بازگشت

ويژگيهاي كلي دنيوي شدن دين


دين دنيوي شده، يعني دنياگرايي با عنوانهاي ديني كه طبيعتا با ارضاي سطحي وجدان مذهبي انسان همراه است. دين دنيوي شده ديني است كه هم از حيث جهان بيني و نگرش هستي شناختي، مقولات نظري و اعتقادي آن با مفاهيم و مقولات

فلسفي و نگرشهاي علمي و تجربي جديد تفاوتي ندارد. (و يا اگر دارد در شعاع انديشه هاي جديد آنقدر كمرنگ و متروك واقع شده كه بود و نبود آن، نقشي در تفكر و تعقل و در نتيجه، اثري در زندگي و جريان عادي و روزمره ي او ندارد.) و هم از حيث موازين و تعاليم عملي (شريعت) محور و راهي به سوي هدايت ابعاد عملي زندگي انسان ندارد؛ به عبارت ديگر، دين دنيوي شده، ديني است كه با نظر و عمل انسان عصر جديد تطابق كامل يافته است. به اين ترتيب مي توان دنيوي شدن دين را از دو جنبه مورد تأويل و بررسي قرار داد: يكي از زاويه ي اعتقادات ديني و نگرشهاي هستي شناختي و ديگر از زاويه احكام و تعاليم عملي.

الف) از حيث اعتقادات و جهان بيني ديني، شيوه ي غالب و حاكم در دنيوي كردن اعتقادات، همان شيوه ي جهانشناسي علم جديد است، يعني تحويل كردن همه ي عوالم مافوق طبيعي و ملكوتي و همه ي حقايق و وجودات علوي و مقدس و آن جهاني به پايين ترين مرتبه ي عالم هستي، و تفسير همه ي آن سطوح متعالي بر پايه ي نازلترين سطح، آن هم توسط قشريترين و ضعيفترين و سطحي ترين قوه ي دراكه ي انسان، يعني «حس و تجربه ي حسي» و عقل عرفي حاصل از آن. دقيقا همان جريان تحويل گرا و ذره باور تجربي كه همه ي حقايق و پديده هاي گونه گون طبيعت چون حيات، جامعه و روان انسان را به بسيطترين سطح يعني خواص فيزيكي و شيميايي ماده به تحويل مي برد و هويت آنها را همان هويت ذرات بنيادي پديده ها مي داند. بر اين اساس در نگرش دنيوي شده ي دين، حقايقي چون «خدا»، «مشيت»، «اراده ي حق»، «چگونگي ارتباط خداوند با عالم هستي»، «قضا و قدر»، «وحي،» «معجزه»، «ملائكه» (به عنوان كارگزاران و مدبران ملكوتي عالم طبيعت)، «سنتهاي الهي»، «روزي رساني پروردگار»، «ربوبيت و هدايت عامه او»، «نصرت و امدادبخشي اهل ايمان»، «نزول عذاب و كيفررساني اقوام و امم عنود و كفران پيشه در همين دنيا»، و... همگي بايد به گونه اي مورد تأويل و تفسير قرار گيرند كه در چهارچوبه ي مقولات عقلي و فهم متعارف انسان معاصر، قابل پذيرش بوده، با ذائقه حسي و تجربي مسلك او سازگار آيد.

بديهي است هر چه دين به سمت دنيوي شدن سوق پيدا كند از تقدس آن كاسته مي شود. دين دنيوي، دين بدون مقدسات است. اگر دين اصيل و حقيقي، در هاله اي از تقدس قرار دارد به خاطر معنويتي است كه از تنزه از دنيا و هر چه دنيوي و سطحي و

نازل و روزمره و مبتذل و پيش پا افتاده و دم دستي است، حاصل آمده است. قداست در جايي است كه واقعيتي متعالي و واقعيتي متنازل وجود دارد. حقيقتي منزه از نقص و آلودگي در مقابل واقعيتي مشوب به نقايص و زشتيها، مطلق در مقابل مقيد، يقين در مقابل شك، نور در برابر ظلمت، تجرد در مقابل ماديت، طهارت در مقابل قذارت و پليدي، وحدت در مقابل كثرت، كمال در مقابل نقص، حق در مقابل باطل، ثبات در برابر تغير و... هر اندازه فاصله ي اين دو بعد بيشتر، قداست يكي نسبت به ديگري افزونتر خواهد بود. براي از ميان رفتن تقدس نه تنها بايد مرز و فاصله ي اين دو قطب از ميان بخيزد، بلكه قطب مقدس يا بايد به قطب نامقدس و دنيوي تحويل شود و يا اساسا مورد انكار قرار گيرد. تقدس زدايي از دين و معارف ديني مبنايي جز اين ندارد. وقتي دين به مقوله اي دنيوي مبدل شد و معرفت ديني در سلك معرفت بشري درآمد، خواه ناخواه ويژگي همه ي امور دنيوي و روزمره و دم دستي و متنزل را به خود خواهد گرفت و لذا بالضرورة تقدس خود را از دست مي دهد.

