بازگشت

احياگري و مسأله تكفير


مورخان انديشه كلامي، مسأله تكفير را غالبا به خوارج برمي گردانند و شكل گيري عمده خوارج به عنوان حزب سياسي به جريان حكميت ابوموسي اشعري و عمروعاص در جنگ صفين مربوط مي شود. آنها در قدم نخست براساس اينكه «كل ذي ذنب و معصية، فهو كافر» به تكفير كساني پرداختند كه قائل به حجيت حكم بشري بودند. [1] .

در قدم ديگر، فرقه هاي افراطي خوارج، مانند ازارقه به مشرك انگاري تمام مسلمانان غير موافق با مرام و انديشه ي خود در همه ي جزئيات، پرداختند و مسلمانان غير مهاجر به اردوي ازارقه را مهدور الدم و المال انگاشتند. [2] در قدمهاي بعدي استعراض و تفتيش عقايد به ضرب شمشير مطرح شد. آنها به گزارش ابن حزم اندلسي به ضرب شمشير باور مردم را مورد پرسش قرار مي دادند. مجوسان، مسيحيان و يهوديان را امان بود اما مسلمان غير معتقد به اصول خوارج كشته مي شد. [3] .

آنها تحليل خويشس را از ايمان ديني تنها تحليل ممكن مي دانستند و كساني كه حاكميت غير الهي را بپذيرند، البته آنچه خوارج حاكميت غير الهي مي پندارد، از ايمان ديني خارج هستند و لذا كافر و مشرك هستند و بايد كشته شوند.

سلفيه در تكفير و مشرك انگاري مسلمانان همان راه خوارج را پيمودند، ابن تيميه مي نويسد: «از انواع شرك، طلب حاجت از مردگان است و ياري خواستن از آنهاست و اين اساس شرك است... هر كسي در خصوص نبي و يا انسان صالحي غلو كند و در حق وي الوهيتي قائل شود به عنوان مثال بگويد: اي سيد من، ياورم باش... همه ي اينها شرك و گمراهي واقعي است و بايد توبه كند و الا كشته شود. [4] .

محمد بن عبدالوهاب نيز در كشف الشبهات و نيز در رساله ي اربع قواعد بر همين مذهب رفته است.

تكفيري كه باب آن به وسيله ي خوارج گشوده شد و با گشاده دستي وهابيت رواج يافت به تحريف مفهوم قرآني ايمان ديني منجر شد. ايمان در مفهوم قرآني در تقابل با كفر است و براساس آن جامعه ي ديني از جامعه ي غير ديني متمايز مي شود. اما براساس تكفير، كفر و ايمان به جامعه ي ايمان نفوذ كرد و جامعه ي ديني را بر دو قسمت كرد: تمايز راست كيشان از مؤمنان ناخالص.

اين تصور كه فسق يعني كفر و در مقام مصداق فسق يعني عدول از حاكميت الله (با تفسيرهاي مشخص اين فرقه) موجب تباهي جامعه ديني شد؛ زيرا تصوير ايمان ديني تغيير پيدا كرد. در نمودار زير اين تغيير نشان داده مي شود:

اساس بدعت خوارج، سلفيه و وهابيت اين است كه مفهوم ايمان ديني تغيير يافت. البته اين تغيير مفهومي ريشه در تصاوير رفتاري ايمان دارد. اخذ عمل در تعريف ايمان، مسلمانان مرتكب كبائر را غير مؤمن معرفي مي كند و لابد غير مؤمن، كافر است؛ اگر چه در جامعه ي اسلامي است.

اين تغيير مفهومي را با مشكل مقام مصداق تركيب كنيم، فاجعه ي تباهي امت به دست چنين مدعيان احيا روشن مي گردد. تاريخ مسأله تكفير نشان داده است كه در مقام مصداق، ملاك تمايز دقيقي در دست نيست. مسأله ابتدا در خصوص ارتكاب كبائر است. گذشته از ملاك تمايز كبائر و صغاير. تكفير به مرتكب گناه به طور كلي سرايت مي كند و در قدم ديگر جنبه ي نظري مي يابد: چه گناهي بالاتر از عدم وفاداري به اين تصور خاص از ايمان؟ و به اين ترتيب امت يكپارچه ي اسلامي به اقليت وفادار به حزب خوارج (آن هم در فرقه هاي فرعي آن) و اكثريت كافر، مشرك تقسيم مي شود و سرنوشت اكثريت قتل است.

تكفير تا اندازه اي پيش رفت كه برخي انبياي اولوالعزم را نيز تكفير كردند، مانند تكفير حضرت موسي به دست جهميه آن هم به دليل درخواست رؤيت كه منطقا بر جسم انگاري خداوند مبتني است و تا حدي پيش رفت كه برخي از فرقه هاي معتزله به تكفير العامة اعتقاد يافتند.

رواج تكفيرهاي دو جانبه نه تنها ايمان ديني را به باورهاي حزبي تحريف مي كند بلكه آتش جنگ در امت مسلمان را روشن مي سازد و جز تباهي ثمره اي ندارد. پس چقدر فاصله است بين نابودي امت محمد (ص) و احياي دين او.


پاورقي

[1] بغدادي، الفرق، ص 55.

[2] همان، ص 63.

[3] ابن‏حزم، الفصل في الملل و الاهراد و النحل، قاهره، 1317 / 1321 قسمت چهارم، ص 189.

[4] فتح المجيد، ص 61.