بازگشت

دين در تهاجم تفكر جديد


نكته بسيار بااهميت و شايسته هرگونه تأمل اينكه، ضرورت چنين رويارويي از نظر اعتقادات و باورهاي ديني و مقتضيات زندگي متدينانه يك امت اسلامي، كه در عصر حاضر در محاصره ي همه جانبه ي انديشه و فرهنگ دنيوي و سبك زندگي تمدن جديد گرفتار آمده، بسيار بسيار حياتي و در خور تأمل است.

اگر دينداري را در برخي اعمال ظاهري و بي روح، و يك سلسله اعتقاداتي كه تنها اسم اعتقاد دارند و در واقع مفاهيمي كم رنگ و تهي از اثر هستند كه در انبان حافظه

انسان تلنبار شده اند و كمترين نقشي در روال زندگي عادل و عمل روزمره ي آدمي ندارند، خلاصه نكنيم، بلكه زندگي متدينانه را به معناي حقيقي آن، يك حيات ايماني تلقي كنيم كه نگرشها و بينشهاي ديني در انديشه ي آدمي قوام و ثبات يافته اند و در عرصه ي تفكر او حضوري مستمر يافته و لذا پشتوانه ي نظري اعمال و رفتار و چگونگي زندگي و معيشت او قرار گرفته اند، به گونه اي كه در تمامي عرصه ها و مقاطع عمل و زندگي جاري و عادي خود، بر پايه ي آن اعتقادات مي انديشد و در پرتو نورانيت و معنويت آنها جان و روح خويش را طراوت و نشاط معنوي مي بخشد و با انرژي معنوي آنها عمل مي كند؛ در اين صورت، چگونه مي توان به دوام چنين حيات ديني و معنوي در بستر هر فرهنگ و در محاصره ي هر انديشه و تفكر غير ديني اميدوار بود. اگر انديشه و تفكر، پشتوانه ي نظري هر عمل و اقدامي است و آدمي بر پايه ي اعتقادات حقيقي - نه اسمي و رسمي - خويش عمل مي كند و اعتقاد در پرتو دوام مستمر و حضور فعال انديشه اي در عرصه ي تفكر و تعقل آدمي رفته رفته شكل مي گيرد، بنابراين چگونه مي توان باور داشت كه در تهاجم همه جانبه ي افكار و انديشه هايي كه هيچ سنخيتي با انديشه ي ديني و باورهاي ايماني ندارند، اعتقادات ديني شكل گرفته و حيات ايماني و ديني امتي در عرصه زندگي فردي و اجتماعي او دوام يابد؛ چه رسد به اينكه ما در طلب تعالي و تكامل معنوي انسانها و در جستجوي آرمانهاي اعتقادي خود، در چنين فضايي از تفكرات غير ديني و انديشه هاي دنيوي و سبك زندگي ناشي از آن باشيم!!

تهاجم اصلي و بنيادبرافكن تمدن جديد نه در مظاهر غير اخلاقي و منحط آن، بلكه در واقع در ماهيت دنيوي و غير ديني آن است كه اساسا فرهنگ ديني را نشانه گرفته، نه تنها جايي براي تفكر و انديشه و عمل ديني باقي نگذاشته بلكه منتهي به خطرناكترين و نافذترين شيوه ي رويارويي با دين شده و آن، نه حذف فرهنگ و انديشه ي ديني كه استحاله ي دين در هاضمه قدرتمند خويش است؛ يعني به رنگ خويش درآوردن دين كه چيزي جز دنيوي كردن دين نيست.

از آنجا كه خطر چنين استحاله و تغيير هويتي در درجه ي اول متوجه انديشه ديني است و تا انديشه و تفكر ديني از ميان برنخاسته است، نمي توان به تمام معنا و بدون دغدغه و مقاومت، ساير شئون و جنبه هاي فردي و اجتماعي زندگي ديني را به تاراج اين فرهنگ دنيوي داد، لذا امروز تبيين دنيوي معرفت ديني بيش از هر جنبه ي ديگر

مطلوب نظر نوانديشان غربگرا قرار گرفته است.

