بازگشت

حقيقت نوراني علم در نگرش باطني


بر پايه ي چنين باوري است كه در فرهنگ دين، اساسا علم آموزي با تزكيه و تصفيه ي دروني ملازم است، اگر درون آدمي و ساحت انديشه و ادراك او به نور باطن، منور و مصفا نشده باشد از ادراك حقيقت باطني عالم نيز طرفي نخواهد بست. بنابراين در جهان بيني باطني، نه تنها «معلوم»، نوراني و متنزل از غيب است كه «علم» نيز حقيقتي نوراني دارد و ادراك چنين حقيقتي نيز با نوراني بودن «عالم» ملازم است. از اينروست كه معرفت ديني نيز - بر خلاف نگرش متجددانه اي كه آن را بشري مي خواند - ماهيتي باطني دارد؛ يعني تمام اوصافي كه حقيقت باطني هستي از آن برخوردار است مثل نورانيت، قداست و متقوم به فيوضات مستمر باطني بودن، معرفت ديني نيز واجد آن است. لذا با خشيت و عبوديت هم آغوش و ملازم است. برخلاف تصور نوانديشان، چنين دانشي - دانش مستفيض از باطن - صرفا معنوي و شهودي و بريده از ظاهر نيست تا نتوان آن را از سنخ دانش حصولي دين و غير قابل تعليم و تعلم دانست بلكه همان رابطه اي كه ميان ظاهر و باطن، در متن هستي برقرار است - مذكور در بند 3 - عينا ميان چهره و جنبه ي باطني علم و جنبه ي ظاهري آن، در ساحت هستي عالم دين نيز وجود دارد. وقتي ظاهر و باطن را دو چهره حقيقت واحدي دانستيم كه يكي مقهور ديگري و ظل و تنزل آن است و اوامر باطن، بدون ايجاد گسستگي و انفطار در نظام عالم ظاهر، ظهور و تحقق مي يابند، بنابراين حقايق علمي باطني نيز بدون فرض كمترين گسستگي منطقي مي توانند به قالب تبيين و تحليل عقلي و علمي درآمده، در هيأت يك دانش حصولي متقن ظهور يابند. اين همان «حكمتي» است كه در فرهنگ ديني از آن با عنوان يك عطيه ي الهي و خير كثير نام برده شده است. «حكمت» در ظاهر يك دانش حصولي است كه نه از سنخ وحي است و نه الهام و نه ناشي از ادراكات شهودي عارفانه اما از آنجا كه ريشه در باطن داشته و مستفيض از باطن نوراني «حكيم» است، با اينكه وجهه اي عقلي و حصولي دارد، همخانواده وحي و الهام و دريافت شهودي است، از اين روست كه اگر چه ظاهري حصولي و قابل تعليم و تعلم دارد و مي تواند مورد نقد و بررسي دقيق علمي قرارگيرد اما هر كس قابليت تحمل و دريافت حقيقت آن را ندارد. لذا حقيقت حكمت را ناصالح درنمي يابد و از آن بهره مند نمي شود و تنها با قشر و پوسته ي آن آشنا مي شود. حكمت در قلب منافق «قرار» ندارد و تا به قرارگاه اصلي خويش، كه قلب نوراني مؤمن است، منتقل نگردد، چون بذري در زمين شوره زار نه ريشه مي دواند و نه برگي برمي افشاند. آشنايان با تاريخ و سنتهاي فرهنگ و تمدن اسلامي بخوبي آگاهند كه چنين نگرشي به معرفت و علم نه تنها در تعاليم اخلاقي و عرفاني، بلكه در تمامي حوزه هاي علمي و حتي فني و هنري تمدن اسلامي، انديشه و فرهنگ غالب بر محيطهاي آموزشي و پرورشي و امر تعليم و تعلم بوده است.

از اينجا به نكته ي بسيار بااهميت ديگري نيز متفطن مي شويم و آن رابطه ي عقل و قلب (در وجهه ي عام و كلي) يا رابطه ي عقل و ايمان (در وجهه خاص و ديني) است.