بازگشت

سرانجام قداست زدايي از معرفت ديني


اين تقدس زدايي از ساحت معارف ديني، سرانجامي جز همان تقدس زدايي از متن عالم هستي در نگرش اصالت طبيعي تفكر جديد ندارد، بلكه در راستاي همان

تقدس زدايي همه جانبه فرهنگ اومانيستي، و با همان غايت دنبال مي شود.

در نگرش انسانمدارانه كه همه چيز در خدمت انسان و براي او و بر محور وجود آدمي به چرخش درمي آيد، براي اينكه طبيعت نيز به تمام معنا در خدمت انسان قرار گيرد و آدمي براي برآوردن تمنيات و اميال حريصانه و مفرطانه و نامقدس خود، قادر به هر نوع دخل و تصرف در عالم باشد،لازم بود كه هويت الهي عالم طبيعت و هرگونه وجهه ي تقدس آوري كه مانع و حريمي براي دخل و تصرف آدمي است، انكار شود «مخلوق خداوند بودن»، «آيت بودن»، «كلمه الهي بودن»، «مجلاي ظهور تجليات اسمايي و صفاتي حق بودن»، «تحت ربوبيت و هدايت خداوند قرار داشتن»و... همگي اوصافي بودند كه حكايت از قداست اين عالم داشتند و اين قداست به آدمي اجازه دخل و تصرف خودكامانه نمي داد؛ لذا عقلگرايي اومانيستي آن چنان عالم طبيعت را به تحويل و تحليل طبيعت گرايانه خود گرفت كه نه تنها هر تقدسي را از آن زدود بلكه اساسا - چنانكه قبلا ذكر شد - آن را از هر گونه هويت و كيفيتي نيز تهي كرد. در نتيجه جهاني پيدا شد سراپا ماده و لاشعوري و بي هويتي، جهاني كه در محاصره ي علل و عوامل طبيعي هيچ نشان تجربي از مخلوقيت ندارد؛ روابط ضروري و جبري بطور كوركورانه و غير غايتمند بر آن حاكم است، حاق هستي هر شي ء از هيچ هويتي جز كثرت محض حكايت نمي كند لذا همه چيز در غيبت از يكديگر، در ظلمت جهل به سرمي برد. در چنين جهان بي شعور و بي معنا و بي هويتي، هيچ حريمي براي دخل وتصرفهاي آزمندانه و نامقدس وجود نخواهد داشت. به همين دليل است كه در هيچ دوراني از دورانها و در هيچ تمدني از تمدنهاي پيشين، آن طور كه در قرون جديد به چشم مي خورد، تا اين اندازه، طبيعت مورد هجوم و غارت حريصانه آدمي قرار نگرفته بود و در هيچ فرهنگي از فرهنگهاي پيشين تا اين اندازه طبيعت، خوار و ذليل و بي هويت تلقي نشده بود كه آدمي هر نوع تخريبي را در آن جايز بداند و آن را لگدكوب اميال و تمنيات ديوصفتانه و ناموزون خويش سازد و تنها در جايي و به ميزاني توقف كند كه حيات خود را در مخاطره ببيند. اين چنين است كه اسراف و تبذير همگاني، روحيه سيري ناپذير مصرف گرايي، تمركز بي حساب ثروت و قدرت، پيدا شدن غولهاي عظيم سرمايه داري و قدرتهاي مهيب سياسي و نظامي، از ميان رفتن تعادل زيستي كره ي ارض و... تنها از مختصات فرهنگ و تمدن جديد بشري است.

تسري اين نگرش به ساحت وجود انسان و تهي كردن آدمي از همه قداستها و شرافتها و عزتهاي ملكوتي خود، سرانجامي جز نگرش «ابزارانگارانه» به انسانها و معامله «شي ءوار» با آنها، در حوزه ي روابط انساني و نظامات سياسي و اجتماعي و حتي در عالم علم و صنعت و تكنيك نداشته است كه تأمل در آن مجال ديگري را مي طلبد.

