بازگشت

سفر عشق


من كان باذلا فينا مهجته و موطنا علي لقاء الله فلير حل معنا. [1] .

امام حسين عليه السلام در هشتم ذي الحجة، روز ترويه، به جهت حفظ جان خويش و حريم كعبه از يك سو و به انجام رساندن رسالت خود از سوي ديگر، با تبديل حج خود به عمره به سوي كوفه حركت كرده و ضمن خطبه اي بعد از حمد و سپاس الهي و درود بر رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:

مرگ را بر انسان همچو گردنبند بر گردن دختران مقدر نموده اند؛ چقدر مشتاق ديدار اجداد خود، چون شوق يعقوب به ديدار يوسف هستم! براي من شهادتگاهي را برگزيده اند؛ گويا گرگ هاي دشت نواويس و كربلا را مي بينم كه بند بند پيكرم را جدا كرده و مشك ها و شكمبه هاي خالي خود را از آن انباشته مي كنند.

از تقدير الهي گريزي نيست؛ خشنودي خدا، خرسندي ما خاندان پيامبر است؛ بر بلاي او شكيباييم كه خداوند پاداش صبر پيشگان را براي ما عطا مي كند. ذريه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از او جدا نخواهد شد؛ چشم حضرت در حريم قدس الهي، به ديدارشان روشن شده و وعده خويش را در حقشان وفا مي نمايد.

كسي كه جانش را در راه ما بذل كرده و آماده ديدار خداوند متعال است، بايد با ما سفر آغاز كند، به اميد خداوند، صبح رهسپارم. [2] .

پس از به راه افتادن، فرشتگان با صف هاي آراسته و سلاح به دست و مؤ منين از اجنه به محضر حضرت آمده و جهت از بين بردن دشمن ياغي كسب اجازه نموده و امام حسين عليه السلام فرمود:

آيا كتاب خداوند متعال را نخوانده ايد كه مي فرمايد: اگر در خانه هايتان بوديد، آنانكه كشته شدن برايشان مقدر شده، در بسترشان كشته مي شدند. [3] علاوه بر اين، اگر در شهر و وطن خود بمانم، اين مردم نگونسار به چه چيزي آزمايش شوند و چه كسي در قبر من كه خداوند از بدو آفرينش زمين، آنرا براي من برگزيد، خواهد آرميد؛ خداوند آنجا را پناهگاه شيعيان و دوستان ما قرار داد تا اعمال و نمازشان را آنجا پذيرفته و دعايشان مستجاب گشته و آنجا سكونت كنند تا در دنيا و آخرت در امان باشند. در حضور شما در ساعات پاياني روز عاشورا كه مصادف با روز جمعه است (در برخي روايات شنبه) مرا مي كشند و بعد از من دنبال ريختن خون كسي از خانواده من نخواهند بد و سر مرا به يزيد بن معاويه لعنهما الله خواهند برد.

در اينحال اجنه گفتند:

به خدا سوگند، اي حبيب خدا و فرزند حبيب پروردگار! اگر مخالفت دستور تو براي ما جايز بود، تمام دشمنان ترا قبل از دسترسي به تو، مي كشتيم.

امام حسين عليه السلام فرمود:

به خدا قسم، ما بر ايشان توانمندتر از شما هستيم و لكن بناي الهي بر اين است كه نابودي هلاك شدگان و زندگي جاويد يافتگان، با تمام شدن حجت و دليل الهي انجام پذيرد. [4] .

سپس حضرت سيدالشهداء عليه السلام رهسپار كوفه از راه مدينه شد و در مدينه بر سر مقبره رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آمد و بعد از درد دل و گريستن، ريحانه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به خواب رفت و در خواب پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم را ديد كه مي فرمايد:

فرزندم! عجله كن! بشتاب كه پدر و مادر و برادر و جده ات، خديجه كبري، همه مشتاق تواند؛ به سوي ما بشتاب.

