بازگشت

دسترس گرايي ليبرالي دين


5- دسترس گرايي ليبرالي دين (يا دين باوري تجربه گرا) برخلاف گرايش پيشين (جامعه گرايي) كه در عرصه اجتماع آرمانگرا بود و سعي در تبيين دين به عنوان يك ايدئولوژي سياسي داشت، اين گرايش نوانديشانه (دسترس گرايي ليبرالي) نه خود را آرمانگرا مي داند و نه ايدئولوژي ساز، بلكه بر اساس نگرش علم باور و تجربي مسلكي كه دارد، آرمانگرايي را خلاف نگرش علمي و تجربي و غيرقابل دفاع علمي مي داند لذا آرمانگرايي را «ناكجاآبادگرايي» مي نامد. از طرفي بر پايه ي تعريف خاصي كه از ايدئولوژي ارائه مي دهد، مدعي فراتر بودن دين از ايدئولوژي است. ايدئولوژي را امري بشري مي خواند و دين را امري الهي كه نمي توان آن را در قالب تنگ ايدئولوژي درآورد و بطوركلي هر نوع خصلت ايدئولوژيك را براي دين منكر است.

خاستگاه چنين نگرشي به ايدئولوژي در همان تجربه مسلكي و علم باوري اينان است چرا كه تجربه باوري ملازم اين است كه حتي به دين از همين چهارچوبه ي نظري نگريسته شود؛ به اين معنا كه هر آنچه تحت عنوان دين قرار دارد (مجموعه آنچه جزء نصوص اصلي دين هستند) به منزله ي يك واقعيت خارجي لحاظ مي شود كه در معرض مشاهده و تأمل و تفكر ما قرار مي گيرد و از اين حيث هيچ تفاوتي با ساير واقعيات طبيعي ندارد، بنابراين از نظر روش مطالعه و بررسي و شناخت و تحقيق نيز با ساير واقعيتهاي خارجي نبايد فرقي داشته باشد. همچنانكه واقعيتهاي فيزيكي يا شيميايي يا زيستي يا... در عالم طبيعت، خود گويايي بالذات نداشته و جز، ارائه واقعيت خام و برهنه ي خويش چيزي در اختيار ما نمي گذارند و اين ما هستيم كه واقعيت عريان آنها را با تئوريها و فرضيات خويش مي پوشانيم، واقعيتهاي ديني - نصوص اصلي دين - نيز چنين هستند، در عين اينكه از سنخ كلام و بيان و مشتمل بر معاني و مفاهيمي خاص هستند اما همگي در حكم مفاهيم و معاني لخت و عرياني مي باشند كه اگر بخواهند به ادراك ما درآيند، حتما لباسي از انديشه ها و تئوريها و نگرشهاي ما را به تن خواهند كرد. بنابراين، روش شناخت دين با روش شناخت ساير موضوعات طبيعي از يك سنخ بوده و تبايني ماهوي با يكديگر ندارند؛ به همين دليل دستاوردهاي علمي و معارف به دست آمده در هر دو حوزه، ويژگيهاي يكساني خواهند داشت. اگر معرفت بشري در هيئت تئوريها و فرضيات و حدسهاي متفكران، دوره به دوره در حال تحول و دگرگوني است، معرفت ديني نيز همين گونه است. اگر در اين تغيير و تحولات، هيچ ضمانتي براي رسيدن به حقيقت يا تقرب بدان نيست - چرا كه بر پايه ي نگرش اصالت تجربي معياري خارج از علم وجود ندارد تا علم تجربي را با آن ارزيابي كنيم لذا هر معيار علمي نيز از سنخ علوم تجربي بوده و خود مشمول همان تغيير و تحول است - در تحولات معرفت ديني نيز چنين تضميني وجود ندارد. همچنانكه معيار پذيرش يك تئوري در علوم تجربي ويژگي «آزمون پذيري» آن و ميزان موفقيت آن در آزمونهاي تجربي است، معيار پذيرش يك دين نيز همان جنبه اي از دين است كه به كار آزمون و داوري تجربي مي آيد يعني همان واقعيت تحقق يافته در تاريخ. لذا از اين ديدگاه «دين همان است كه خود را در تاريخ نشان داده است»! و «تاريخ مكتب، فهم مكتب است»! روشن است كه گسترش اين منطق - آزمون پذيري - به حوزه ي معارف و حقايق ديني تا چه اندازه مي تواند ويرانگر باشد و از دين چيزي جز مشتي تئوريهاي تجربه پذير باقي نگذارد. وقتي دين همان فهمهايي است كه در تاريخ به نام دين توسط متفكران و دانشمندان مختلف - با همه اختلاف نظرها و آراي متبايني كه داشته اند - ارائه شده است پس به تعداد فهمها، دين وجود دارد و هيچ فهمي نمي تواند فهم ديگر را تخطئه كند. چرا كه از يك سو بنا به زعم اينان، اصل دين يك واقعيت خارجي است و لذا مانند هر واقعيت خارجي ديگر بعينه وارد ادراك انسان نمي شود بلكه در كسوت يك فهم خاص براي هر كسي ظهور دارد، پس دسترسي به اصل دين براي هيچكس ميسر نيست و از سوي ديگر معيار «آزمون پذيري» كه در عرصه ي واقعيات طبيعي مي تواند نقشي تعيين كننده در رد يا قبول تئوريهاي رقيب داشته باشد در عرصه ي معارف، هيچ نقش تعيين كننده اي نمي تواند