مراد از ذكر اين مقدمه توجه دادن به نتايج و پيامدهاي تقدس زدايي در عرصه معارف و حقايق ديني بود. نگارنده بر اين باور است كه تسري اين نگرش - تقدس زدايي - به ساحت دين و معارف ديني، سرانجامي جز آنچه در تقدس زدايي از طبيعت و انسان، در تمدن حاضر رخ داده است، ندارد؛ يعني دين خدا را بازيچه هواها و اميال خود قرار دادن و هر حكم و فتوايي را به اسم دين صادر كردن و به اقتضاي عقل عرفي و دانش عصري و نيازهاي موقتي آدمي هر گونه دخل و تصرفي در تشريعات كردن و تفسير و تأويلهاي من عندي را به نام معرفت عصري دين قالب زدن [1] و... و سرانجام نيز با وجهه ي حق به جانب، همه ي اين تعرضات و دست درازيهاي جسورانه به ساحت مقدس دين را به اين عذر روادانستن كه فهم خالص و ناب نصوص دين هرگز براي ما ميسور نيست و چون هرگز بعينه به ادراك ما، درنمي آيند، در واقع اين ما هستيم كه به سراغ آنها رفته، انگاره هاي فهم خود را مانند هر حدس و تئوري علمي ديگر، بر آنها مي افكنيم، نهايتا آنچه تحت عنوان معرفت ديني از آن ياد مي كنيم، در واقع همين انگاره ها و حدسهاي ذهني خود ماست كه هيچ بهره اي از واقعيت مقدس نصوص ديني ندارد بلكه تنها، فهمي موقتي از چنان واقعياتي است؛ فهمي كه خود بطور مطلق از ساير فهمهاي انسان متأثر بوده، و با تحول آنها، دمادم متحول و متبدل مي شود.

در چنين نگرشي كه خود رنگ و بوي كانتي دارد و دقيقا همان الگوي «پوپري» علوم تجربي را، در حوزه معارف ديني تقليد مي كند، جايي براي «ثبات»، «يقين»، «عينيت» و حتي تكامل و تقرب به حقيقت وجود ندارد چرا كه از يك سو مدعي است كه هيچ حقيقتي، بطور عريان و ناب به ادراك آدمي درنمي آيد مگر در لباس و هيئت تئوريها و فرضها و انگاره هاي ذهني ما، و از سوي ديگر به هيچ نوع ثباتي در خود اين تئوريها و فرضها و انگاره هاي ذهني نيز قائل نيست. آنها را با تغيير و تحول دانشهاي بشري متحول و متبدل مي داند و چون به هيچ ملاك و معيار ثابت دروني يا

بيروني - بيرون از فهم بشر - براي تشخيص تطابق اين فهمها با واقعيت خارجي نيز باور ندارد لذا چاره اي جز اين نخواهد داشت كه به هيچ نوع تكاملي در عرصه علم - تكامل به معناي تقرب به حقيقت - باور نداشته باشد.وقتي در تبدل و تحول معارف، هيچ تضميني براي تقرب به حقيقت نبود بنابراين معارف ديني در هيچ مرحله اي نه تنها به حقايق مقدس دين دست نمي يابند بلكه حتي نمي توان گفت كه به مراد شارع رفته رفته نزديك شده اند. بر اين اساس نامقدس بودن معرفت ديني امري دائمي است و تدرج و تكامل نيز در آن قابل فرض نخواهد بود. روشن است كه اين معرفت شناسي درجه دوم، برخلاف تصور و ادعاي مناديان آن، تا چه اندازه در معارف درجه اول آنان ريشه دارد. معارفي كه از مشخصات اصولي تفكر جديد و فرهنگ اومانيستي حاكم بر آن بوده، با انديشه ي اصيل ديني تمايز بنيادي دارد صرف نظر از همه ي نقد و بررسيها و تأملات دقيقي كه در اينجا وجود دارد، از حيث موضوع حاضر، شايان ذكر است كه مقدس دانستن معارف ديني بر پايه ي اين باور اصولي است كه حقايق وحياني، هدايت بخش هستند و هدايت بخشي ملازم اين است كه آنها را از سنخ معرفت و قابل فهم بدانيم، آن هم نه يك فهم من عندي كه هيچ بهره اي از عينيت با حقايق مقدس وحياني ندارد بلكه فهمي كه ريشه در وحي و معارف مقدس و منزل آسماني دارد و از مراد حقيقي شارع مقدس اسلام پرده برمي دارد و به همين دليل، به هدايت و ارشاد و تكامل معنوي انسان منتهي مي شود. از اينرو به همان ميزان كه معارف ما از حقايق مقدس دين بهره دارند، خود مقدس هستند و با هيچ دانش بشري ديگر از اين حيث قابل مقايسه نيستند.

