بازگشت

فاعليت ملكوت در ناسوت


بنابراين، دخالت ملائكه در امور عالم شهادت، نه دخالتي در عرض اسباب مادي و به گونه ي جانشيني است كه ملازم با بر هم زدن نظام عالم طبيعت و گسستگي در آن باشد و نه قابل پيشگيري و مقابله از طريق علل و اسباب ظاهري است بلكه اساسا به دليل قاهريت وجودي آنان بر اسباب اين عالم و در دست داشتن زمام اختيار و هستي همه چيز، وجهي براي دخالت مستقيم آنها وجود نداشته است بلكه دخالت آنان جز از طريق اسباب و علل همين عالم و نظام حاكم بر آن نيست. بر پايه ي اين بينش، دخالت

ملائكه و تدبير آنان نسبت به امور عالم طبيعت، نه تنها در همه ي امور عادي و جاري اين عالم به همين گونه است؛ يعني طولي و بدون برهم خوردن نظام علي اين عالم، بلكه دخالت آنان در همه ي موارد ديگري كه تحت عنوان خرق عادت (معجزه و كرامت) يا امداد غيبي مؤمنان يا نزول عذاب به كافران و... قرار مي گيرد، نيز همين گونه است؛ يعني اگر چه از نظر روال عادل نظام موجود، چنين اموري خرق عادت است اما از آن جهت كه هر خرق عادتي، حادثه و واقعيتي در مرتبه عالم طبيعت است و هر امر طبيعي در يك شبكه ي تأثير و تأثر عرضي و فعل وا نفعال اعدادي و تقارن و تعاقب پيوسته با ساير پديده ها و امور طبيعي و مادي اين عالم قرار دارد، لذا هر نوع خرق عادت (در هر مرتبه از شدت و قوت) قطعا در مرتبه عالم طبيعت، اسباب مادي و طبيعي و زمينه هاي اعدادي ويژه و منحصر به فردي دارد كه اي بسا روزي نيز بر دانش بشري مكشوف واقع شود. روشن است كه چنين كشفي هيچگاه خرق عادت بودن آن را مخدوش نخواهد كرد لذا تحقق آن پديده به شيوه خرق عادت، همواره دور از دسترس انسان محاط در نظام عادي و جاري عالم طبيعت خواهد ماند.

اين ديدگاه كه در هيچ نوع خرق عادت و معجزه و دخالت غيبي ملائكه ناچار به فرض گسستگي و فطور درنظام سببي مادي و اعدادي اين عالم نيست، در عين اينكه هيچگونه تعارضي با نگرش تجربي و طبيعت نگر علم جديد - كه به دنبال اسباب و علل مادي است - ندارد اما در عين حال كاملا بر خلاف نگرش اصالت طبيعي و جبرانديش و ظاهرگراي علم تجربي، قاهريت و استقلال و ضرورت علل مادي را منكر است و اساسا همه ي شئون وجودي عالم ظاهر را در قبضه ي عالم باطن مي داند.

تفاوت آشكار و برجسته ي و مبنايي چنين نگرشي با آنچه علم زدگان يا متكلمان علم گراي غربي و شرقي در پيوند دادن علم و دين بدان قائل شده اند، در همين ويژگي اساسي نهفته است كه از منظر علم گرايان طبيعي مسلك، عالم طبيعت، واقعيت مستقل داشته و حقيقتي جز آنچه در ظاهر مشهود است و به ادراك عقلي و تجربي درمي آيد، ندارد. از چنين ديدگاهي، بديهي است جبر علي و معلولي به منشأ علل مادي و طبيعي، چنان قاهريت و سيطره دارد كه جايي حتي براي تبيين «اختيار» انسان - كه به ادراك وجداني و حضوري براي او مسلم است - باقي نمي گذارد. آدمي خود را به تمام معنا مقهور چنين نظامي مي يابد. نظامي كه امكان عقلي هيچگونه دخل و تصرف در آن نمي رود. نگرش كلامي كه چنين جهاني را پذيرفته است، در موارد تعارض علم و دين، چاره اي جز اين نداشته است كه يا به تخطئه تئوريهاي علمي و انكار علمي بودن آنها بپردازد و يا با عقب نشيني منزل به منزل در مقابل پيشروي علم، تمامي حوزه هايي را كه مطابق تعاليم ديني عرصه فاعليت خداوند و جنود الهي يا فاعليت ملكوت در ناسوت بود، يكي پس از ديگري به علم بسپارد و خود با ذلت و خفت در بيغوله هايي پناه گيرد كه هنوز نور علم در آنها نتابيده است. اين شرك انديشي آشكار كه دامن متكلمان علم گرا را گرفته است، سرانجامي جز بيرون راندن خداوند و فعل او از تمامي عرصه هاي اين عالم و مستقل و قاهرانه ديدن نظام طبيعت نداشته است. روشن است چنين موضع انفعالي در مقابل علم جديد، با همه ي ژستهاي علمي گرفتن و در عين حال باج دادن به علم، نه تنها شبهه ي تعارض علم و دين را مندفع نخواهد كرد بلكه آن را به يك باور مسلم مبدل مي كند و اين همان سرانجامي است كه اكنون با عنوان جداانگاري حوزه هاي علم و دين، دين باوران امروز غرب بناچار منادي آن شده اند كه معنايي جز انكار ارزش معرفتي گزاره هاي ديني نسبت به عالم طبيعت، ندارد (مانند آنچه در نگرش تحليل زباني يا در نحله هاي ديني اگزيستانسياليزم به چشم مي خورد)؛ در حالي كه در نگرش باطني دين نه تنها وجهي براي چنين جداانگاري معرفتي نيست بلكه اگر پيش فرضهاي غير علمي و جهان بيني متافيزيكي دانش جديد [1] - كه دخلي در واقعيت علم تجربي مي توانند نداشته باشند. - به كناري گذاشته، با نگرش باطني به عالم بنگريم، تمام دستاوردهاي علمي بشر در خدمت تقويت هر چه بيشتر ديدگاه باطني درخواهد آمد. اگر عالم ظاهر، تعيني از عالم باطن و ظل آن است، غور و تعمق در اين عالم و كشف حقايق و نظامات و شگفتيهاي تو در توي آن، در فضاي يك نگرش آيه اي، نتيجه اي جز تقويت باورهاي غيبي و بينش توحيدي در پي نخواهد داشت. از ديدگاه چنين نگرشي نه تنها دست قدرت خداوند براي دخالت در هستي، هميشه باز بوده، دخالت او هيچگونه تعارضي با نگرش علمي نخواهد داشت، بلكه اساسا دست خداوند و جنود ملكوتي او، هر لحظه همه ي واقعيتهاي عالم طبيعت را رقم مي زند، آسمانها و زمين و مافيهما، مربوب خداوند و تحت هدايت و مشيت اوست. اگر قاهريتي وجود دارد از آن اراده ي او و نظام قضا و قدري ناشي از آن است.


پاورقي

[1] مانند اصالت طبيعت، اصالت حس و تجربه، تحويل‏گرايي به عنوان منطق پژوهش، جزءگرايي و باور به مدل ذره‏اي در تبيين حقايق موجودات، جبرانگاري بر پايه‏ي علل اعدادي و طبيعي، انکار علل غايي و هر نوع غايتمندي در عالم طبيعت، و... (تبيين مشروحتر پيشفرضهاي روش شناختي علم جديد در طي سه شماره‏ي اول فصلنامه مصباح تحت عنوان «مباني نظري روشهاي تحقيق در علوم انساني» به قلم نگارنده ارائه شده است).