بازگشت

هاني بن عروه ي مرادي


«هاني بن عروة بن نمران بن عمرو بن قعاس بن عبد يغوث بن مخدش بن حصر بن غنم بن مالك بن عوف بن منبه بن غطيف بن مراد بن مذحج، ابويحيي مذحجي مرادي غطيفي».

هاني ساكن كوفه، و هنگام شهادت نود سال داشته است، و روز هشتم ذي الحجه سال شصت هجري به دست رشيد غلام ابن زياد در بازار گوسفند فروشان كوفه به دليل حمايت و پناه دادن به مسلم بن عقيل عليه السلام به شهادت رسيد.

هاني پسري به نام يحيي داشته كه مادرش رويحه دختر عمرو بن حجاج زبيدي بوده است. عمرو مرد ضعيف النفسي بوده و در دستگيري هاني نقش مؤثري داشته و به خاطر وعده وعيدهاي ابن زياد، خيانت بزرگي نسبت به هاني مرتكب شد.

برخي از مورخين عمرو را داماد هاني نوشته اند، ولي طبري روعه را خواهر عمرو، همسر هاني مي داند. و احتمالا از فرماندهان لشگر عمر سعد بوده است.

موقعيت سياسي اجتماعي و سوابق و فضايل هاني بسيار قابل توجه مي باشد:

ايشان از اصحاب حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و حضرت علي عليه السلام و حضرت امام حسن عليه السلام و حضرت امام


حسين عليه السلام و از اعيان شيعه بوده است. در فضيلت هاني همين بس كه داراي زيارت مخصوصي است كه قسمتي از آن به شرح ذيل نقل شده:

«سلام الله العظيم و صلواته عليك يا هاني بن عروة السلام عليك ايها العبد الصالح الناصح لله و لرسوله و لاميرالمؤمنين و الحسن و الحسين عليهم السلام...»

او از رهبران بزرگ يمن بوده و در كوفه نيز مقامي ارجمند داشت. و در جنگهاي جمل، صفين، و نهروان شركت كرده و يكي از اركان قدرتمند حركت حجر بن عدي كندي عليه زياد بن ابيه به حساب مي آمد.

هاني شخصا فرماندهي سي هزار نفر نيروي مسلح را به عهده داشت.مسعودي مي نويسد:

هاني چنان بود كه چهار هزار مرد زره پوش سواره و هشت هزار نفر مرد نظامي با او حركت مي كرد و هر گاه قبايل هم پيمان را دعوت مي كرد سي هزار نفر مرد زره پوش داشت.

ولي افسوس هنگامي كه او را به سوي قتلگاه مي بردند، هر چه از اين همه مردان جنگي خود استمداد مي طلبيد كسي اجابت نكرده و به دست رشيد غلام ابن زياد به شهادت رسيد. و حضرت علي عليه السلام در اخبار غيبيه خود به نحوه شهادت هاني اشاره كرده بود.

شهادت او در روز ترويه (هشتم ذيحجه سال 60) بود.

هر چند او در كربلا به شهادت نرسيده ولي در شرافت و عظمت مانند آنان مي باشد، چرا كه حاضر به كشته شدن در راه خدا شد. ولي مسلم بن عقيل را تحويل ابن زياد نداد. و در اين راه مقدس خانه خود را مقر فرماندهي و مديريت حركت مسلم عليه السلام قرار داده بود.

قابل ذكر است كه هاني از آنچنان موقعيت اجتماعي برخوردار بود كه ابن زياد براي تحكيم موقعيت خود هم كه شده به عيادت او رفته بود و همانجا كه شريك بن اعور استاندار سابق خراسان طرح اعدام ابن زياد را به مسلم عليه السلام و هاني پيشنهاد كرد ولي آنان به دلايل اخلاقي اجرا نكردند.


«شريك بن اعور استاندار خراسان در زمان معاويه بود كه ظاهرا با بني اميه بود ولي باطنا به بني هاشم ارادت داشت. او يك سياستمدار محسوب مي شد و در حركت مسلم بن عقيل عليه السلام سعي در پيروزي مسلم عليه السلام داشت و معتقد به دفع افسد به فاسد بوده و مي گفت: ابن زياد را مخفيانه در خانه هاني به قتل برسانيد تا جلوي آن همه ظلم را كه بعدها با پيروزي ابن زياد پيش خواهد آمد بگيريم ولي هاني و مسلم عليه السلام به دلايل اخلاقي نكردند. شريك قبل از شكست مسلم عليه السلام فوت كرد و ابن زياد بر جنازه او نماز خواند، بعدها كه ابن زياد بر نقشه قتلش توسط شريك آگاه شد، گفت:

اگر سابقه دوستي من با شريك در ميان نبود جسد او را از قبر بيرون كشيده و آتش مي زدم.

شريك به همراه عمار ياسر در جنگ صفين جهاد كرده بود.

به هر تقدير مسلم بن عقيل عليه السلام روز دوم ورود ابن زياد، خانه مختار را ترك كرد و به منزل هاني بن عروة مرادي رييس قبيله مذحج رفت و آنجا را براي خود بهترين پناهگاه دانست.

