بازگشت

هيثم بن اسود نخعي


وي از دوستان صميمي عمر بن سعد لعنة الله عليه بود.

در زمان قيام مختار، در آن روزهايي كه بازار بگير و ببند در كوفه گرم بود و قاتلين امام حسين عليه السلام و عاملين فاجعه ي كربلا، شناسايي و تعقيب و دستگير و اعدام مي شدند، موسي بن عامر گويد: جلسه اي در حضور مختار تشكيل شده بود». عمر بن هيثم گويد: من در كنار مختار نشسته بودم كه وي باخوشحالي و اميد اين جمله را گفت: «فردا، مردي را خواهم كشت كه پاهاي بزرگي دارد و چشمانش به گودي رفته و ابروي پرپشتش به روي چشمش ريخته و مؤمنين و ملائكه هاي آسمان از قتل او شاد خواهند شد».

عمر بن هيثم، متوجه مطلب شد.

و طبري مي نويسد: «در ميان حاضرين مردي بود به نام «هيثم بن اسود نخعي» و او اين سخن مختار را خوب فهميد و گفت: به خدا! منظورش كسي جز «عمر بن سعد» نيست!!.

اين مرد، به خانه اش آمد و از قبل با عمر سعد دوستي و رفاقت داشت، به فرزندش «عريان» گفت: بابا برخيز فورا خودت را به خانه ي «عمرسعد» برسان و به او بگو كه: دست و پايت را جمع كن و در فكر نجات جانت باش كه مختار قصد جانت را كرده است. عريان، به سرعت به خانه ي «عمرسعد» آمد و محرمانه، «عمرسعد» را در جريان امر قرار داد، «عمر سعد» كه از اين خبر سخت تكان


خورده بود، به عريان گفت: «خدا پدرت را بيامرزد و از بابت اين برادري به او جزاي خير عطا فرمايد. خوب به موقع مرا خبر كردي!» عمر سعد كه كاملا بهت زده شده بود، با توجه به جريان امان نامه اي كه مختار به او داده بود و با توجه به روحيه گذشت و كرامت و بزرگواري كه در مختار معروف بود، و حسن سيره ي او نسبت به مردم، بسيار بعيد مي دانست كه چنين مطلبي راست باشد.