره گيري از پتانسيل نارضايتي و سلحشوري توده مردم تحت ستم و شيعه، و نيز غنيمت دانستن ضعف عباسيان، بغداد - مركز خلافت عباسي - را تصرّف كرده و براي اوّلين بار پس از اسلام، دستگاه خلافت سنّي و عربي چون بني عبّاس را تحت انقياد خود (: يك حكومت شيعه و ايراني) قرار دهند. چندي پس از اين رخداد مهم، فاتحان شيعه، آيين هاي تا آن زمان ممنوع و پنهاني شيعه از جمله مجالس سوگواري را صورت رسمي بخشيده و حتّي اجباري ساختند. و البته در اين راه (: ترويج شيعه گري) كمابيش همان روش و منشي را در پيش گرفتند كه رقباي عباسي شان تا آن زمان، در راه ترويج سنّي گري به كار مي بردند؛ روش و منشي كه از منظر تشيّع ناب، چندان عادلانه نبود.

در نتيجه، اگر تا آن زمان به زور عباسيان، سبّ امام علي عليه السلام و خاندان او بر منابر واجب بود، از آن پس به زور بويهيان، سبّ خلفاي سه گانه وجوب يافت. هر سال دهه اوّل محرّم به دستور امير ديلمي، بازار بغداد بسته مي شد؛ تمام شهر جامه سياه مي پوشيد و دسته جات سابقاً مردمي و پنهاني، در كوچه ها و ميادين به راه مي افتادند و اقامه عزا مي كردند.

طبيعي بود كه اين منش، عكس العمل شديد و اقدامات تلافي جويانه اهل تسنّن ديگر ممالك اسلامي را در پي داشته باشد. كما آن كه با سقوط آل بويه و حاكم شدن تركان سلجوقي سنّي مذهب، روند انتقام جويي از شيعيان با شتاب افزون تري احيا شده و روز به روز بر آتش اختلافات شيعه و سنّي افزوده شد.

سيره آل بويه در بهره برداري سياسي از مجالس سوگواري شيعيان در جهت مطامع و مصالح خود، توسّط شاهان پس از آنان هم به فراخور دوره هاي مختلف دنبال مي شد؛ از جمله در دوران هاي حاكميت مغولان، صفويان، قاجاريان و حتّي به حكومت رسيدن رضاخان پهلوي.

عجيب آن جاست كه حتّي در دوران مغولان كه يك قوم وحشي و بيگانه با فرهنگ و تمدّن و مذهب بودند، با گسترش حسينيه ها (: اماكن خاص و رسمي برگزاري مجالس مذهبي) مواجه هستيم. هر چند دليل آن روشن است: براي مغولان، هيچ چيز جز حفظ قدرت و سلطه بي رحمانه خود مطرح نيست؛ و هر ابزاري كه بتواند به اين مهم كمك رساند، بي ترديد مورد استفاده قرار مي گيرد. و چه ابزاري بهتر از مجالس مذهبي شيعيان، براي تخدير توده هاي معترض شيعي و كنترل قيام هاي بالقوه شيعيان انقلابي. پس، از نظر حاكمان مغول آن مذهبي - فرقي نمي كند؛ چه شيعه، چه سنّي - خوب است كه سرش به لاك خودش باشد و كاري به كار احوال خلق نداشته باشد و كار مُلك و سياست را به اهلش واگذارد. اين است كه در اين دوره، گرايش هاي ديني فردي و منفك از سياست بستر مناسبي براي گسترش مي يابند.

اتّفاقي كه به تدريج رخ مي نمايد، آن است كه شاهان و قدرت طلبان حاكم در هر دوره، در برخورد با تشيّع - كه مذهب اعتراض و عدالت خواهي است و از واقعه عاشورا، عمده جنبش هاي انقلابي و پناهگاه خيل عظيم انقلابيان بوده است - و پيروان راسخش، چاره اي كه انديشيده اند «استحاله اين منبع پر تلاطم از درون» بوده است. زيرا اين واقعيت كه هر برخورد بيروني سركوبگرانه با شيعيان، پاسخي سخت تر را در پي خواهد داشت، به كرّات تجربه كرده اند. استحاله از چه طريق؟ از طريق همان ابزار اصيل و پُر قدرت خودشان (: شيعيان). كدام ابزار؟ مجالس سوگواري. چگونه؟ با دادن آدرس غلط به اين منبع ظلم ستيز و ايجاد انحراف تدريجي در جهت و هدف گيري مبارزاتي آن.