امام حسين عليه السلام با شوق ديدار رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم گريان و اندوهگين از خواب بيدار شد و نزد برادرش، محمد حنفيه، كه در بستر بيماري بود، آمد و محمد حنفيه به امام حسين عليه السلام گفت:

ترا به حق جدت، محمد صلي الله عليه و آله و سلم، سوگند، از حرم جد خود بيرون مرو كه در اينجا ياران فراوان داري.

امام عليه السلام فرمود:

از رفتن به عراق ناگزيرم.

محمد حنفيه گفت:

به خدا قسم، فراق تو اندوهگينم مي سازد؛ اگر مبتلا به اين بيماري سخت نبودم، با تو همراه مي شدم؛ بخدا، توان گرفتن قبضه شمشير و نيزه را ندارم؛ پس از تو مرا شادي نيست.

محمد حنفيه سخت گريست و بيهوش شد و پس از به هوش آمدن گفت:

برادر جان! ترا به خدا مي سپارم؛ اي شهيد مظلوم!

امام حسين عليه السلام از برادرش خداحافظي كرد و از مدينه رهسپار كوفه شد [5] و بعد از مصادره اموال كارواني در محلي به نام تنعيم كه براي يزيد هداياي والي يمن را مي برد، به منطقه اي به نام صفاح رسيد و فرزدق را ديد و درباره مردم كوفه سؤ ال كرد و فرزدق گفت:

دل هايشان با شما و شمشيرهايشان با بني اميه است.

و سپس در محل حاجر جواب نامه مسلم بن عقيل را نوشته و با قيس بن مسهر به كوفه فرستاد:

بسم الله الرحمن الرحيم

از: حسين بن علي

به: برادران مؤ من و مسلمانش

سلام بر شما!

خدا سپاس كه معبود حقي جز او نيست. اما بعد؛ نامه مسلم بن عقيل به دستم رسيد و خبر از اجتماع و عزم شما براي ياري و حق خواهي ما مي داد؛ از خداوند مسئلت دارم كه احسانش را براي همه ما مرحمت فرموده و شما را بر اين همت والا برترين پاداش را عطا فرمايد. من روز سه شنبه، هشتم ذي الحجة، از مكه به سوي كوفه رهسپار شدم و به محض ‍ ورود فرستاده ام بر شما، در امور خود شتاب كنيد؛ به اميد الهي، همين روزها بر شما وارد مي شوم.

سپس حضرت مسير را ادامه داد و به منطقه اي به نام زرود رسيد و نگاهش ‍ به خيمه اي افراشته كه از آن زهير بن قين بود، افتاد و شخصي را فرستاد و زهير را به نزد خود دعوت فرمود و ليكن زهير نپذيرفت و همسرش ‍ گفت:

سبحان الله! فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ترا مي خواهد و تو پاسخ نمي دهي؟!

از اينرو زهير برخاست و خدمت امام حسين عليه السلام شرفياب شد و چندي نگذشت و با چهره اي شاد و برافروخته برگشت و دستور داد تا خيمه اش را كنار خيمه هاي حسين عليه السلام بپا كنند و به همراهانش ‍ گفت:

هر كس از شما خواهان نصرت و ياري فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است، به ما بپيوندد.

در همينجا (زرود) [6] خبر شهادت مسلم و هاني به حضرت رسيد و ضمن طلب رحمت براي آندو، گريه فرمود و اهل كاروان، مخصوصا زنان شيون و زاري نمودند.

كاروان در ادامه مسيرش به منزلگاه زباله رسيد و خبر شهادت قيس بن مسهر نيز در اين منزل به حضرت رسيد و امام حسين عليه السلام در اينجا و فرصت هاي ديگر به دست آمده، همراهانش را آگاه مي ساخت كه اين سفر شهادت است تا كساني كه بخاطر دنيا و پست و مقام و غيره با آنها همسفرند، حساب خود را از ايشان جدا كنند. سرانجام به منطقه اي به نام شراف رسيدند و حضرت از جوانان خواست تا آب زيادي بردارند و از اين محل دور نشده بودند كه ناگهان يكي از همراهان بانگ تكبير برآورد و گفت:

نخل هايي از دور مي بينم.

