بازگشت

رابطه ي عقل و قلب


تأمل در نگرش باطني دين، رهنمود بسيار روشنگري نيز در اين خصوص دارد: آيا چنانكه برخي فيلسوفان عقلي مشرب باور دارند، عقل، مستقل از همه ي شئون ديگر شخصيت انسان، حساب و كتاب خاص خود را داشته و آن چنان متصلب و منطقي و سر تيز است كه هيچ تعلق قلبي را در ساحت خويش برنمي تابد، از اين رو سخن از فلسفه ي ديني، سخني است بلا موضوع. فلسفه فلسفه است نه دين باوري، و چون راه مستقل و كاملا آزادانه اي را مي پيمايد نه تنها در انحصار گروه خاصي درنمي آيد بلكه چه بسا با دين و حقايق اعتقادي آن نيز در مواردي به تعارض و تناقض رسد! (چنانكه علم گرايان تجربه مسلك نيز چنين اعتقادي را در خصوص علم تجربي دارند).

آيا چنانكه مدعيان عصري كردن دين، باور دارند، اساسا همه ي معارف و دريافتهاي ديگر انسان مقهور و اسير معرفت ظاهري و بشري و عقلي و تجربي اويند؟ آنكه حاكم است عقل است و آنكه محكوم است قلب؟ لذا همه معارف باطني نيز وقتي در ساحت عقل آدمي تنزل مي كنند، در مقام تأويل و تفسير و توجيه عقلي، لباسي را بر تن مي كنند و در قالبي فرومي ريزند كه عقل براي آنها آماده كرده است. بنابراين از چنين ديدگاهي، برخلاف نگرش باطني، اين باطن است كه اسير و مقهور ظاهر شده است. اگر تبعيت و ظليتي وجود دارد از آن معارف باطني است و اگر حاكميت و برتري مطلقي در كار است، از آن عقل و علم ظاهري انسان.

بديهي است چنين تصوري از رابطه ي عقل و قلب (هم در نگرش اول و هم در نگرش دوم) علاوه بر اينكه از نظر عقلي قابل دفاع نيست، مطابق آنچه از رابطه ي ظاهر و باطن بيان شد، در نگرش باطني دين اساسا مطرود و غير قابل پذيرش است.

اولا - مفروض چنين نگرشي اين است كه عقل يك واقعيت منفك و منحاز از ساير ابعاد وجودي انسان بوده لذا مستقل از ساير شئون شخصيت آدمي، فعاليت جداگانه و آزادي براي خود دارد. اين فرض با انكار وحدت و يكپارچگي نهادي و وجودي انسان ملازم است و تن دادن به ثنويت نافرجامي است كه عقل آدمي هرگز آن را نمي پذيرد. در چنين نگرشي يا بايد بكلي هر نوع ارتباط ميان عقل و ساير جهات وجود انسان را منكر شد و يا با قبول هر گونه رابطه اي، به تأثير و تأثر طرفيني آنها گردن نهاد (تأثير يكسويه تنها در حالتي قابل فرض است كه يكي را به تمام معنا معلول و ظل ديگري فرض كنيم و چون نگرش مذكور به چنين رابطه اي ميان عقل و قلب باور ندارد لذا ناچار است به تأثير و تأثر طرفين ملتزم شود.)

ثانيا - چنانكه اشاره رفت، نگرش دوم كاملا در مقابل بينش باطني دين بوده و دقيقا به عكس رابطه اي است كه دين ميان ظاهر و باطن برقرار مي داند. اصل گرفتن دريافتهاي مفهومي در مقابل دريافتهاي عميق وجودي، و دريافت حضوري را تحت الشعاع دريافت حصولي دانستن، نگرش كاملا محصور در ظاهري است كه به نظر مي رسد بويي از ادراكات حضوري و باطني نبرده باشد. گويا مدعيان چنين نظري بر اين باورند كه ارتباط و ادراك حضوري، صرف يك رويارويي بدون تأثير و تأثر با «معلوم» است كه پس از قطع چنين ارتباطي، وقتي عارف يا عالم رباني در مقام تحليل و تبيين عقلي چنان ادراكاتي مي نشيند، همان انديشه هاي قبلي خود- قبل از ارتباط و ادراك حضوري و شهودي - را دارد به اضافه ي خاطره اي مفهومي از آنچه به ادراك حضوري دريافته است!! روشن است چنين تصوري از علم حضوري چندان تمايزي با علم حصولي ندارد. اگر علم حضوري يك ارتباط وجودي ميان عالم و معلوم است به گونه اي كه هستي معلوم در متن هستي عالم قرار گرفته و با آن متحد و يگانه مي شود، چگونه ممكن است اين هستي - كه عقل نيز يكي از شئون آن است - در چنين ارتباط و اتصالي، متحول و متكامل نشده باشد و عقل همان عقل قلبي، و ادراك همان ادراكات پيشين باشند و از دريافتهاي حضوري جز خاطره اي كم رنگ (مفهومي) باقي نمانده باشد؟!

