بازگشت

چكيده


چگونه مي توان در فضايي از انديشه و باورها و فرهنگ غير ديني، ديندارانه انديشيد و براستي متدينانه زندگي كرد؟! از اين منظر تهاجم اصلي و بنيادبرافكن تمدن جديد، نه در مظاهر غير اخلاقي و منحط آن، كه اساسا در ماهيت دنيوي و غير ديني آن است. اين ماهيت دنيوي كه همه ي فرهنگ دين را نشانه رفته است، منتهي به مهلكترين شيوه ي مواجهه با دين شده است و آن نه حذف دين، كه اساسا استحاله ي فرهنگ و انديشه ديني در هاضمه ي قدرتمند خويش است يعني به رنگ خود درآوردن دين كه چيزي جز «دنيوي كردن» آن نيست.

مقاله حاضر كوشيده است تا:

1- مفهوم روشني از ويژگيهاي اصلي و محوري دنيوي شدن دين در حوزه ي عقايد و تشريعات آن ارائه دهد.

2- ويژگيهاي عمده ي فرهنگ اومانيستي غرب را در محور «راسيوناليسم» (عقلگرايي) و «انديويدآليسم» (فردمحوري) مورد تحليل و تبيين قرار دهد و به تعارضات دروني آن اشاره نمايد.

3- چگونگي دنيوي شدن تفكر ديني را در چنين فرهنگ انسانمداري، مورد تأمل قرار دهد.

4- با ارائه مشخصات كلي جهان بيني ديني، تعارض آن را با مباني تفكر جديد نشان دهد.

5- تصوير روشن و همه جانبه اي از جهان بيني ديني تحت عنوان «نگرش باطني دين به عالم» ارائه دهد.

6- گونه هاي گرايشهاي متجددانه ي مدعي احياي دين را مورد بررسي اجمالي قرار دهد.

تمدن جديد به پشتوانه ي تكنولوژي پيشرفته اي كه در همه ي زمينه ها - بويژه امروزه در امر ارتباطات - بدان مجهز شده است، بطور جهشي چنان سيطره ي همه جانبه اي بر زندگي انسان معاصر يافته است كه بدون ترديد مي توان گفت هيچ عرصه اي از شئون مختلف زندگي عمومي يا خصوصي انسانها باقي نمانده است كه تحت تملك و تصرف و يا به گونه اي تحت تأثير نافذ آن قرار گرفته باشد. اگر ابزار نفوذ اين تمدن را تكنولوژي پيشرفته ي آن بدانيم، قدرت و توان تهاجمي فوق العاده ي آن را بايد در پشتوانه هاي اقتصادي و نظام سرمايه داري غول آسا و بالتبع، اهرمهاي سياسي قدرتمند آن بدانيم كه در مجموع، امروزه نظام سلطه ي جهاني را براي سردمداران و اعوان و اذناب اين تمدن، و خودباختگان و مروجان آن در شرق و غرب فراهم آورده است.

ترديدي نيست كه اين تمدن نيز بمانند همه ي تمدنهاي پيشين از فرهنگ خاصي برخوردار است فرهنگي كه اين تمدن در طي تكون خويش، آن را پديد آورده و در عين حال، خود نيز در دامن آن نشو و نما يافته و قوام و حيات نظري و عملي خود را مرهون آن است. با توجه به قدرت نفوذ بي سابقه ي اين تمدن - به پشتوانه ي تكنولوژي و نظام سرمايه داري مسلط بر بازارهاي جهان -و همچنين جاذبه دنيوي دجال وار و خيره كننده و كاملا استثنايي آن، امروزه همه ي انديشمندان غربي و شرقي، همگان بر اين باورند كه فرهنگ حاكم وجاري و ساري در كالبد اين تمدن، با تهاجم همه جانبه ي خود، همه ي فرهنگها و آيينها و ارزشها و سنتهاي بومي و ديني و قومي و ملي جوامع بشري را به سوي انحطاط و آستانه ي اضمحلال كامل كشانده است. پرسشي كه همه ي انديشمندان عصر حاضر را به خود مشغول داشته اين است كه:

«در مقابل چنين تهاجم قدرتمند و گسترده چه بايد كرد؟»

حقيقت اين است كه در عصر حاضر، براي يك روشنفكر اصيل و متعهد به ارزشها و سنتهاي فرهنگي و ديني و ملي خويش، هيچ پرسشي تا اين اندازه دغدغه آفرين و تعيين كننده و بنيادي نيست. شايد بتوان گفت همه ي حركتهاي روشنفكري و نهضتهاي احياگرانه اي كه در جوامع مختلف دنيا در دوران معاصر پديد آمده، محوري جز همين پرسش و تلاش براي پاسخ دادن به آن نداشته است.