همسفران گفتند:

در اين وادي نخلي نيست؛ آنها سر نيزه ها و سرهاي اسبان است كه سوي ما مي آيند.

پس از چند لحظه، حر بن يزيد رياحي با هزار سوار كه آثار تشنگي در چهره همه نمايان بود، رسيد و حضرت دستور داد تا حر و افرادش و حتي اسبان آنها را آب دهند و امام حسين عليه السلام پس از محبت بسيار به آنان در خطبه اي پس از حمد و سپاس الهي فرمود:

من با پاسخ به دعوت شما، خويش را نزد خداوند متعال و شما معذور دانستم؛ مرا با نوشتن نامه و فرستادن نمايندگانتان به نزد خود خوانديد و گفتيد كه ما امامي نداريم و شايد به سبب شما خداوند ما را هدايت نمايد. حال اگر بر همان عهد و پيمان هستيد، با بيعت مجدد مرا مطمئن كنيد وگرنه از همين جاي بدانجا كه آمدم باز مي گردم.

هيچيك سخني نگفتيد و وقت نماز شد؛ پس از گفتن اذان، حر و افرادش به امام حسين عليه السلام اقتداء كردند و بعد از نماز حضرت رو به ايشان كرد و بعد از حمد و ثناي الهي و درود بر محمد صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:

اي مردم! بطور يقين اگر تقواي الهي را پيشه كرده و حق را از آن صاحبانش ‍ بدانيد، نزد خداوند پسنديده تر است؛ ما خاندان پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم به ولايت مسلمانان سزاوارتر از اين مدعيان دروغين هستيم كه با جور و ستم و تجاوز رفتار مي كنند. اگر ما را نمي خواهيد و به حق ما نادانيد و خواسته شما غير از آن است كه در نامه هايتان نوشتيد، بر مي گردم.

حر گفت:

سخن از نامه هايي گفتي كه من قصه آنها را نمي دانم.

امام حسين عليه السلام به عقبة بن سمعان فرمود تا نامه ها را كه در دو خورجين پر بود، به ايشان نشان دهد. حر پس از ديدن نامه ها گفت:

من از اين كساني كه براي شما نامه نوشتند: نيستم؛ مرا دستور داده اند كه از تو دور نشوم تا ترا نزد ابن زياد ببرم.

امام حسين عليه السلام فرمود:

اي حر! مرگ تو زودتر از آن رخ خواهد داد.

و حضرت يارانش را گفت تا سوار شده و به راه افتند و ليكن حر راه را برايشان بست و امام عليه السلام فرمود:

مادرت به عزايت نشيند؛ از ما چه مي خواهي؟

حر گفت:

اگر غير از تو كسي نام مادرم را مي برد، پاسخش را مي دادم و ليكن مرا توان ياد نمودن مادرت جز به نيكي نيست.

سرانجام حر موافقت كرد كه حضرت به غير از كوفه و مدينه راهي ديگر انتخاب كند؛ از اينرو به سوي كربلا حركت فرمود و در بيضه براي ياران خود و حر طي سخنراني فرمود:

اي مردم! رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: هر كسي فرمانرواي ستمگري بيند كه حرام خدا را حلال شمارد و پيمان خدا مي شكند و با سنت و روش سيره رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم مخالفت كرده و با بندگان خداوند متعال با گناه و تجاوز رفتار مي كند و با كردار و گفتارش بر او قيام نكند، بر خداوند متعال است كه او را در جايگاه و همشأن او قرار دهد. بدانيد و آگاه باشيد كه ايشان پيرو محض شيطان و عصيان ورز خداي رحمان هستند؛ فساد و تباهي را آشكار كرده و حدود الهي را وا گذاشته اند؛ بيت المال را در انحصار خود قرار داده و حرام خود را حلال و حلال او را حرام كرده اند. من از هر كس ديگري سزاوارترم كه در برابر ايشان بايستم.

نامه هاي شما به دستم رسيده و نمايندگانتان نزدم آمدند كه گوياي بيعت شما با من بودند؛ اگر به بيعت خود بمانيد، به رشد و كمال مي رسيد؛ من حسين بن علي، فرزند دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم، خود و خاندانم با شما و خاندانتان بوده و من اسوه و الگوي شما هستم.