بدين معنا كه حكّام و پادشاهان سلسله هاي مختلف ايراني، از همان روح حماسي شيعيان استفاده كردند. منتها جهت فلش مبارزه را از ظالم داخلي به ظالم خارجي منحرف ساختند. خود همين انحراف هم، باز با ابزارهاي آشناي شيعيان صورت مي گرفت. اين جاست كه در تاريخ مي خوانيم ايرانيان حين جنگ چالدران مراسم سوگواري امام حسين عليه السلام را برگزار كرده، نوحه مي خواندند و سينه مي زدند. اين يعني موفّقيت شاهان صفوي در پوشاندن رخت ديني بر نزاع هاي خود و تبديل دعواي قدرت طلبانه صفويه / عثماني و صفويه / ازبكان، به جنگ شيعه / سنّي و نهايتاً نبرد اسلام / كفر. [1] گو اين كه شيعه آن زمان، ظلم خودِ صفويه را نمي بيند (يا نمي گذارند ببيند)؛ امّا از پشتوانه حماسي - اعتقادي خود، براي مبارزه با ظلم خارجي عثماني و ازبك بهره مي گيرد. نظير: تبديل نزاع بويهيان / عباسيان و ايراني (شعوبي) / عرب، به جنگ شيعه / سنّي. و اين يعني همانچه كه دكتر علي شريعتي از آن به «جادوي سياه» تعبير مي كند و ابداع آن را به شاهان صفوي نسبت مي دهد. [2] .

وي «جادوي سياه شاهان صفوي» را چنين توصيف مي نمايد:

امّا مشكل صفويه اين بود كه به عنصر هيجان و تحريك و خشم و خروش مذهب نيز احتياج داشت. زيرا مثل ديگر رژيم ها، از مذهب، تنها نقش توجيه كننده وضع موجود و تقديس كننده نظام حاكم را انتظار نداشت؛ بلكه مي كوشيد تا از آن، يك نيروي مهاجم و انتقام جو و تحريك كننده عليه تسنّن نيز بسازد. اين است كه ناچار بود، تشيّع را - در همان شكل تشيّع نخستين علوي - نگاه دارد و به جاي تكيه بر مسائل معتدل و منفي و يا عادي تاريخ شيعه، بر جوشان ترين و تندترين نقطه ها تكيه كند... صفويه شاهكار عجيبي كه كرد، اين بود كه شيعه خون و شهادت و قيام را نگاه داشت و حسين را محور همه تبليغاتش كرد و علي را مظهر همه نهضتش معرّفي كرد و كاري كرد كه شديدترين حالت تحريك و شور و حركتش را شيعه حفظ كند و هر سال يك ماه و دو ماه محرّم و صفر را و حتّي تمام سال را از عاشورا دم زند... اين جادوي سياه صفوي، براي استوار كردن يك «نظام اجتماعي» بر زير بناي يك «مكتب انقلابي»، و سوار كردن رژيم «حكومت زور» و «حاكميت زر» - يعني استبداد سياسي و استثمار طبقاتي - بر دو پايه «امامت» و «عدالت»! براي تبديل ماهيت «تشيّع سرخ» - كه رنگ هميشگي آن است؛ از علي تا مهدي موعود - به «تشيّع سياه» - كه جامه مرگ است و صفويه، به نام عزا بر تن آن كردند -! و بالاخره براي آن كه از «ولايت»، تكيه گاه مطمئن و مقدسي بسازند، در پشت «خلافت»، و تيغ برّاني در دست «خليفه»، و از عاشورا، ماده تخديري براي ايراني و مايه تحريكي عليه عثماني! [3] .