به عهده داشته باشد؛ به دليل اينكه نصوص اصلي و اولي دين(كتاب و سنت) نه يك واقعيت متحصل طبيعي در خارج هستند كه مستقل از هر ناظري، خود داراي آثار خارجي و تكويني بوده و بتوانند عملا با آثار وجودي خود در تجربه بيروني، گويايي داشته و تئوريها را رد يا قبول كنند، و نه بنا به فرض بطور خالص و عريان، به ادراك انسان درمي آيند تا بتوان تئوريها و فرضيات معرفتي را با واقعيت ذهني و معنايي آنها رويارويي داد و از اين طريق تطابق يا عدم تطابق آنها در اين تجربه ي ذهني كشف كرد. پس چگونه مي توان از طريق «آزمون پذيري»، تئوريهاي مختلف و فهمهاي متباين ديني را با يكديگر سنجيد وبه رد و قبول آنها فتوا داد؟ وقتي آزمون پذيري را در عرصه انديشه و آزمايشگاه ذهن دانستيم، نه هيچ واقعيتي بدون پيرايه اي از فهم به ادراك كسي درمي آيد و نه هيچ فهمي براي فهم ديگر مي تواند حجيت داشته، ملاك نقد و بررسي و صحت و سقم باشد، بنابراين آيا جز اين است كه در چنين نگرشي، به تعداد هر فهمي از دين، معرفت ديني داريم و چون دين همان است كه در افهام ظهور مي كند، پس به تعداد هر فردي، يك دين اسلام خواهيم داشت! و مهمتر اينكه هيچ معرفت و فهمي نمي تواند ديگري را مورد نقد علمي و تخطئه قرار دهد!

مگر اينكه تجربي مسلكان نوانديش - چنانكه از فحواي كلام آنان در مواردي آشكار است - [1] آزمون پذيري معارف ديني را نه در ذهن كه در تجربه ي خارجي به همان معناي تجربي كه عام و قابل دسترس عمومي است لحاظ نمايند. در اين صورت:

اولا: هيچيك از معارف مربوط به حقايق غيبي مثل وجود خداوند، ملائكه، جهان آخرت، ملكوت اشيا و... تن به تجربه ي خارجي نخواهند داد - جنبه آزمون پذيري ندارند - يا بايد آنها را مسكوت گذاشت و يا به دريافتي ايماني و كاملا شخصي و قلبي ارجاع داد.

ثانيا: معارف ديگري كه مربوط به بيان واقعيتهاي اين عالم است مانند سنتهاي الهي، عادلانه بودن نظام هستي، حكيمانه بودن خلقت، احسن و خير بودن آفرينش و... تا دلائل تجربي ابطال پذير و شواهد آزمون پذير نداشته باشند مقبول واقع نمي شوند (به فرض اينكه در فاهمه ي اين نوانديشان، عدل و حكمت و خير بودن از مقولات اعتباري نباشد بلكه مفاهيمي حقيقي تلقي شود.).

ثالثا: تمام معارف و آرايي كه در خصوص موازين عملي و احكام و دستورات

ديني مربوط به چگونگي زندگي فردي و اجتماعي انسان است، در صورتي معتبر خواهند بود كه در عمل و در عرصه ي زندگي به محك تجربه درآمده و مفيد و راهگشا بودن خود را به ثبوت رسانده باشند. بنابراين تمام آرايي كه انديشمندان و مفسران ديني به اسلام نسبت مي دهند مانند ديدگاه اسلام درباره ي سياست و حكومت و چگونگي تدبير و اداره امور مردمان، نظام اقتصادي اسلام، شيوه و نظام تعليم و تربيت عمومي، ديدگاه هاي اسلام درباره ي انسان و جامعه و روابط انساني و... همگي تا در تجربه ي عملي، صحت و موفقيت خود را نشان نداده اند، چيزي جز تئوري بافي و نظريه سازي و آرمانگرايي غير علمي نبوده، لذا قابل پذيرش و معتبر نيستند.

روشن است چنين نگرشي كه صحت و سقم يك معرفت ديني را به تجربه حواله مي دهد و از تجربه، نتايج مفيد و راهگشايي را طلب مي كند به چيزي جز فايده و راهگشايي براي زندگي دنيوي نظري ندارد و اساسا با چنان پيش فرضهايي نمي تواند به فراتر از آثار ظاهري و ملموس و دم دستي و موقتي تئوريها و معارف نظر داشته باشد. ملاحظه مي شود چگونه آن نگرش تجربه باور، چيزي جز اين منطق دسترس گراي پراگماتيستي را در عرصه ي معارف و حقايق دين به دنبال نمي آورد و اين منطق نيز، چيزي از دين فراتر از آنچه علم تجربي باور دارد باقي نمي گذارد «ديني دنيوي» كه فقط عنوان دين را يدك مي كشد و الا هم از حيث نظر و هم از حيث عمل با تفكر جديد انطباق كامل يافته و در گردونه ي معارف بشري كاملا به تحليل و اضمحلال رفته است.


پاورقي

[1] از جمله مي‏توان به مقاله «آزمون و عقيده» از آقاي دکتر سروش مراجعه کرد.