با پاسخ كاملا متجددانه به اين پرسش، در جامعه خودمان تا حدود زيادي آشنايي داريم؛ يعني لبيك همه جانبه گفتن به غرب و از نوك پا تا به سر، غربي شدن يا به قول فتحعلي آخوندزاده، «سبقت گرفتن خيالات يورويائيان در عقول مردم» ايران و به عبارتي، تسليم شدن تمام عيار در مقابل هجوم و تمدن غرب.

نادرستي و فضاحت چنين پاسخي روشنتر از آن است كه درصدد پاسخي براي آن باشيم. نه باورهاي فرهنگي ما چنين انديشه اي را به خود راه مي دهد و نه واقعيت برهنه ي غرب و تجربه ي تلخ و شوم غربزدگي در جوامع ديگر، جايي براي تمايل به چنين سرايي باقي گذاشته است.

دومين پاسخ متجددانه، اما خام انديشانه اي كه در جامعه ي ما، هم در گذشته و هم كمابيش امروز، پس از انقلاب، كساني زمزمه كننده ي آنند، اين است كه پذيرش مظاهر علمي و تكنيكي غرب و اقتباس الگوهاي اقتصادي و سياسي و اجتماعي آن ديار كه به گمان آنان، همگي محصول تفكر علمي و پيشرفتهاي دانش بشري است، اساسا ملازم با پذيرش فرهنگ و ارزشهاي حاكم بر تمدن غربي نيست و بنابراين غربگرايي نه به تمام معنا مذموم است و نه به تمام معنا ممدوح، بلكه بسته به اينكه به گزينش چه چيزي ازغرب پرداخته ايم، داوريها مختلف خواهد بود. طرفداران اين نگرش، با صبغه ي علمي زدن به هر آنچه از نظامات سياسي و اجتماعي و اقتصادي كه در غرب جاري است، مخالفان خود را يا به علم نشناسي و علم ستيزي متهم مي كنند و يا به ارتجاعي انديشيدن و گريز از پذيرش مقتضيات زمان و لوازم تكامل اجتماعي و تكنيكي، و يا به هگل مشربي و تاريخيگري مبني بر اينكه مدعي اند مخالفان آنها، براي غرب، به ماهيت واحده ي حقيقي و طبيعت كليه اي قائل شده اند با لوازم و مقتضيات ذاتي ويژه، و غايت خاص خود كه ضرورتا مراحلي را طي كرده و سرانجام محتومي در انتظار آن است. طبيعتي كه چون روح مستقل و واحدي بر همه ي شئون تمدن غرب حلول كرده لذا پذيرش هر جنبه از مظاهر اين تمدن، با پذيرش آن روح شيطاني و شيطان زدگي ملازم است.

روشن است كه اين نگرش - نگرش و پاسخ دوم - برخلاف ظاهر موجه علمي و عقلي كه سعي بر تظاهر بدان دارد، بر پايه ي مفروضيات خاصي استوار شده كه از جهت گيري و تعلقاتي كه مأخوذ از فرهنگ غرب است، بي نصيب نيست؛ از جمله، روش دانش تجربي و نتايج حاصل از آن را كاملا بي طرف تلقي مي كند (يعني آن را از هر نوع پيشفرض ما بعدالطبيعي و معرفت شناسانه و انسانشناسانه ي غير تجربي و گرايشهاي خاص متأثر از ارزشهاي فرهنگ غرب تهي مي داند) و تنها الگوي معتبر علمي بودن را - حتي در حوزه ي مسائل اجتماعي و انساني - «علم تجربي» مي داند لذا روش تجربي را تنها روش معتبر براي اداره ي امور انسانها و زندگي اجتماعي تلقي مي كند از اينرو در حوزه ي ارزشها و اهداف و آرمانهاي اعتقادي و اجتماعي نيز به گونه اي پراگماتيستي و عملگرايانه مي انديشد، تنها نگرش و جهان بيني معتبر را جهان بيني دانش و فلسفه جديد مي داند لذا در حوزه ي معارف ديني و جهان نگري متخذ از فرهنگ و سنتهاي فكري انديشه ي ديني، قائل به تطابق يافتن كامل با نگرش عصر جديد بوده و اساسا براي «معرفت» در تمام حوزه هاي دانش به هويت واحده و بشري قائل است.

