بازگشت

جاودانگي در تاريخ


در مبارزه حق و باطل، علي رغم تصوّر ستمگران كه مي پندارند با قتل عام و خونريزي، نداي عدالت خواهي را مي توانند خاموش كنند، شهيدان زنده جاويدند، همواره اثر گذار و پرآوازه و حياتشان در سايه مماتشان است و به تعبير قرآن كريم: «بل احياء عندربهم يرزقون». مفهوم جاودانگي نام و ياد و فرهنگ شهيدان، در آثار شاعران بازتاب گسترده اي دارد. در شعر بلند و زيباي «صادق سرمد»، اين ابيات، اشاره به اين بينش است:

پايان زندگاني هر كس به مرگ اوست جز مرد حق، كه مرگ وي آغاز دفتر است آغاز شد حيات حسيني به مرگ او وين قصه، رمز آب حيات است و كوثر است آن كس كه در اقامه حق مي شود شهيد عمر ابد نصيب وي از موت احمر است [1] .

نيز در اين شعر از بهاءالدين:



خاموش گشته ايم و فراموش كي شويم

بس اين قدر كه در همه جا گفتگوي ماست



هر جا كه هست روي زمين ارغوان سرخ

آبش ز خون ما، گِلش از خاك كوي ماست [2] .



و دكتر رسا مي گويد:



فرق بين حق و باطل بين كه بعد از قرن ها

جلوه حق مانده جاويدان و باطل بي اثر [3] .



اين حقيقت، شكستِ سلطه هاي ستم را در متن حاكميّت مي رساند، چرا كه در انديشه ها و وجدانهاي بشري محكومند. حضرت زينب(س) در بارگاه يزيد، در خطابه اي صريح به آن طاغوت سر مست از قدرت، فرمود:

«فكد كيدك و اسع سعيك و ناصب جهدك فوالله لا تمحو ذكرنا و لا تميت وحينا؛ [4] .

هر چه نيرنگ و تلاش داري به كارگير، به خدا قسم نه ياد ما را مي تواني محو كني، نه وحي ما را مي تواني بميراني!»

در شعر معروفِ «فراز»، چنين مي خوانيم:



دشمنت كشت، ولي نور تو خاموش نگشت

آري آن جلوه كه فاني نشود نور خداست



نه بقا كرد ستمگر، نه به جا ماند ستم

ظالم از دست شد و خانه مظلوم به جاست



زنده را زنده نخوانند كه مرگ از پي اوست

بلكه زنده است شهيدي كه حياتش ز قفاست [5] اي كه در كرب و بلا بي كس و ياور گشتي چشم بگشا و ببين خلق جهان ياور توست [6] .



قنبرعلي تابش نيز در اين زمينه چنين مي سرايد:



تا در گلوي تشنه حنجر، صدا جاري است

خون گلويت، كربلا در كربلا جاري است



تا آسمان كوفه پابرجاست، مي دانم

خون تو در اين خاك، چون آب و هوا جاري است [7] .



آنچه از بازتاب حماسه عاشورا در رواق تاريخ و ذهنيت بشر و وجدان انسانها باقي ماند، «حيات شهيد» بود و زوال ستم. ظالمان نيز هرگز تصوّر چنين شكستي را نداشتند. «سيد مهدي حسيني» از اين جاودانگي چنين مي گويد:

كه بود اين موج، اين طوفان،كه خواب ازچشم دريا برد؟ و شب را از سراشيب سكون،تااوج فردا بُرد كسي آمد، كسي آن سان كه ديروز توهّم را به سمت مشرق آبي ترين فرداي زيبا برد به خاك افكند ذلّت را، شرف را از زمين برداشت و او را تا بلنداي شكوه نيزه، بالا برد بگو با من، بگو اي عشق، اگر چه خوب مي دانم كه بوداين موج،اين طوفان كه خواب ازچشم دريابرد [8] .

و اين همان جلوه اي است كه در شعر محتشم كاشاني ديده مي شود و شور محشري كه حسين بن علي(ع) در تاريخ افكنده و موجي كه هرگز پايان نمي پذيرد: «باز اين چه شورش است كه در خلق عالم است...».


پاورقي

[1] گلواژه، ج 1، ص 92.

[2] همان، ص 95.

[3] همان، ص 96.

[4] مقتل الحسين، مقرّم، ص 464.

[5] چلچراغ اشک، ص 162.

[6] همان، ص 167.

[7] هفتاد و دو زخم کربلايي، ص 46.

[8] گل نغمه هاي عاشورايي، ص 15.