با چنين باوري، نگارنده، در اين مقاله كوشيده است با بيان گوشه هايي از رويارويي اعتقادي و نظري ميان بينش و نگرش ديني، با بينش و انديشه ي فلسفي و نظري حاكم بر تمدن جديد، به تعارض و تقابل بنيادي اين دو گونه نگرش تأكيد كند. اين رويارويي با وجود اينكه سهمگينترين مواجهه ي غرب با انديشه ديني است به گونه اي كه به اعتقاد نگارنده انديشه ي ديني در تهاجم همه جانبه آن، اساسا در جهان امروز رو به اضمحلال كامل و دنيوي شدن است، تاكنون كمتر مورد مداقه صاحبنظران و انديشمندان قرار گرفته است. مهمترين دليل اين بي توجهي را بايد ناشي از همان شدت و قوت و سيطره ي فراگير و نافذ اين تهاجم دانست؛ به گونه اي كه مقولات ديني تحت الشعاع مقولات فلسفي و نظري رايج و حاكم بر تمدن جديد قرار گرفته و بدون اينكه حذف يا طرد شود؛ بتدريج تغيير ماهيت داده و با حفظ عنوان و انتساب ديني، كاملا از مضمون و محتواي اصيل خود تهي شده است. بديهي است در چنين حالتي، بظاهر، چيزي گم و يا از ميدان به در نشده است تا كسي سراغ آن را بگيرد و در اين استحاله ي تدريجي پنهان، تعارض آشكار و برخورد خصمانه اي رخ نداده است تا كسي به انديشه ي جانبداري از طرف مغلوب برخيزد و اساسا متوجه اين نزاع ريشه اي و بنيادي شود.

البته نمي توان انكار كرد كه در تمام مواردي كه تعارض صريحي ميان انديشه هاي فلسفي يا تئوريها و نتايج علمي پيدا شده است، همواره متكلمان (چه در غرب چه در شرق) دليرانه به ميدان آمده اند و به گونه اي در جهت رفع تعارضهاي آشكار كوشيده اند؛ حال يا با تخطئه ي نظريه علمي يا با تأويل اعتقاد ديني و يا با عقب نشيني در مقابل علم، اما نكته قابل تأمل در همه ي اينگونه مدافعات اين است كه غالبا نگرش كلامي به ميدان آمده خود نيز به نوعي تحت الشعاع مقولات فكري و نظري انديشه ي علمي يا فلسفي رايج زمان بوده و با قبول همان مفروضات (طرف مقابل) به محاجه علمي يا فلسفي پرداخته است. بديهي است چنين رويارويي كه در واقع در زمين حريف و در فضاي انديشه ي او صورت مي گيرد، سرانجام به چه نتيجه اي منتهي خواهد شد. در چنين وضعيتي اگر متكلمان بتوانند از مواضع كلامي خود نيز دفاع كنند، باز غلبه از آن طرف مقابل خواهد بود زيرا از آنجا كه اين مواضع و سنگرها در زمين

حريف و تحت اشراف اوست، علاوه بر اينكه ابتكار عمل همواره از طرف مقابل بوده، مواضع كلامي همواره انفعالي و موقتي خواهد بود، چون انديشه ي ديني در چنين زمين و فضايي ريشه ندارد، مايه هاي اصيل و اصلي آن محكوم به استحاله ي تدريجي و رفته رفته رو به از ميان رفتن است، منتها در قالبي نو و متناسب با چنان فضاي فكري و نظري و هويتي متفاوت با هويت اولي خود. اين تحريف بنيادي اما پنهان و ناپيدا، نه تنها سرنوشت انديشه ي ديني غرب در طي قرون جديد بويژه از قرن هفدهم تا عصر حاضر است، بلكه سرنوشت فرهنگ و انديشه ي ديني تمامي جوامعي است كه در طي اين اعصار و مخصوصا عصر حاضر مورد تهاجم فرهنگ و تمدن غرب بوده و هستند. اگرچه مي توان همين ملاحظات را نيز نسبت به سرنوشت انديشه ي ديني در درون تمدن اسلامي در رويارويي با فلسفه ها و مكتبهاي رايج زمان خود، در اعصار گذشته، مرعي داشت و از اين زاويه، تقابل و كيفيت دادوستد انديشه ي ديني با ساير انديشه هاي فراديني را به نظاره نشست اما هرگز نبايد فراموش كرد كه اين تأثير و تأثرپذيري در تمدن اسلامي، از دو جنبه، ويژگيهاي كاملا متمايز از آن چيزي دارد كه در عصر جديد شاهد آنيم.