وجه ديگر استحاله مذكور، تهي ساختن ادبيات مجالس و اجتماعات سوگواري شيعيان، از روح حماسي و در مقابل تزريق قرائت ها و روايت هاي عرفي و غير حماسي از واقعه عاشورا در آنان است. از دوران مغول به اين سو، تحت تأثير عواملي از جمله نظر مساعد حكومت ها و نيز گسترش متصوّفه، به تدريج قرائت انقلابي و ظلم ستيزانه از واقعه عاشورا به انزوا رفته و در مقابل برداشت هاي معنوي، تقديرگرايانه و عرفاني اوج مي يابند. روضة الشهداي واعظ كاشفي و تركيب بند مشهور محتشم كاشاني و استقبالي كه جامعه از آنها كرد، دو نمونه بارز و گوياي اوج اين ديدگاه هستند. [4] جالب آن كه اين دو نفر، از قضا هر دو از سلك صوفيان معروف و سرشناس عهد خود به شمار مي روند. پس طبيعي است كه از منظر خودشان به نگارش و سرايش با موضوع مصائب پيشوايان اسلام و تشيّع بپردازند؛ يعني از منظر: «البلاء للولا».

رسول جعفريان، نگرش صوفيانه كتاب روضة الشهداء به واقعه عاشورا را اين گونه تحليل مي كند:

طبيعت تصوّف چنين اقتضا مي كند تا تحليلگر صوفي، قضاياي رخ داده را از جدّيت سياسي جدا كرده، براي هر حادثه و رخدادي ماهيّتي فوق طبيعي دست و پا كند. در اين نگرش، هر حادثه اي انجام مي شود تا به دنبال آن تأثير معنوي ويژه خود را داشته باشد... صوفي، دنيا را بر خود سخت مي گيرد تا از لحاظ معنوي، مقامات بالاتري بيابد. به علاوه، خداوند نيز انبيا و اوليا را گرفتار بلاي بيشتر مي كند تا آنها را عزيزتر كند. تاريخ مذهبي عالم، سلسله اي از اين ابتلائات است و همه انبيا و اوليا در اين بلا گرفتار آمده اند... [لذا] تا پايان كتاب [روضة الشهداء] كمترين سخني از ماهيت قيام كربلا بويژه اهداف سياسي اين نهضت، به ميان نمي آيد. تا آن جا كه به شهيدان كربلا مربوط مي شود، جايگاه آنها در دنيا بد بوده و اكنون به جاي بهتري رفته اند. پس چرا بايد در دنيا مي ماندند؟ و تا آن جا كه به علاقه مندان آن امام مربوط مي شود، بهترين چيزي كه باقي مانده، گريه نجات بخش است. [5] .

همچنين هنري لطيف پور در تحليلي، برداشت تقدير گرايانه از واقعه عاشورا در تركيب بند معروف محتشم كاشاني را بدين شكل بيان مي دارد:

چنين رويكردي به عاشورا، چنان غم آلود و سياه است كه در سوگ آن حتّي ملائك هم زانوي غم در بغل گرفته اند و امام حسين عليه السلام كه مظهر عزت و آزادگي و خيزش بر ضدّ ستم است، به نماينده شفاعت كننده گناهان امّت در پيشگاه خدا و به روز رستاخيز مبدّل مي گردد؛ آب و تشنگي به گفتمان محوري در قرائت واقعه كربلا تبديل مي شوند... اين نوع تلقّي، به جاي آن كه شهادت امام حسين عليه السلام و ستم وارد شده به آن حضرت و اهل بيتش، به دشمن عيني و آشكاري مانند يزيد و عمّال ستمكارش نسبت داده مي شود، همه خطاب ها و عتاب ها متوجّه موجودات موهومي مانند روزگار، چرخ سفله و... مي شود. محتشم كاشاني در دوازده بند خود چنين مي سرايد:



تا چرخ سفله بود، خطايي چنين نكرد

بر هيچ آفريده، جفايي چنين نكرد



اي چرخ! غافلي كه چه بيداد كرده اي

وز كين چه ها در اين ستم آباد كرده اي [6] .



ماجرا وقتي جالب تر مي شود كه يادمان باشد هر دو اثر مورد بحث به سفارش شاهان و امرايي نگاشته و سراييده شده اند كه بي شك منافعشان در رواج اين قرائت سياه و قَدَر گرا، و در نتيجه تخدير توده شيعه و استحاله مجالس اهل بيت عليهم السلام بوده است. روضة الشهداء به سفارش مرشد الدوله عبداللَّه يكي از امراي مشهور سلطان حسين بايقراي تيموري نگاشته شده و تركيب بند محتشم هم به سفارش شاه تهماسب صفوي سروده شده است. [7] .