روشن است مقدس دانستن معارف ديني هرگز به معناي عدم امكان نقد و بررسي و تأمل و نظر و دخل و تصرف عالمانه درباره آنها نيست همچنانكه مقدس دانستن عالم طبيعت منافاتي با بهره مندي معقول و دخل و تصرف سنجيده و استفاده همه جانبه از عالم طبيعت در جهت اهداف مقدس و انساني ندارد. آنچه با مقدس بودن يك حقيقت يا واقعيت تعارض دارد، دخل و تصرف بوالهوسانه و دنيامدارانه و خودكامانه از آن است، نه هر نوع دخل و تصرف و استفاده معقول و عالمانه و انساني و خدايي. در حوزه ي معارف ديني، اساسا براي رسيدن به مراد شارع و اثبات اينكه چنين فهم و معرفتي مطابق با حقايق وحياني است، نقد و بررسي و مطالعه دقيق وعالمانه و روشمند و اظهار نظر و تأمل عميق در آرا و اقوال انديشمندان ديني، از لوازم ضروري وصول به معرفت اصيل و معتبر است. از اين حيث حتي معرفت ديني نسبت به ساير معارف بشري بايد از ضوابط و اصول و روشهاي بسيار دقيقتر و علمي تر و محققانه تري برخوردار باشد چرا كه سروكار او با حقيقت مقدسي است كه هيچ موضوعي از موضوعات علوم بشري از نظر قداست و اهميت و ضرورت حياتي براي انسان، در رديف آن قرار نمي گيرد. بنابراين دعواي مقدس بودن يا نامقدس بودن معارف ديني هرگز نمي تواند از حيث عالمانه و محققانه و روشمند بودن تحقيق و پژوهش در معارف ديني و يا امكان و عدم امكان نقد و بررسي و تأمل و نظر داشتن در آنها باشد، چرا كه چنانكه ذكر شد، پذيرش تقدس معارف ديني ملازم با تعهد علمي بيشتر از ناحيه دانشپژوهان اين حوزه و رعايت دقت و وسواس و امانت علمي بسيار بالاتر از ساير عرصه هاي دانش بشري است.

پس اصرار وابرام متجددان علمگرا بر تقدس زدايي كامل از معارف ديني بر چه پايه اي استوار است؟ چنانكه قبلا بيان شد، انگيزه انكار هر گونه تقدسي از ساحت معارف دين جز اين نيست كه به مانند تقدس زدايي از عالم طبيعت، در عرصه دين نيز هيچ حريمي براي هر نوع دخل و تصرف عصري و دنياطلبانه ي آدمي باقي نماند و بدون هيچ پروايي از حكم خدا، احكام آدميان تحت عنوان، حكم دين، درهمه جا جاري و معتبر و مطاع گردد و به اين ترتيب اهداف فردمدارانه و خودكامانه ي فرهنگ اومانيستي در عرصه ي دين و حقايق منزل آسماني نيز تحقق يابد.


پاورقي

[1] البته ادعاي صاحب تئوري قبض و بسط اين است که هر فهمي را نمي‏توان در شمار معرفت ديني قرار داد: مادام که فهمي روشمند و مضبوط باشد و از قواعد مقبول عالمان فن بهره بگيرد از نظر معرفت‏شناس فهمي ديني است (ص 273 قبض و بسط) اما وقتي عالمان فن به فرض با يکديگر اختلاف داشته باشند چگونه مي‏توان از موضع معرفت درجه دوم حکم کرد که قواعد يکي درست است و قواعد ديگري نادرست، و بالاتر از اين، تشخيص داد که چه کسي مطابق با قواعد روشمندانه جلو رفته است و فهمش مطابق با ضوابط است يا نه؟! بنابراين براي معرفت‏شناس چاره‏اي جز اين نمي‏ماند که يا هر فهمي از دين را به صرف اينکه مدعي روشمندي است - اگر چه شاذ و نادر باشد - به عنوان معرفت ديني تلقي کند و يا به مبناي عرف جامعه عالمان دين و نظر غالب آنان، تنها فهمهايي را در زمره معرفت ديني محسوب دارد که اکثريت دارند. روشن است که شق دوم با مفروضات تئوري قبض و بسط سازگاري ندارد و نهايتا با همه توجيه و تفسيرهاي صاحب تئوري، چيزي از روشمندي و مضبوط بودن دست معرفت‏شناس را نمي‏گيرد و او ناچار است در تشخيص معرفت ديني هر فهمي از دين را در شمار معرفت ديني تلقي کند.

مراد ما از معرفت ديني، فهم ديني متدينان از دين، يعني فهم متحقق خارجي آنها از دين است. لذا نبايد از صحت و سقم فلان رأي ديني سخن گفت، زيرا در اين صورت به بيان رأي شخصي خود پرداخته‏ايم که نزد ما فلان رأي غلط يا صحيح است. با اين ملاک معلوم مي شود که هر معرفتي از معارف، هويتي جمعي دارد، و اساسا لازمه‏ي اين نگرش توجه به هويت جمعي آنهاست زيرا در اين صورت ديگر هيچ معرفتي آن نيست که نزد آن شخص يا نزد آن شخص است بلکه آن است که نزد همگان است...» (ص 32 قبض و بسط) «معرفت ديني... معرفتي است بشري و مخلوطي است از آراء صحيح و سقيم و آميخته به انديشه‏هاي بيگانه و متحرکي است در صراط تکامل (ص 275).