اولا بايد به اين تمايز مهم توجه داشت كه خاستگاه تمدن اسلامي برخلاف تمدن حاضر - كه سرآغازي جز پشت كردن به فرهنگ ديني ندارد - ايمان و اعتقاد عميق ديني و انديشه ي برآمده از حيات ديني بوده است. از آنجا كه دين، مؤسس اين تمدن بوده و باورهاي ايماني نيروي محركه و انرژي معنوي آن را تأمين مي كرده است لذا برعكس آنچه امروزه شاهد هستيم، قوت و غلبه و تهاجم از ناحيه ي انديشه ي ديني بوده است نه از ناحيه ي انديشه هاي فلسفي و علمي، كه بعدها آن نيز با انگيزه ديني وارد جوامع اسلامي شد و به همين دليل در هاضمه ي قدرتمند انديشه ي دين باور متفكران و نوابع مسلمان چنان صبغه و هويت اسلامي پيدا كرد كه با وجود اينكه غالبا مأخوذ از تمدنهاي ديگر بود، در زمره ي اجزا و اقمار جدايي ناپذير منظومه ي درخشان علوم و دانشهاي تمدن اسلامي درآمد و در كالبد زنده اين تمدن در قالب علم و فلسفه و هنر و ادب و فن و سنن متعدد فرهنگ اسلامي به بار نشست؛ حتي برخي از اين دانشها، مسيري كاملا متفاوت و مبتكرانه پيدا كرده، در زمره ي اختصاصات فرهنگ و تمدن اسلامي درآمد.

ثانيا جنبه مهمتر از حيث نخست اينكه، علوم پيشينيان از نظر مراتب همخواني و سنخيت كلي آنها انديشه ي ديني در برابر شدت تعارض و يگانگي و عدم توافق دانش جديد بانگرش ديني، با يكديگر قابل مقايسه نيست. اگر مهمترين ويژگي دانش جديد را كميت گرايي و كيفيت ستيزي آن بدانيم، دانشهاي گذشته، عموما بر مبناي مطالعه در كيفيات اشيا، شكل يافته بودند، از اين رو سؤال از چرايي و كشف ويژگيهاي ذاتي و پي بردن به عوامل طبيعي و درون ذاتي، محور فعاليتهاي علمي را تشكيل مي داد؛ در حالي كه در دانش جديد با انكار ذوات و در نتيجه، انكار عوامل درون ذاتي، سؤال از چرايي (چرايي ذاتي و ناظر به غايات طبيعي اشيا) اساسا موضوعيت ندارد و تمام ماهيت علل و عوامل به گونه اي قسري و برون ذاتي تحليل و تفسير مي شوند. به اين ترتيب با ماهيت زدايي كامل از همه چيز، چاره اي جز به كارگيري منطق اصالت تحويل (فروكاهش گرايي [1] (در تمام پژوهشهاي علمي باقي نماند؛ يعني تحويل بردن همه ي سطوح عالي كيفي و ماهوي و كلي اشيا به نازلترين و بسيطترين و بي هويت ترين سطوح آن. بديهي است چنين نگرش و منطقي از نظر «هستي شناسي» منتهي به مكتب اصالت ماده ي ذره گرا در علوم طبيعي، و اصالت طبيعت رفتارگرا در علوم انساني خواهد شد. از نظر «معرفت شناسي»، در درجه اول منتهي به اصالت حس و اصالت تجربه (بنابر به كار بردن منطق تحويلي در ادراكات و به تحويل بردن دريافتهاي عقلي به بسائط اوليه حسي) و در درجه بعد منتهي به مكتبهاي معناگريزي چون پوزيتيويسم منطقي و فلسفه ي تحليل زباني [2] و پراگماتيسم مي گردد، چرا كه معنا خود امري كيفي است و دانش كميت گرا، كه جز ابعاد و اعداد را درك نمي كند، قادر به فهم امور كيفي نيست.