در دوران قاجار هم اين گونه سوء استفاده ها در اشكال مختلف صورت مي گرفت. به طوري كه به تعبير عبداللَّه مستوفي: «در دوره مشروطه، دسته گرداني براي انتشار اسم وكيل و وزير، سهل است. [حتّي براي] نيل به مقام سلطنت هم وسيله گرديد». [8] توجّه ويژه شاهان قاجار به تعزيه، كه فارغ از ارزش هنري آن، عامل مؤثّر در عرفي كردن روايت واقعه عاشورا و تخدير توده شيعه بوده است، در همين جهت ارزيابي مي شود. البته بايد برخي مقاطع كوتاه نظير «نهضت تنباكو» و «نهضت مشروطه» را كه علما و معترضان توانستند با استفاده از پتانسيل خفته در اين مجالس و عقايد شيعه، و با برگزاري روضه هاي سياسي، حكومت را به عقب برانند، از اين قاعده مستثنا كرد. از جمله مي توان از واكنش هايي كه ماجراي كشته شدن طلبه اي جوان به اسم سيّد عبد الحميد، توسّط عمّال حكومتي و در ماجراي دستگيري شيخ محمّد واعظ به دستور عين الدوله، به عنوان نمونه بارز استفاده سياسي از روضه خواني در جريان نهضت مشروطه اشاره كرد. [9] .

احمد كسروي در گزارشي بازتاب هاي ماجراي كشته شدن سيّد عبد الحميد را اين گونه بيان مي نمايد:

امروز، با همه جار دولت، جز از نانوايان و مانند آنها كسي دكان خود را باز نكرد و در مسجد و پيرامون هاي آن، انبوهي [جمعيت] بيشتر گرديد. پيش از نيم روز، ختم سيّد عبد الحميد را برداشتند و روضه خواندند. واعظاني به منبر رفته، از عين الدوله و كارهاي او بد گفتند. و هنگام پسين، بزازان به يك كار ديگري برخاستند، و آن اين كه پيراهن خونين را به سر چوبي بسته، آن را بيرق كرده و در پيرامون آن، دسته بستند. و به شيوه دسته هاي سينه زني آن روزي، نوحه خوانان و سينه زنان، به تكان آمدند: «محمّد! يا محمّد! يا محمّد! برس فرياد امّت يا محمّد!». نخست چند بار در مسجد گرديدند و سپس به بازار بيرون آمدند و در پيرامون مسجد شاه و مسجد آدينه گرديده و دوباره بازگشتند... بويژه كه داستان كشته شدن سيّدي به ميان آمده، و اين خود انگيزه جدايي براي روضه خواني و سوگواري به [ياد] كشتگان كربلا مي بود. [10] .

ناظم الاسلام كرماني نيز در اين باره مي نويسد:

روز جمعه بيستم جمادي الاولي 1324 هجري - در اين روز، تمام بازارها بسته است و بر عدّه سربازها افزوده گرديد. مردم نعش سيّد عبد الحميد را در مسجد امانت گذارده، مجلس ترحيم و ختم را منعقد نموده و لباس مظلوميت و عزا پوشيده [اند]. عين الدوله هم امروز سربازها را كه محافظت شهر با آنها بود، عوض و تبديل نمود... طلّاب و سادات، پيراهن خون آلود سيّد عبد الحميد را بالاي چوبي علم نموده و مردم هم اطراف آنها را گرفته، به سر و سينه مي زنند. آقا سيّد ذبيح اللَّه روضه خوان، كه از سادات با فضل مي باشد، در جلوي سادات، اين مصرع را به حالت حزن و عزا مي خواند: «يا حضرت صاحب زمان! الامان». طلّاب و سادات هم همين مصرع را جواب مي گفتند. ساير كسبه هم در زير عَلَمي كه از عمامه سيّد مقتول، حاضر كرده بودند، به اين مصرع متكلّم بودند: «يا محمّد! امّتت از دست رفت». اطفال كوچك، از سيّد و غير سيّد، ازدحام نموده، همگي به سر و سينه مي زدند و در جلوي دسته عزاداران حركت مي كردند. چون در مسجد، جمعيت زياد بود و هوا گرم،... [عزاداران] عازم شدند كه مانند روز گذشته بروند در بازار و به حال گردش، سينه بزنند... بالاخره به اصرار زياد، عَلَم را از مسجد بيرون برده، مردم سينه زنان دنبال علم را گرفته، طلّاب و سادات محترم معمّر، قرآن ها را روي دست گرفته، عمّامه هاي سبز و سياه به گردن پيچيده بودند. ديگر غافل از آن كه حكم [: حكومت] نظامي بوده [است] ... [دسته] سرباز، جلوي آنها را گرفته و مانع از عبور شدند... حكم شليك به سرباز [ها] داده شد. سربازها تفنگ را به [سمت] سقف بازار خالي نمودند... وليكن چند تير به طرف مردم خالي شد و جمعي، هدف گلوله قرار گرفتند! از جمله يك نفر سيّد... كه مردم نعشش را برداشته، به طرف مسجد جامع فرار نمودند. نعش را آوردند توي مسجد. سايرين كه اين حال را ديدند، بناي گريه و زاري گذارده، فرياد «يا محمّد! يا علي! يا حسن! يا حسين!» از همگي بلند شد. [11] .