نكته ي مهمتر اينكه، همچنانكه در عالم هستي ارتباط ظاهر و باطن، هيچگاه قطع نمي شود و دخالت باطن در عالم ظاهر محدود به موارد خرق عادتها نيست، بلكه عالم ظاهر، دم به دم مستفيض ازباطن و همه ي هستي و شئون وجودي اش متقوم بدان است بلكه عين باطن متنزل و متعين است، همين نگرش نيز در خصوص دانش حصولي متفقهان و عالمان دين نيز صادق است. عالم حقيقي دين، اگر چه همواره در زمره ي عارفان نيست، و اگر عارف نيز باشد دمادم در معرض كشف و شهود باطني و توطن مستمر در باطن قرار ندارد، اما به دليل قدم گذاشتن در وادي ايمان و تقوا و معنويت - كه چنانكه ذكر شد لازمه ي علم ديني است [1] - از چنان نورانيت ضمير و صفاي باطني برخوردار شده است كه از تعليم الهي بهره مي برد؛ مستظهر به هدايت قرآن و ولايت خداوند است؛ سينه اش براي دريافت حقايق اسلام گشاده شده؛ از ظلمتهاي روي برتافته و در پرتو انوار مقدسي كه بر قلبش فروتابيده به ملكه بصيرت قلبي و فرقان نظري نائل آمده است:

و اتقوا الله و يعلمكم الله [2] ، ذلك الكتاب لا ريب فيه هدي للمتقين [3] ، يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و آمنوا برسوله يؤتكم كفلين من رحمته و يجعل لكم نورا تمشون به [4] الله ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الي النور [5] ، أفمن شرح الله صدره للاسلام فهو علي نور من ربه [6] ، و من لم يجعل الله له نورا فما له من نور [7] ، يا ايها الذين آمنوا ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا [8] .

او كه در فضايي از طهارت روحي و صفاي قلبي تنفس مي كند، به تناسب مجاهدتي كه با نفس خود داشته است، دمادم بهره مند از انوار باطني خويش است، لذا در پرتو صفا و معنويت و نورانيتي كه براي او به شكل يك حالت مستمر - نه گذري و موقتي - حاصل آمده است، عقل و انديشه اش، مهبط نزول حقايق ملكوتي، و قلب و روح و ذهن او گرانبار از معاني و لطايف و دقايق حكمي شده است. در حقيقت به ميزان مجاهدت معنوي و عنايت رباني، حجابهاي ميان ظاهر وباطن در شخصيت او و در عرصه آگاهيش، به كناري رفته در نتيجه از حيات باطني برتري نيز برخوردار شده است، حياتي كه حساسيت و ادراك و بينش عميقتر و نافذتر از حيات عادي بدو بخشيده است. در شعاع ظلمت شكن اين بصيرت معنوي چه بسا به معارف و دقايقي از حقايق دين و يا آيات خلقت دست يابد كه از طريق هيچ فهم ظاهري ولو تمامي معارف بشري باشد، ابتدائا حاصل شدني نيست. به ميزان مجاهدتي كه درعرصه ي علم و تقوا توأمان حاصل شده از خطا و لغزش مصونيت يافته است و از آنجا كه صادقانه و خالصانه در مسير هدايت خلق، عهده دار منصب پيامبرانه ي ابلاغ وحي و تبيين حقايق دين و تتميم رسالت نبوي در دوران غيبت كبري شده است، بدون ترديد تحت هدايت ويژه و عنايت خاص الهي و اولياي كرامش، كه متوليان اصلي دين خدا هستند، قرار گرفته است.

بيان نوراني نبي مكرم اسلام صلي الله عليه و آله و سلم درباره ي منزلت معنوي و علمي پيامبرگونه ي عالمان دين و شريعت نبوي از چنين ديدگاهي قابل فهم است؛ آنجا كه فرموده اند: علماء امتي كأنبياء بني اسرائيل.

