بازگشت

راسيوناليسم (عقل گرايي)


راسيوناليزم كه بنا به اعتقاد برخي انديشمندان غربي ريشه ي علم جديد و تكنولوژي است [1] و برخي ديگر آن را سرمنشأ ارزشهاي دموكراتيك و ريشه دموكراسي غربي دانسته اند. [2] ، آرماني جز مفهوم و معقول كردن همه چيز براي انسان ندارد. وقتي انسان محور همه ي ارزشها و كانون همه ي تلاشهاي علمي و عملي و هنري و حتي ديني قرار گرفت - دين بعد از رنسانس - بايد همه چيز براي او و پيرامون وجود او و در انديشه و احساس و ادراك او معنا پيدا كند؛ حتي دين و نگرش ديني به عالم. آن جنبه اي از دين مقبول و معتبر شناخته مي شود كه فهم پذير باشد و آنچه فهم پذير نيست بايد به گونه اي مورد تأويل عقلي و علمي قرار گيرد. همه ي تلاشهاي متكلمان مسيحي در طي قرون بعد از رنسانس، اگر چه از يك سو به منظور دفاع از معتقدات ديني در برابر حمله ي تئوريهاي معارض علمي و فلسفي جديد بوده است، اما بيش از اينكه چنين تلاشهايي صرفا به منظور دفاع دين صورت پذيرد، در واقع تحت تأثير نگرش عقلي مسلك عصر جديد به انگيزه ي فهم پذير كردن و عقل پسند نمودن معتقدات ديني در چهارچوبه ي جهان بيني علمي و فلسفي رايج هر عصر بوده است.

اين چنين نگرشي به انسان و موقعيت محوري او در عالم، راز و رمز را برنمي تابد؛ چرا كه وقتي آدمي در جايگاه خداوند قدم گذاشت در عرصه ي شناسايي نيز بايد خدايي كند. پس همه چيز بايد در ساحت علم او حضور خاضعانه داشته باشد يعني هر چيزي با همه وجوه هستي اش خود را در پيش او مطرح و گشاده سازد و چون انسان مورد نظر اومانيسم، نه انسانهاي خاص و برگزيده و استثنايي و... بلكه همين انسان عرفي و نوعي است كه هر شخصي، فردي تام و تمام و نمونه اي از آن است، بنابراين مقتضاي انسانمداري در حوزه شناخت و معرفت، فهم پذير شدن همه چيز براي همه ي انسانها خواهد بود. لذا اين فهم نيز ديگر نه فهمي اختصاصي و استثنايي و غير قابل دسترس عمومي، بلكه فهمي قابل وصول و دسترس پذير براي همه ي انسانها خواهد بود. بنابراين به منظور تحقق چنين هدفي در عرصه ي علوم و معارف، بايد مرتبه اي از علم و ادراك حجيت و اعتبار يابد كه براي تمام انسانها امكان وصول به آن در حالت عادي و طبيعي، فراهم باشد. يعني پايين ترين مرتبه ي ادراك كه همان عقل عرفي و دريافتهاي حسي و تجربي است روشن است، اين سطح از ادراك به چيزي جز ظواهر مشهود و ملموس پديده ها - كه قابل ادراك عمومي است - دسترسي ندارد و موضوعي جز آنچه قابل ادراك عمومي است نمي تواند داشته باشد. از اين روست كه مشاهده مي شود در دامن چنين فرهنگي - فرهنگ انسانمداري - بالضروره، اصالت عقل و اصالت حس پرورده مي شود و در پي آن، نگرش طبيعت گرايانه و ماده باور، انديشه ي قاهر و غالب بر تفكر فلسفي و علمي آن را تشكيل مي دهد. درست به همين دليل - عامه فهم كردن دانش - نه تنها همه ي دستاوردهاي عالي و عظيم معنوي و علمي و هنري نوابع پيشين - كه اساسا در افق بسيار برتر از فهم و ادراك سطحي عامه قرار داشت - مورد طعن و تحقير قرار گرفته، اعتبار و وثاقت خود را از دست دادند، بلكه حتي عقل نيز كه در آغاز قرون جديد از اعتبار و ستايش مشابه قرون ميانه برخوردار شد، خود نيز مشمول نگرش عقلگرايانه قرار گرفت و رفته رفته در روند عمومي كردن دانش، جايگاه رفيع و پرمنزلتي را كه به عنوان موهبتي الهي و منبع معرفت و حجيت و فرمانرواي عرصه ي دانشها داشت از دست داد. چرا كه بايد خود اين منبع معرفت نيز تبيين عقل پسند و عامه فهم مي يافت. تحليلهاي عقلگرايانه كه به دنبال منشأ طبيعي و قابل فهم از ادراكات عقلي بودند، حيثيت مستقلي براي عقل باقي نگذاشتند و او را به

عنوان صرفا قواي ذهني چندي در خدمت ادراكات حسي معرفي كردند. و اين چنين «اصالت عقل» در روند عقلگرايانه ي اومانيستي به «اصالت حس و تجربه» گراييد و عقلگرايي بر پايه ي حس گرايي و تجربه مسلكي تقوم يافت.

در چنين نگرش عقلگرايانه اي به عالم و آدم، كه همه ي راز و رمزها يا به عنوان جهل و خرافه و اسطوره، مطرود واقع شده اند و يا با تحليل عقلي و علمي آن چنان وضوح يافته اند كه رازي در آنها باقي نمانده است، حقيقتي متعالي و برتر از عقل عرفي باقي نمي ماند تا عقل در پيشگاه او سر عجز و ناتواني فرود آورد، بلكه برعكس همه چيز در پيشگاه او، سر خضوع و خشوع پيش آورده اند و اوست كه بر هر چيز ترفع و اشراف يافته است. بنابراين نه تنها همه ي قداستها در مهبط عقل عرفي رنگ مي بازد و از تنزه و تعالي به تنزل و هبوط مي گرايد، بلكه اين توانمندي و اشرافي كه عقل بشري نسبت به همه ي هستي در خود مي يافت، چيزي جز احساس استغنا و تفرعن و استكبار علمي براي او به ارمغان نياورد و چنين بود كه بازار «علم پرستي» و «دين ستيزي» و «تقدس زدايي» و «الحاد علمي و فلسفي» در فضاي عقلگرايي انسانمدارانه ي غرب بالا گرفت. مراد نگارنده از دين ستيزي به هر دو معناي آن يعني هم انكار دين از ناحيه ملحدان بوده است، دنيوي كردن اعتقادات ديني از ناحيه متكلمان و دين باوران بزرگ مسيحي، با عنوان سازش علم و دين؛ اما در حقيقت به منظور يكي كردن جهان بيني ديني و جهان بيني علمي و فلسفي هر دوره و عصري صورت پذيرفته است كه نتيجه اي جز تنزل مقدسات ديني و تأويل عرفي و تجربي كردن همه حقايق و تعاليم آسماني آن و در نتجيه، تبديل مكتب آسماني و وحياني دين به مكتب بشري و عقل محور به دنبال نياورده است.


پاورقي

[1] ويليام چيتيک، در مقاله‏ي «تئولوژي و توسعه» ترجمه‏ي سيد محمد آويني، نامه‏ي فرهنگ، سال سوم، شماره 4، زمستان 72.

[2] استيس، در کتاب «گزيده‏ي مقالات استيس»، ترجمه‏ي عبدالحسين آذرنگ، ص 116.