روشن است كه اين نگرش در حوزه ي فلسفه سياسي و اجتماعي جز با فردگرايي تناسبي ندارد، لذا نظامي جز ليبراليسم را برنمي تابد. اگر عقل و قلب و وحي در دانشهاي پيشينيان از چنان منزلت و اعتباري برخوردار بودند كه حس و تجربه، خادم و ابزار آنها به شمار مي رفت، دقيقا چنين رابطه اي در دانش جديد بطور معكوس برقرار است. اگر پيشينيان در جستجوي فرزانگي و حكمت و معرفت بودند و انگيزه ي اصلي پيجوييها و پژوهشهاي علمي آنان، رسيدن به چنان آرمانهاي مقدس و والايي بود،

دانش جديد در پي تسلط و قدرتمندي است و به همين جهت به عالم و آدم و علم و معرفت به جز به ديده ي ابزاري نمي نگرد، لذا اگر پيشينيان سوداي يقين در سر داشتند، پسينيان خيال آن را نيز از سر به در كرده، جز با فرضيات و تئوريهايي كه خود آنها را مجعولات و افسانه هاي مفيد (مؤثر در عمل و توانايي آور) مي خوانند، دلخوش ندارند.

با توجه به اين نكات، ملاحظه مي شود كه تباعد و تباين ماهوي ميان جهان بيني ديني و جهان نگري و انديشه ها و فلسفه هاي رايج و مسلط بر تمدن جديد - برخلاف دانشها و فلسفه هاي گذشته - آن چنان عميق و غير قابل جمع است كه به اعتقاد نگارنده اگر در جوامع اسلامي نهضتي بيدارگرانه و همه جانبه و از سر بصيرت كامل به اين تقابل، دست اندركار احياي مقولات اعتقادي و نگرشها و بينشهاي اصيل اسلامي نگردد، در تهاجم همه سويه ي دانش و تكنيك، فرهنگ و ادب، انديشه و تفكر، سبك زندگي و چگونگي معيشت و تمدن جديد غرب، حداقل سرنوشتي كه در انتظار دين و انديشه ديني و حيات ايماني است، همان چيزي خواهد بود كه در قرون اخير و بويژه در عصر حاضر در غرب شاهد آن هستيم، يعني دين علم زده، عقلي شده، ديني كه غيب عالم و همه ي حقايق ملكوتي و فوق طبيعي، در آن يا مغفول واقع شده است، يا به اموري طبيعي و اين جهاني تأويل شده و يا اساسا جنبه هستي شناختي آنها مورد انكار قرار گرفته و به مقولاتي ارزشي، كه نقش صرفا اهتدايي در زندگي انسان دارند، مبدل شده اند.

ديني كه با اهداف دنيوي سازگار شده و تنها به سعادت دنيوي بشر نظر دارد، دين بشر محور، بدون آرمان، تجربي مسلك و صرفا ابزاري و در يك كلمه «دين دنيوي شده» است كه هر جا با منافع دنيوي و مادي بشر روبرو مي شود، بايد خود را كنار بكشد و راه را براي جنبه ها و مظاهر دينوي بگشايد.


پاورقي

[1] Reductionism.

[2] Language analisis.