تاريخ درخشان علوم و معارف شيعي مملو از چنين عالمان «نبي منزلت» و «ملكوتي نهاد» است كه در قله هاي رفيع علم و معرفت، به چنان قداست و كرامت و معنويتي راه برده اند كه همچون اولياي الهي،همواره سرمشق و مقتداي رهروان وادي علم و معرفت باقي مانده اند.

در اينجا لازم است به اين نكته اشاره شود كه برخلاف تفكر تاريخ زده ي نوانديشان -كه چيزي جز تبلور تجربه مسلكي آنان در عرصه معرفت آن هم در پس الفاظ رهزنانه اي چون معرفت درجه ي دوم نيست - اختلاف آرا ميان متفكران و عالمان دين، منافاتي با آنچه در ماهيت باطني معرفت ديني بيان شد ندارد؛ زيرا:

اولا: وجود مواردي از اختلاف رأي، دليل بر اثبات اختلاف در تمامي آرا و نگرشها و برداشتهاي عالمان دين نيست.

ثانيا: بيشتر اختلافات ناظر به درك سطوح مختلفي از حقايق دين است؛ به عبارتي اختلافات به گونه اي طولي و تكاملي هستند نه به صورت عرضي و متباين.

ثالثا: اختلافهاي عرضي آرا، در غالب مواضع، بنيادي و اصولي نيستند بلكه موارد اختلافي اغلب، يا اساسا در زمره ي متشابهات نظري و يا در عداد احكام فرعي و خاص عملي قرار دارند.

رابعا: هر عالمي در عرصه ي معارف ديني، مرجع تبيين و تفسير حقايق كتاب و سنت و استنباط احكام دين، شناخته نمي شود مگر اينكه از برتري علمي و معنوي محرز و مسلمي در ميان عالمان دين برخودرار باشد. بنابراين بطور طبيعي و عملا هر فهمي از دين، در جامعه ي عالمان و دينداران در زمره ي «معرفت ديني» معتبر شناخته نمي شود.

خامسا: برتري علمي و معنوي، و بهره مندي از افاضات باطني و حتي مستظهر به عنايت خاص الهي و اولياي حق بودن به اين معنا نيست كه همه ي عالمان رباني از حيث مراتب فهم و ادراك و دريافت حقايق دين، در يك سطح قرار دارند و در تمام آرا و افكار و انديشه ها مانند يكديگر هستند، بلكه چه بسا به منشأ ويژگيهاي شخصيتي مختلف چون تعليم و تربيت قبلي، خصوصيات رواني و خلقي، مراتب معنوي، توانمنديهاي ذهني، ميزان دقت نظر و جهد علمي، زمان آگاهي، دامنه معلومات و... شناختهاي دو عالم دين از حيث عمق و غنا و ذو وجوه بودن با يكديگر متفاوت و حتي در مواردي برداشت يكي يا هر دو توأم با خطا و لغزش نيز باشد. (اگر چه چنين خطا و لغزشي به دليل سيطره ي باطني ولايت و هدايت رباني نمي تواند آن چنان بزرگ و فاحش باشد كه اصل هدايت و ارشاد و ابلاغ وحي را خدشه دار كند.»

از اين روست كه باطني بودن ماهيت معرفت ديني، با وجود اختلاف آرا ميان بزرگان علم و معرفت، هرگز مخدوش نمي شود و «معرفت ديني» - و نه هر فهمي از دين و نه مجموعه ي فهمهاي متعارض و متباين با يكديگر [9] - همواره با قداست و برتري علمي و معنوي خاص خود، هم آغوش خواهد بود.


پاورقي

[1] در توقيع شريف و مقدس و احياگرانه حضرت ولي عصر صلوات الله و سلامه عليه که: «... من کان من الفقهاء صائنا لنفسه، حافظا لدينه، مخالفا لهواه، مطيعا لأمر مولاه فللعوام أن يقلدوه» اگر چه در درجه اول شرايط مرجع تقليد و ولي عام، اعلام شده است اما در حقيقت، بيان شرايط عام هر عالم و متفقه در دين است. در اين فرمايش نوراني، تفقه و معرفتي از دين معتبر شناخته شده است که با اخلاص و مجاهدت با نفس و دينمداري و ولايت و تسليم محض در برابر ولي امر توأم باشد.

[2] بقره، 282.

[3] بقره، 1.

[4] حديد، 28.

[5] بقره، 257.

[6] زمر، 22.

[7] نور، 40.

[8] انفال، 29.

[9] قداست‏زدايي از معرفت ديني در قسمتهاي بعدي اين نوشتار - بند 10- بطور مشروحتر تبيين و بررسي مي‏شود.