بازگشت

حمله به مسجدالحرام


يزيد، پس از قتل عام مردم مدينه و غارت و انهدام شهر، باز به مسلم بن عقبه فرمان داد تا با نيروهاي خود به طرف مكه براي سركوبي نهضت «ابن زبير» حركت كند. تاريخ به دليل جنايات فجيع اين شخص، نامش را از «مسلم» به «مسرف يا مجرم» تغيير داد و خداوند بخاطر كثرت جناياتش او را مهلت نداد و


در بين راه مدينه و مكه در جايي، به نام «قديد» مرض سختي گرفت و با آن به درك واصل شد كه لعنت خدا بر او باد. نيروهاي سركوبگر يزيد، پس از مرگ فرمانده شان، تحت فرماندهي جنايتكار ديگري به نام «حصين بن نمير» كه از جانيان معروف بود و در كربلا در قتل امام حسين عليه السلام شركت فعال داشت، قرار گرفتند. «حصين»، نيروهايش را به طرف مكه حركت داد و تمام نقاط سوق الجيشي شهر را سنگربندي نمود. «عبدالله زبير» كه خود را حاكم مسلمين مي دانست، احساس كرد نمي تواند در مقابل لشكر جرار شام، به سركردگي «حصين» مقاومت كند، خود را به مسجدالحرام رساند و به كعبه پناهنده شد و آنجا را پناهگاه خود قرار داد. «حصين» و لشكر شام، مسجد را محاصره كردند و در بلندي اطراف مسجد، موضع گرفتند و منجنيق هاي پرتاب سنگ و عراده ها را دور تا دور كعبه مستقر كردند. اگر قواي اموي توانسته بودند موضع مدينه را درهم شكنند، ولي موضع مكه سخت بود و «ابن زبير» دامنه ي جنبش را به حجاز و عراق و مصر گسترش مي داد. «ابن زبير» در كعبه متحصن شد و دروازه هاي شهر را بست، فراريان جنگ «حره» و گروهي از خوارج نجدي و «ازارقه» و مختار ثقفي، كه بسان شخصيت نيرومند سياسي، در آمده بود به ياري ابن زبير شتافتند. عبدالله بن زبير و تعدادي از يارانش از جمله كساني بودند كه مسجدالحرام را پايگاه خود قرار داده بودند. «حصين بن نمير» فرمان حمله را براي كشتن و دستگيري ابن زبير و يارانش، به مسجدالحرام صادر كرد. سنگهاي بزرگ، بوسيله منجنيق ها به سوي كعبه پرتاب شد و عراده ها بوسيله ي سنگهايي كه با پارچه هاي آغاشته به مواد اشتغال زا، در حالي كه شعله ور بود، خانه كعبه را گلوله باران كردند. كعبه ويران گرديد و بناهاي اطراف آن به آتش كشيده شد. مسعودي اضافه مي كند كه: در اثر اين جنايت، صاعقه اي از آسمان بر لشكر شام فرود آمد و جمعي از آنان را به هلاكتر ساند و اين واقعه در روز شنبه،


سوم ربيع الاول، در سال شصت و سه ه.ق، به وقوع پيوست. يازده روز پس از اين جنايت يزيد بن معاويه به هلاكت رسيد.

اهل مدينه پس از شهادت امام حسين عليه السلام عده اي را براي تحقيق در مورد يزيد به شام فرستادند. يزيد، آنها را احترام كرد و جوايز ارزنده اي به آنها داد، آنها كارهاي يزيد را مشاهده كردند اما در در بازگشت از شام شروع به بدگويي يزيد نمودند و گفتند ما از نزد مردي مي آييم كه اصلا دين ندارد، شراب مي خورد، طنبور مي نوازد و با سگها بازي مي كند. منذر بن زبير - يكي از فرستادگان به نزد يزيد - در بازگشت از شام گفت: همانا يزيد يكصد هزار سكه به من جايزه داد ولي اين مانع آن نمي شود كه راجع به او سخن نگويم، به خدا سوگند او مست مي شود بگونه اي كه نماز را ترك مي كند.

وقتي امام حسين عليه السلام متوجه شد كه معاويه با روشهاي گوناگون سعي در مطرح كردن يزيد را دارد و برخلاف قراردادنامه ي صلح، حكومت را مي خواهد به گونه اي موروثي در بني اميه نگه دارد و پس از خود به يزيد واگذارد، با سخنراني هاي حساب شده، با فرستادن نامه هاي افشاگرانه و هشدار دهنده سعي داشت تا مردم را بيدار كرده، دماغ دشمن مغرور را به خاك بمالد. از اين رو امام عليه السلام فرمود: «اي معاويه! پسرت را جانشين خود قرار دادي، او نوجواني است كه شراب مي خورد، و با سگها بازي مي كند، به امانت الهي خيانت كردي، و مردم را آلوده ساختي، و پندهاي پروردگارت را نپذيرفتي، چگونه ممكن است رهبري امت محمد صلي الله عليه و آله و سلم را كسي برعهده گيرد كه شراب مي خورد؟ و با فاسقهاي زمان و شرور، مست كننده مي نوشد، شرابخوار بر يك درهم پول امين نمي باشد، چگونه رهبر امت اسلامي خواهد شد؟ معاويه! بزودي با اعمال خود وارد قيامت خواهي شد كه ديگر دفترهاي توبه بسته خواهد بود.»