اگر اكنون بيعت شكني مي كنيد، به جانم قسم كه اين پديده جديدي از شما نيست؛ زيرا قبلا با پدر و برادر و پسر عمويم، مسلم بن عقيل، نيز اينگونه رفتار كرديد؛ فريفته كسي است كه فريب شما را بخورد؛ شما ايمان و سعادت و خوشبختي خودتان را از دست داديد و عاقبت پيمان شكن بر ضرر خودش خواهد بود؛ خداوند از شما بي نياز است.

حضرت در ادامه مسير، در منطقه اي به نام رهيمه مردي از كوفيان را ديد و در جواب سؤ الش كه علت خروج از مدينه را پرسيد، فرمود:

بني اميه دشنامم دادند، صبر كردم؛ مالم را گرفتند، صبر كردم؛ خواستند خونم را بريزند؛ گريختم؛ قسم به خدا، مرا خواهند كشت و به دنبال اين، خداوند ذلت و كشتار را بر ايشان مسلط كند و كساني بر آنان سيطره پيدا كنند كه خوار و ذليلشان سازند.

سپس در منزلگاه عذيب، چهار سوار از كوفه نزد امام عليه السلام مي آمدند كه حر به حضرت گفت:

اين چهار نفر با شما نبودند و از كوفيانند؛ از اينرو ايشان را بازداشت كرده و به كوفه بر مي گردانم.

امام حسين عليه السلام فرمود:

من از ايشان همچون خودم حمايت مي كنم؛ ايشان ياران من هستند؛ تو با من پيمان بستي كه قبل از رسيدن نامه اي از ابن زياد، متعرض من نشوي.

حر گفت:

آري؛ وليكن آنان با شما نبودند.

امام عليه السلام فرمود:

ايشان از ياران من بوده و به منزله كساني اند كه با من آمده اند؛ اگر به پيمان خود پايدار نماني، با تو مي جنگم.

حر از آنان دست برداشت و سپس حضرت از آن چهار تن درباره مردم كوفه پرسيد و گفتند:

اشراف و ثروتمندان كوفه را با پول خريدند و دل ديگران با تو و شمشيرشان بر توست.

وقتي امام عليه السلام از فرستاده خود، قيس بن مسهر، پرسيد، گفتند:

حصين بن تميم او را دستگير كرده و نزد عبيدالله بن زياد فرستاد و ابن زياد به او دستور داد تا شما و پدر بزرگوارتان را ناسزا گويد و ليكن قيس بن مسهر براي شما و پدرتان درود فرستاد و ابن زياد و پدرش را لعن كرد و مردم را به ياري شما فرا خواند و ابن زياد نيز دستور داد تا او را از بالاي قصر به زمين افكنند.

در اينحال اشك در چشمان، حضرت حلقه زد و فرمود:

برخي به شهادت نائل آمدند و برخي در انتظارند و (هرگز عقيده و راه خود را) تغيير ندادند [7] ؛ بارالها! بهشت را جايگاه ما و آنان قرار ده و ما و ايشان را در رحمتكده و ذخيره گاه پاداشت، گرد هم آر.

پس از آنجا، به قصر بني مقاتل رسيدند و حضرت خيمه اي افراشته و نيزه اي كوبيده و شمشيري آويزان و اسبي در اسطبل ديد و پرسيد:

اين خيمه كيست؟

گفتند:

عبيدالله بن حر جعفي.

حضرت، حجاج بن مسروق را نزد او فرستاد و ابن حر از او پرسيد:

همراهانت كيستند؟

ابن مسروق گفت:

اي پسر حر! خدا با من است؛ به خدا قسم، اگر دعوتش را بپذيري، خداوند كرامتي را به تو هديه كرده است؛ او حسين بن علي عليهما السلام است كه ترا به ياري خود فرا مي خواند؛ اگر در ركاب او به نبرد بپردازي، اجر و پاداش الهي نصيب شده و اگر به شهادت نائل شوي به فوز عظيم واصل مي شوي.

