بازگشت

غلغله اي است در خانه سليمان بن صرد خزاعي


غلغله اي است در خانه سليمان بن صرد خزاعي

پيرمردان و ريش سپيدان، در صدر دو اتاق تو در تو نشسته اند و باقي، بعضي ايستاده و بعضي نشسته؛ تمام فضاي خانه را اشغال كرده اند.

عده اي كه ديرتر آمده اند، در پشت در خانه سليمان ايستاده اند و از شدت ازدحام مجال داخل شدن نمي يابند.

سليمان، سخت از اتلاف وقت مي ترسد. رو مي كند به حبيب و مي گويد: حبيب! شروع كنيد.

حبيب دستي به ريشهاي سپيدش مي كشد و جا به جا مي شود، اما شروع نمي كند:

من چرا سليمان؟ شما هستيد، رفاعه هست، مسيب هست. اصلا خود شما شروع كن سليمان! حرف روشن است.

سليمان از جا برمي خيزد و غلغله فرو مي نشيند. همه به هم خبر مي دهند كه سليمان ايستاده است براي سخن گفتن. سكوت بر سر جمع سايه مي اندازد و سليمان آغاز مي كند:

معاويه مرده و كار را به يزيد سپرده است.

اين فرزند نيز - كه همچنان كه پدر - شايسته خلافت نيست. و حسين عليه السلام بر يزيد شوريده و به سمت مكه خروج كرده است.او اكنون نيازمند ياري شماست. شما كه شيعه او هستيد؛ شما كه شيعه پدر او بوده ايد. پس ‍ اگر مي دانيد كه اهل ياري و مجاهدتيد، برايش نامه بنويسيد و اعلام بيعت كنيد. والسلام.

سليمان مي نشيند و حرفي كه در گلوي حبيب، گره خورده است، او را از جا بلند مي كند:

اگر مي ترسيد از ادامه راه، اگر رفيق نيمه راه مي شويد، اگر بيم ماندن داريد، اگر احتمال سستي مي دهيد، پا پيش نگذاريد. همين.

ترديد چند تن در زير دست و پاي تاءييد عموم گم مي شود و همه يكصدا فرياد مي زنند:

ما بيعت مي كنيم.

نامه مي نويسيم.

مي كشيم و كشته مي شويم.

جان و مالمان فداي حسين.

سليمان، كاغذ و قلمي را كه از پيش آماده كرده است، مي آورد. در كنار حبيب مي نشيند. كاغذ را روي زانو مي گذارد و شروع مي كند به نوشتن. تا ريش سپيدان، با مشاورت، نامه را به پايان ببرند. همچنان نجوا و زمزمه و گاهي شعار و فرياد، در تاءييد و تسريع دعوت از امام، ادامه مي يابد.

سليمان بر مي خيزد براي خواندن نامه و تا سكوت بر همه جاي خانه حاكم نمي شود شروع نمي كند. حرف را همه بايد تمام و كمال بشنوند تا بتوانند زير آن را امضاء كنند:

بسم الله الرحمن الرحيم

به: حسين بن علي عليه السلام

از: سليمان بن صرد، مسيب بن نجبه، رفاعة بن شداد، حبيب بن مظاهر، و جمعي از شيعيان ساكن كوفه.

سلام بر شما! خداي لاشريك را به خاطر وجود نعمت بي بديل شما شكر مي كنيم.

و اما بعد: حمد و سپاس مخصوص خدايي است كه دشمن خونخوار و كينه توز شما، معاويه را به هلاكت رساند. معاويه اي كه به ناحق بر اين امت حكم مي راند. خوبان را مي كشت و تبهكاران و جنايت پيشه گان را باقي مي گذاشت و بيت المال را ميان گمراهان و آلودگان تقسيم مي كرد.

لعنت خدا بر او بسان لعنت قوم ثمود. به ما خبر رسيده كه معاويه ملعون، يزيد بي لياقت را بي هيچ قاعده و قانوني جانشين خود قرار داده است.

اما

ما را هرگز امامي جز شما نبوده است. پس بياييد اي امام و ولي و مرشد و امير ما تا خدا اين امت متفرق را به حضور شما وحدت ببخشد و دلهايمان به حقيقت حضور شما روشني گيرد. در كوفه، نعمان بن بشير حكومت مي كند. او در قصر حكومتي هم تنهاست. هيچكس در نماز جمعه و جماعت و عيد و او حاضر نمي شود. اگر دعوت ما را اجابت كنيد و راهي كوفه شويد، ما او را اخراج و روانه شام مي كنيم.

بپذيريد دعوت و بيعت ما را. سلام و رحمت و بركت خداوند بر شما اي فرزند رسول الله!

خواندن نامه كه به اتمام مي رسد، فرياد و غوغاي تاءييد و تحسين، در گوش ‍ خانه مي پيچد و ذهن خانه را آشفته مي كند. سليمان در ميان جمعيت راه مي افتد و تا از تك تك افراد تاءييد نمي گيرد، نامشان را ثبت نمي كند.

نامه را چه كسي به امام مي رساند؟

چند نفري داوطلب مي شوند و از ميان آنها عبدالله همداني و يك نفر ديگر به تاءييد همگان مي رسند. نامه را برمي دارند، اسب را زين مي كنند و هماندم راهي مكه مي شوند.