وقتي كه عبيدالله بن زياد به كوفه وارد شد و مستقر گرديد، اجازه داد تا كوفيان، به خانه او وارد شوند و ورودش را خير مقدم گويند. از طرفي هاني بن عروه كه مسلم در خانه اش بود براي اينكه از رفتن به ديدن عبيدالله واهمه داشت خود را به مريضي زده و از خانه خارج نشد.

عبيدالله بن زياد كه در مكر و حيله در دهر مانندش نزاييده، وقتي متوجه شد هاني به ديدنش نيامده است و ضمنا مي دانست هاني را نمي تواند جلب نمايد در صدد برآمد هاني را به مكر و نزد خود بكشاند و بين او و مسلم را جدايي افكند و از اين رهگذر شكستي به اركان لشگر مسلم وارد كند، باري عبيدالله بن زياد موقعي كه محمد بن اشعث دوست هاني و عمرو بن حجاج پدر زنش و اسماء ابن خارجه برادرزاده هاني در مجلس حضور داشتند اظهار داشت: هاني به ديدن من نيامده است؟ آن سه نفر گفتند: شنيده ايم مريض مي باشد! عبيدالله: اگر بدانم مريض است به عيادتش خواهم رفت


ولي گفته اند كسالتش برطرف شده و روزها را روي سكوي در خانه اش مي نشيند، بنابراين شما او را نصيحت كنيد كه به ديدن من بيايد؛ چون نبايد شخص بزرگي مانند هاني با من قطع رابطه كند.

بالاخره آن سه نفر براي آوردن هاني حركت نمودند، وقتي وارد منزل هاني شدند، هاني به آنها خوش آمد گفت و آنها را احترام نمود. آن سه نفر داخل خانه شده پس از چند دقيقه رو به هاني نموده و به او گفتند: بفرماييد به ديدن امير عبيدالله بن زياد برويم! هاني گفت: من به ديدن او نخواهم رفت چونكه مسلم در خانه من است و صلاح نيست به چنين كاري اقدام نمايم. آنها جواب دادند: ما صلاح مي دانيم جهت گم كردن راه و حفظ مسلم هم كه شده حركت كني و به ديدن او برويم. بالاخره هاني را حركت داده و به طرف دارالاماره رهسپارش ساختند. هاني در بين راه به اسماء خارجه مي گفت من بسيار از عبيدالله مي ترسم! او گفت: نه ابن زياد با تو بر سر دوستي مي باشد و مرتبا احوالت را مي پرسد. اين چند نفر در حالي كه گفتگو مي كردند به دارالاماره رسيدند. وقتي وارد شدند شريح قاضي نزد ابن زياد بود. همين كه چشمش به هاني افتاد زير لب اين سخنان را تكرار مي كرد: با پاي خود به سوي گور آمده است!

آنها وارد شدند و سلام كردند.

- و عليكم السلام بسيار خوش آمديد بفرماييد!

سپس رو به طرف هاني نموده گفت:

چرا به ديدن ما نيامدي؟

- قدري كسالت داشتم.

- مسلم كجاست؟

- مسلم؟ من از او خبر ندارم!

- او را كجا مخفي كرده اي!

- من او را مخفي نكرده ام!

ابن زياد معقل را صدا زد و معقل فورا آمد و در مقابل ايستاد.

- معقل! مسلم كجا بود؟

- قربان در خانه هاني بود و با دست به هاني اشاره نمود.

- در كدام اتاق؟

معقل نشاني اتاق مسلم را داد.


- چه كسي به ديدن او مي آمد؟

- شيعيان ابوتراب مرتبا در رفت و آمد بودند و مشغول تجهيز نيرو مي باشند.

هاني دانست كه ديگر انكار فايده ندارد زيرا معقل را شناخت كه آمده بود و بيعت كرده بود.

اينجا بود كه از راه ديگري وارد شد و به عبيدالله گفت به خدا قسم من مسلم را به خانه نياورده ام و او خودش آمده و من نتوانستم كسي را كه به عنوان مهمان به خانه ام مي آيد راه ندهم اكنون اجازه بده تا رفته او را از خانه بيرون كنم و به نزد تو آيم و اگر فكر مي كني اين كار را نخواهم كرد و نخواهم برگشت حاضرم ضامن بسپارم.

- خير، تا او را تحويل ندهي دست از تو برنخواهم داشت!

- هرگز! هرگز مهمان خود را به تو نخواهم داد تا او را بكشي!

- اگر او را تحويل ندهي گردنت را خواهم زد!

- تو نمي تواني اقدام به قتل من كني زيرا اگر طايفه مذحج چنين انديشه اي را بدانند با شمشيرهاي كشيده به تو حمله خواهند نمود!

مسلم بن عمرو باهلي كه يكي از اطرافيان ابن زياد بود دست هاني را گرفت و رو به ابن زياد كرده و گفت: امير اجازه بده من چند كلمه با او صحبت كنم!

