بازگشت

نظري اجمالي به سير انديشه و تفكر جديد


اگر تكنولوژي، ابزار نفوذ و سيطره ي تمدن جديد، سرمايه داري، موتور محرك و انرژي زاي آن باشد و علم جديد را كه خانه زاد اين تمدن است، چراغ راه و مغز متفكر آن و «ليبراليسم» را ايدئولوژي رايج و رسمي آن بدانيم، بطور قطع «اومانيسم» را كه فلسفه انسانشناسي عصر جديد است، بايد قلب تپنده و جوهره حيات و روح جاري و ساري در كالبد اين تمدن دانست. فلسفه و نگرشي كه همه ي سطوح و شئون اين تمدن متأثر از آن بوده و مراحل تكون چند قرنه اش در چنان بستري تحقق يافته است، به گونه اي همه ي فلسفه ها و مكتبها و نحله هاي نوظهور اين قرون را در تمامي عرصه هاي علم و فلسفه و هنر و اخلاق و ادب و سياست و اجتماع و... بايد پرورده ي چنان دامني و برخاسته از چنان انديشه اي دانست.

اگر دو ويژگي اصلي و محوري و ماهوي فرهنگ جديد غرب را «راسيوناليسم» [1] (عقل گرايي) و «انديويدوآليسم» [2] (اصالت فرد) بدانيم، ترديدي نمي توان داشت كه اين دو، مولود صددرصد و بلاواسطه ي اومانيسم هستند و تكيه گاه و مقومي در فرهنگ غرب، جز انسان مداري ندارند. [3] از اين رو سير انديشه و تفكر جديد را درباره ي اين دو محور مورد مطالعه قرار مي دهيم:


پاورقي

[1] Rationalism.

[2] Individualism.

[3] هر يک از دو ويژگي ماهوي علم جديد يعني «کميت‏گرايي» و «قدرت‏طلبي» را مي‏توان به اين دو خصوصيت عمده‏ي فرهنگ غرب بازگرداند. کميت‏گرايي را ناشي از عقل‏گرايي، و قدرت‏طلبي را محصول فردمداري دانست.