بازگشت

وحشي بافقي


كمال الدين يا شمس الدين محمد وحشي بافقي از شاعران بزرگ و نامدار قرن دهم هجري است. وي در آغاز جواني زادگاه خود بافق را ترك كرد و مدتي در يزد و سپس در كاشان اقامت گزيد. پس از آن به يزد بازگشت و تا آخر عمر، سال 991 ه.ق. در آنجا باقي ماند. او براي گذران زندگي خود، فرمانرواي صاحب نفوذ و دادگر آن سامان و نيز برخي از بزرگان يزد و كرمان را مدح مي كرد.

وي مرتبه اي بلند در سخنوري و نوپردازي دارد و بيان عاشقانه و پرسوز و گدازش شهرت بسزايي يافت. ديوان او مشتمل بر انواع قالبهاي مختلف شعري است كه در آن ميان، مثنوي فرهاد و شيرين و پاره اي از تركيب بندها و غزلهاي او از زيبايي بسيار برخوردار است.

وحشي بافقي از جمله شاعراني است كه در مصيبت سيد و سالار شهيدان، امام حسين عليه السلام اشعار پرسوز و گدازي دارد. هم اكنون ترجيع بندي در مرثيه ي سيدالشهداء عليه السلام از او بجاي مانده است. وحشي بافقي در اين ترجيع بند به استقبال ترجيع بند محتشم كاشاني رفته و از او پيروي نموده كه بند اول آن چنين سروده شده است:



روزيست اينكه حادثه كوس بلا زده ست

كوس بلا به معركه ي كربلا زده ست



روزيست اينكه دست ستم، تيشه ي جفا

بر پاي گلبن چمن مصطفي زده ست



روزيست اينكه بسته تتق آه اهل بيت

چتر سياه بر سر آل عبا زده ست



روزيست اينكه خشك شد از تاب تشنگي

آن چشمه اي كه خنده بر آب بقا زده ست



روزيست اينكه كشته ي بيداد كربلا

زانوي درد در حرم كبريا زده ست



امروز آن عزاست كه چرهخ كبود پوش

بر نيل جامه خاصه پي اين عزا زده ست



امروز ماتمي ست كه زهرا، گشاده موي

بر سر زده ز حسرت و واحسرتا زده ست



يعني محرم آمد و روز ندامت است

روز ندامت چه، كه روز قيامت است






روح القدس كه پيش لسان فرشته ها

از پيروان مرثيه خوانان كربلاست



اين ماتم بزرگ نگنجد در اين جهان

آري در آن جهان دگر نيز اين عزاست



كرده سياه حله ي نور، اين عزاي كيست

خير النساء كه مردمك چشم مصطفاست؟



بنگر به نور چشم پيمبر چه مي كنند

اين چشم كوفيان چه بلا چشم بي حياست



ياقوت تشنگي شكند، از چه گشت خشك

آن لب كه يك ترشح از او چشمه ي بقاست؟



بلبل اگر ز واقعه ي كربلا نگفت

گل را چه واقع است كه پيراهنش قباست؟



از پا فتاده است درخت سعادتي

كز بوستان دهر، چو او گلبني نخاست



شاخ گلي شكست ز بستان مصطفي

كز رنگ و بو فتاد گلستان مصطفي



اي كوفيان چه شد سخن بيعت حسين؟

وان نامه ها و آرزوي خدمت حسين؟



اي قوم بي حيا، چه شد آن شوق و اشتياق؟

آن جد و جهد در طلب حضرت حسين؟



از نامه هاي شوم شما، مسلم عقيل

با خويش كرد خوش الم فرقت حسين



با خود هزار گونه مشقت قرار داد

اول يكي جدا شدن از صحبت حسين



او را به دست اهل مشقت گذاشتيد

كو حرمت پيمبر و كو حرمت حسين؟



اي واي بر شما و به محرومي شما

افتد چو كار با نظر رحمت حسين



ديوان حشر چون شود و آورد بتول

پرخون به پاي عرش خدا كسوت حسين



حالي فتد كه پرده ز قهر خدا فتد

وز بيم لرزه بر بدن انبيا فتد



ياري نماند و كار از اين و از آن گذشت

آه مخدرات حرم ز آسمان گذشت



وا حسرتاي تعزيه داران اهل بيت

ني از مكان گذشت كه از لا مكان گذشت



دست ستم قوي شد و بازوي كين گشاد

تيغ آنچنان براند كه از استخوان گذشت



يا شاه انس و جان تويي آن كز براي تو

از صد هزار جان و جهان مي توان گذشت



اي من شهيد رشك كسي كز وفاي تو

بنهاد پاي بر سر جان و ز جان گذشت



جانها فداي حر شهيد و عقيده اش

كآزاده وار از سر جان در جهان گذشت






آن را كه رفت و سر به ره ذوالجناح باخت

اين پايمزد بس كه به سوي جنان گذشت



وحشي كسي چه دغدغه دارد ز حشر و نشر

كش روز حشر با شهدا مي كنند حشر؟