اينها همه از جمله پيشفرضهاي غير علمي چنان نگرشي است كه بايد هر يك را در جاي خود بررسي كرد. در پاسخ به سؤال محوري كه تحت عنوان «چه بايد كرد؟» مطرح شد، پاسخ و نگرش سومي وجود دارد كه براي تمدن جديد غرب، قائل به هويت فرهنگي و معنوي يگانه اي است. اين هويت اگر چه واقعيت و اصالت دارد اما نه همچون يك طبيعت كليه اي در متن واقعيت خارجي بلكه در هيأت فرهنگ و فلسفه و نگرش ويژه اي به آدم و عالم، كه از دريچه ي ادراك انديشمندان و دانشمندان عصر جديد به همه ي حوزه هاي علمي و فلسفي و هنري و ديني و سياسي و اقتصادي و... راه يافته است. فرهنگ و انديشه اي كه علم تجربي جديد و مكتبها و فلسفه هاي غربي و دستاوردهاي علمي و تكنيكي و هنري تمدن حاضر و سبك زندگي جديد را پديد آورده است.

نگارنده با اين اعتقاد كه همه ي شئون و مظاهر نظري و عملي تمدن جديد از چنين هويت فرهنگي و معنوي خاصي بي نصيب نبوده بلكه بر تارك و ناصيه ي همه ي آنچه در دامن اين تمدن پرورش يافته است - حتي علوم تجربي آن - چنين هويتي نقش بسته بلكه در موادي با تار و پود آن عجين شده است، بر اين باور است كه رويارويي ما با غرب نه بر مبناي نگرش كاملا منفعلانه ي پاسخ و نگرش اول و دوم و نه بر مبناي طرد و رجم و گريز از آن - كه عملا در جهان معاصر امكانپذير نيست - بلكه برمبناي رويارويي كاملا آگاهانه ي همراه با اخذ و اقتباس سنجيده و دخل و تصرف همدلانه و متناسب با فرهنگ و انديشه ي ديني خودمان بايد تقوم يابد. رويارويي آگاهانه با تمدن غرب يعني به سرمايه هاي معنوي و علمي و فلسفي و ديني و هنري خود عميقا آشنايي و معرفت يافتن، از موضع ارزشها و بينشهاي فرهنگي خود، تمدن حاضر را مورد تأمل و مداقه همه جانبه قرار دادن، به تار و پود فلسفي و بينشي و ارزشي اين تمدن پي بردن، موارد تعارض و تهافت و ناسازگاري فرهنگي خود را با فرهنگ غرب يافتن، و سپس در پرتو چنين شناخت و معرفتي به نقد و بررسي، انتخاب و گزينش بلكه دخل و تصرف سنجيده كردن در آنچه از غرب اقتباس مي كنيم. تنها در اين صورت است كه ما نه مقلدانه بلكه مبتكرانه، و نه منفعلانه بلكه فاعلانه و با عزت و بدون خودباختگي با تمدن جديد رويارو خواهيم شد؛ مواجهه اي ميمون و مبارك كه هم اصالتهاي فرهنگ ملي و ديني خود را حراست خواهيم كرد و هم از مظاهر تمدن جديد بهره ي هوشمندانه اي مي توانيم به دست آوريم. مهمتر از همه چنين رويكرد آگاهانه اي، مي تواند عميقترين و مؤثرترين نقش را در احياي عصري اصيل و اصولي فرهنگ ديني و ملي، و شكوفايي و بالندگي آن داشته باشد.