ب) اما دنيوي شدن دين از حيث احكام و تعاليم (شريعت و فقه) در غرب از دو جنبه ي مختلف شدت و قوت يافته است؛ به عبارت ديگر، تعاليم عملي دين از دو زاويه ي مختلف مورد تهاجم دنيوي شدن قرار گرفته اند: يكي از جنبه ي تأويلي و تفسيري و ديگري از جنبه ي فلسفي و نظري.

جنبه تأويلي: مانند آنچه با نهضت پروتستان در اروپا رخ داد، علماي متجدد دين بتدريج به منظور هماهنگ كردن تعاليم مسيحيت با تحولات اجتماعي و مقتضيات شكوفايي نظام سرمايه داري در غرب، يك سلسله تأويل و تفسيرها در متن تعاليم ديني و بويژه اخلاق مسيحي دست زدند كه نتيجه ي آن چيزي جز مبدل كردن دين آسماني مسيحيت به ديني زميني و در خدمت سرمايه داري نبوده است مشابه همين تأويل و تفسيرهاي دنياپسند و متجددانه، در جوامع اسلامي معاصر نيز، توسط مدعيان اصلاح، تحت عنوان احياي دين در دهه هاي اخير بطور تدريجي و مستمر در جريان بوده و هست.

در بخش پاياني اين مقاله به طور مشروحتر، روند اين جريان اصلاحي و تأويلي را در جوامع اسلامي مورد بررسي قرار مي دهيم:

جنبه فلسفي: با توجه به اينكه احكام و موازين عملي و اخلاقي دين در حوزه ي «بايدها و ارزشها» قرار مي گيرد، در طي قرون اخير، مكتبها و نحله هاي فلسفي و علمي پديد آمده است رد غرب، ارزشهاي عملي و اخلاقي را يا اساسا اموري تبعي و طفيلي و روبنايي در جامعه يا روان انسان تلقي كرده اند و در نتيجه به نسبيت و اعتباري بودن اين امور حكم داده اند و يا اينكه بويژه در عصر حاضر، احكام و قضاياي ارزشي را از نظر معناداري مورد تخطئه و انكار قرار داده و آنها را اموري مهمل و تهي از معنا معرفي كرده اند و يا با تمايز قائل شدن ميان حوزه ي هستي شناسي و حوزه ي ارزشها به تمايز بنيادي و منطقي ميان «هست و بايد» حكم كرده و احكام ارزشي را بكلي اموري فردي و كاملا «من عندي» و بي ارتباط با واقعيتها دانسته اند و بنابراين آنها را يكسره از حوزه ي عمل اجتماعي و تدبير زندگي جمعي آدميان طرد كرده و بامديريت علمي جاي همه ارزشها را به گمان خود پر كرده اند.

با توجه به اينكه حوزه ي بحث اين مقاله به دنيوي شدن اعتقادات و نگرشهاي هستي شناسانه دين ناظر است، بحث در دنيوي شدن جنبه ي تشريعي دين، يعني احكام و موازين عملي، ارزشها و تعاليم اخلاقي دين را به موضع و مجال ديگري موكول نموده است، و

اختصاصا در اين نوشتار به بررسي اجمالي دنيوي شدن بخشي از جهان بيني و اعتقادات نظري دين خواهيم پرداخت.

براي اين منظور ابتدا به گونه اي كلي، نگاهي تحليلي و گذرا به سير انديشه و تفكر جديد در مغرب زمين خواهيم پرداخت تا ريشه هاي فلسفي و نظري دنيوي شدن انديشه ي ديني و شاخصهاي آن را بازشناسيم. سپس به مهمترين ويژگيهاي جهان بيني مذهبي بويژه به جهان بيني باطني اسلام، اشاره داشته، جدايي و عدم سازگاري اين دو نگرش را مورد تأويل بيشتر قرار خواهيم داد.