سپس هاني را به گوشه اي برد كه ابن زياد آنها را مي ديد و هر گاه بلند صحبت مي كردند مي شنيد، آنگاه رو به هاني نموده او را نصيحت كرد:

«برادر خود را به كشتن مده، بين يزيد و مسلم بن عقيل و ابن زياد خويشي برقرار است، اينها همه از قريش مي باشند، هر گاه تو مسلم را تسليم ابن زياد كني او را نخواهد كشت؛ بنابراين معرفي كردن مسلم اشكال ندارد، او را تحويل داده خود را راحت كن!»

هاني گفت: محال است من مهمان خود را تحويل دهم. چنين خيانتي كه ننگ آن تا ابد از دامن خانواده من پاك نخواهد شد، مرتكب نمي شوم.

وقتي سخن آنها به اينجا رسيد و ابن زياد كه كاملا متوجه بود دانست هاني تسليم امر او نخواهد شد، دستور داد او


را جلو آوردند و با چوبي كه در دست داشت چنان بر بيني و صورت او زد كه خون جاري شد و بر لبان و محاسن هاني ريخت، ابن زياد اينقدر او را زد كه آن چوب شكست.

هاني دست برد و شمشير يك نفر را از كمرش كشيد و حمله اي به ابن زياد كرد ولي آن مردان متملق و چاپلوس هاني را گرفته و نگذاشتند شمشير به ابن زياد برسد. سپس دستور داد هاني را در حالتي كه خون از صورتش جاري بود به زندان بردند.

در كتاب ارشاد شيخ مفيد عليه الرحمه مي نويسد: عمرو ابن الحجاج وقتي ديد عبيدالله با هاني آن معامله را نمود ناراحت شد و آمد طايفه ي مذحج را خبر كرد و با شمشيرهاي كشيده اطراف قصر دارالاماره اجتماع نمودند و خود عمرو پيشاپيش جمعيت فرياد زد: من عمرو بن الحجاج و اين طايفه مذحج است. ما بخونخواهي سرور خود هاني ابن عروه كه بي گناه كشته شده است آمده ايم. و طايفه ي مذحج فرياد مي كردند ما بخونخواهي مولاي خود هاني بن عروه آمده ايم.

ابن زياد كه خوب مردم كوفه و مخصوصا طايفه مذحج را مي شناخت و مي دانست كه تا چه اندازه بي اراده و نادان هستند شريح قاضي را فرستاد و چنين دستور داد:

برو هاني را ديدار كن و خبر زنده بودن او را به مردم بده تا ساكت شوند. شريح به زندان رفته و هاني را ملاقات نمود. شريح ديد خون از صورت هاني جاري است و همي گويد كجايند طايفه مذحج كه مرا از چنگ اين نانجيب نجات بدهند!

شريح ميان جمعيت آمده ندا در داد:

من هاني را مشاهده كرده ام او نمرده است بلكه زنده و با خود صحبت مي نمايد.

وقتي شريح اين مطالب را عنوان نمود مردم همه گفتند الحمدالله و متفرق شدند و پي كار خود رفتند.

هاني با اينكه از اشراف جليل القدر كوفه و از بزرگان صاحب نفوذ، و داراي موقعيت بالاي اقتصادي، سياسي و نظامي بود و مي دانست پناه دادن به


مسلم، در شرايط و احوال آن روز، خطرات زيادي دارد ولي با اين حال جواب رد به مسلم عليه السلام نداد، و خود را آماده جهاد و شهادت كرد و سرانجام به دست رشيد تركي، غلام ابن زياد، به شهادت رسيد و سرهاي مبارك مسلم عليه السلام و هاني را ابن زياد به وسيله زبير تميمي و هاني وادعي نزد يزيد بن معاويه فرستاد.

وقتي كه خبر شهادت مسلم و هاني به امام حسين عليه السلام رسيد، چندين مرتبه از خداي تعالي بر آنها طلب رحمت كرد.

قابل ذكر است كه در آن شرايط خطرناك كوفه افرادي مثل مختار براي اين كه خود را از دست ابن زياد حفظ كنند و بتوانند كمكهاي خود را به مسلم ادامه دهند از شهر خارج شده و به روستاي (لقفا) و نقاط ديگر پناه بردند.و متأسفانه مقر مسلم عليه السلام و همكاري هاني با مسلم بن عقيل عليه السلام را ابن زياد بوسيله غلام زيرك و مكار خويش به نام معقل، كشف كرده و سه هزار درهم جايزه هم به او داد.

قبر هاني در كوفه پشت قبر مسلم بن عقيل عليه السلام مشهور است.

هاني و پدرش عروة بر حسب تصريح مصادري چون اسدالغابه و الاستيعاب از صحابه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم مي باشند. ابن عساكر در تاريخ شام گويد: هاني علاوه بر اينكه پدرش از صحابه بود خود شخصي معزز و شجاع و با نفوذ بود، در جنگهاي صفين و جمل و نهروان در ركاب علي عليه السلام به جهاد مي پرداخت. در سلام و سپاس روز عاشورا - ابي عبدالله - بعد از نام مسلم نام هاني بن عروة را ذكر فرموده است.