با اين همه تا پايان عهد قاجار، كمابيش شاهان اين هنر را داشتند كه حتّي الامكان حفظ ظاهر كرده و نگذارند توده مردم معتقد از پوستين باژگونه اي كه بر تن باورهاي شيعي كرده بودند، باخبر شوند. هنري كه سلف قزاق ايشان، رضا شاه پهلوي يا از آن بهره اي نداشت و يا به هر دليل آن را به كار نگرفت. نتيجه آن شد كه راز هزار ساله از پرده برون افتاد. به فاصله كمتر از دو دهه، سردار سپهي كه به مدد تظاهراتش به شعائر ديني (علي الخصوص: عزاداري) و به پشتوانه تصوير موجّهي كه با تكيه داير كردن و دسته راه انداختن و قمه زدن و عوام فريبي هاي ديگري از اين دست، در اذهان توده عوام مردم و روحانيون ساخته بود، به قدرت رسيده بود، به محض سوار شدن بر خر مراد، حكم به ممنوعيت برگزاري مجالس سوگواري و كلّيه آيين هاي مذهبي داد. و با اين كار، به دست خود زمينه هاي سرنگوني خود را هم فراهم ساخت.

به اين ترتيب پس از حدود هزار سال، دوباره آيين هاي شيعي مورد بحث از «قدرت» فاصله گرفت و به مردم بازگشت.


پاورقي

[1] تعزيه، نيايش و نمايش در ايران، ص 10.

[2] تشيّع علوي و تشيّع صفوي (مجموعه آثار)، ص 134 - 109.

[3] همان، ص 130 - 126.

[4] فرهنگ سياسي شيعه و انقلاب اسلامي، ص 99.

[5] تأملي در نهضت عاشوراص 359 - 358.

[6] فرهنگ سياسي شيعه و انقلاب اسلامي، ص 100 - 99.

[7] تاريخ تحليلي ايران بعد از اسلام، ص 203؛ تأمّلي در نهضت عاشورا، ص 336. البته رسول جعفريان در کتاب تأمّلي در نهضت عاشورا اين باور را که قدرت‏هاي سياسي و شاهان در تحريف واقعه عاشورا مستقيماً دست داشته‏اند، قابل مناقشه دانسته و معتقد است که در اين زمينه، شواهدي در دست نيست؛ و اشکال اصلي در بروز تحريفاتي در روايت واقعه عاشورا را به «وضع [نامطلوب] دانش تاريخ در جامعه علمي ما» ناظر مي‏داند. البته همو کمي بعد، اذعان مي‏دارد که «حکومت‏ها از اين‏که مي‏ديدند قيام امام حسين‏عليه السلام تحليل سياسي نمي‏شود و از آن نتيجه‏اي بر ضدّ برخي از رفتارهاي ستمگرايانه آنها صورت نمي‏گيرد، خوشحال بودند، و «به اين معنا شايد بتوان گفت که اصرار دولت‏ها در کشاندن نهضت امام حسين عليه السلام به مجالس روضه‏خواني و تعزيه‏گرداني، بي‏ارتباط با اين نکته نبوده است» (تأمّلي در نهضت عاشورا، ص 308 - 307).

[8] شرح زندگاني من يا تاريخ اجتماعي و اداري دوران قاجاريه، ص 278.

[9] تاريخ مشروطه ايران، ص 116 - 106؛ تاريخ بيداري ايرانيان، ص 412 - 404.

[10] تاريخ مشروطه ايران، ص 110.

[11] تاريخ بيداري ايرانيان، ص 409 - 408.