او گفت:

به خدا سوگند، از كوفه بيرون نيامدم مگر به خاطر آنچه در كوفه ديدم؛ بيشتر مردم آنجا خود را آماده جنگ با حضرت كرده اند؛ از اينرو فهميدم كه امام عليه السلام كشته خواهد شد و مرا توان نصرت و ياري او نيست و اكنون دوست ندارم كه او مرا و من او را ببينم.

ابن مسروق نزد امام حسين عليه السلام آمد و ماجرا را به استحضار حضرت رساند؛ در اينحال امام عليه السلام برخاست و با عده اي از يارانش نزد ابن حر رفت و به محض ورود، سلام داد و ابن حر ضمن جواب سلام، حضرت را به بالاي مجلس نشاند و امام عليه السلام فرمود:

اي پسر حر! همشهريان شما به من نامه نوشتند و گفتند كه بر ياري من آماده اند و مرا نزد خود دعوت كردند؛ و ليكن من ايشان را در گفتارشان راسخ و پا بر جا نمي بينم. بي گمان ترا گناهان زيادي است؛ آيا مي خواهي با توبه اي آنها را محو و از بين ببري؟

ابن حر پرسيد:

آن چه توبه اي است.

حضرت عليه السلام فرمود:

فرزند دخت پيامبرت را ياري كن و در ركاب او به نبرد بپرداز.

ابن حر گفت:

به خدا سوگند، من مي دانم كه پيرو شما در آخرت خوشبخت و سعادتمند است و ليكن در كوفه يار و ياوري نداري؛ اگر ترا در كوفه ياراني بود، من پايدارترين ايشان در برابر دشمنانت بودم. ترا بخدا، همراهي مرا با خود مخواه؛ هر چه بتوانم شما را كمك مالي مي نمايم؛ اين اسب من است كه بخدا سوگند، با آن بر كسي نتاختم مگر اينكه مرگ را بر او چشاندم و هيچ سواري نتوانست مرا بر آن اسب دريابد؛ آن اسب مال تو باشد؛ شمشيرم نيز از آن شما باشد كه بر هر چه زدم، دو نيمش كرد.

امام حسين عليه السلام فرمود:

اكنون كه از ما روي گردان شدي، ما را به اسب و خودت و اموالت نيازي نيست؛ من گمراهان را ياور خويش نمي گيرم؛ نصيحتي مي كنمت؛ تا آنجا كه مي تواني از ما دور شو تا فرياد دادخواهي ما را نشنوي و كشتار ما را نبيني؛ به خدا سوگند، فرياد استغاثه ما را هر كسي بشنود و ما را ياري نكند، خداوند متعال او را در آتش دوزخ افكند.

امام عليه السلام برگشت و عمرو بن قيس و پسر عموي او را ديد و فرمود:

آيا براي ياري ما آمده ايد؟

پاسخ دادند:

ما عيالمنديم و اموال مردم به دست ماست؛ صلاح نمي دانيم امانت را ضايع و تباه سازيم.

امام حسين عليه السلام فرمود:

پس از ما دور شويد تا فرياد خواهي ما را نشنويد و اثري از ما نبينيد؛ زيرا هر كسي استمداد ما را شنيده و اثري از ما را ببيند و به ياري ما نيايد، خدا راست كه او را به رو در آتش جهنم افكند. [8] .

سرانجام سرور جوانان بهشت با يارانش به سوي مزار عاشقان، كربلا به راه افتادند.


پاورقي

[1] اللهوف /61.

[2] مقتل المقرم /194 - 193.

[3] آل عمران /154.

[4] اللهوف /69 - 66.

[5] برخي مورخين برآنند که حضرت از مکه به سوي کوفه رفت و به مدينه باز نگشت و اولين منزلگاهي که از آن عبور کرد، منزل تنعيم بود.

[6] در لهوف مي گويد که وقتي حضرت به منزلگاه زباله رسيد، از شهادت مسلم و هاني اطلاع يافت.

[7] احزاب /23.

[8] مقتل المقرم /226 - 202 و ارشاد مفيد 2/82 - 67.