بازگشت

يغماي جندقي


ابوالحسن بن ابراهيم قلي جندقي، از


شاعران معروف قرن سيزدهم هجري است كه به هزل سرايي شهرت فراوان دارد. وي پس از كسب مقدمات ادب، چندي در ايران و عراق به سياحت گذرانيد و عاقبت به دربار محمدشاه قاجار راه يافت. يغما به سال 1276 ه.ق. درگذشته است ديوان او شامل قصايد، غزليات و مثنويها به طبع رسيده است. او در نثر نيز مهارت داشته. نوحه ها و مصيبت نامه هاي دلكشي از او به جاي مانده و غزليات نسبتا خوبي دارد.



زهي از دست سوگت، چاك تا دامن گريبانها

ز آب ديده، از سوداي لعلت دجله دامانها



چه خسبي تشنه لب؟ از خاك همان برخيز تا بيني

به هر سو موج زن، صد دجله از سيلاب مژگانها



نزيبد جان پاكي چون تو زير خاك آسودن

برآور سر ز خاك تيره، اي خاك درت جانها



ز شرح تير بارانت مرا سوفار هر مژگان

به چشم اندر كند تأثير زهر آلوده پيكانها



كس آن روز ار نكردت جان فدا، اكنون سرت گردم

برون نه پا كه جانها بر كف دستند، قربانها



به رشك، از تاب آنانم كه در خمخانه ي عهدت

ز خون پيمانه ها خوردند و نشكستند پيمانها



حريم عصمت، آنگه ناقه ي عريان سواريها

نگون باد از هيون چرخ، اين زرين عماريها



يكي چونان كه نيلوفر در آب از اشك ناكامي

يكي چون لاله در آذر، به داغ سوگواريها



يكي چون چشم خود در خون، ز زخم ناشكيبايي

يكي چون موي خود پيچان ز تاب بي قراريها



گدايان دمشقي را نگر سامان سلطاني

خداوندان يثرب را شمار زنگباريها



كمر بستي به خون اي پير گردون، نوجواني را

به خواري بر زمين افكندي آخر، آسماني را



به دام فتنه از منقار تير و مخلب خنجر

شكستي پر، همايون [طاير] عرش آشياني را



ندانم تا چه كردي با جهان جان، همي دانم

كه از غم تا قيامت سوختي، جان جهاني را



دل از قتل شهيدي بر كنارم دجله بگشايد

به طرف جان سپاري بسته بينم چون مياني را



آسمان سا، علم لشكر كفار دريغ

رايت خسرو اسلام، نگونسار دريغ






بازوي چرخ قوي پنجه به يك تيغ افكند

پاي ما از طلب و دست تو از كار دريغ



يكدل از چار طرف، شش جهت و هفت سپهر

بسته بر آل محمد در زنهار دريغ



چه كند گر نه خود آماده ي ميدان گردد

شاه را چون نه سپه ماند و نه سالار دريغ



خاطر فاطمه غمگين طلبد هندوي چرخ

تا كند شاد، دل هند جگرخوار دريغ