بازگشت

در وصف حضرت عباس






شد به سوي آب تازان باشتاب

زد سمند باد پيما را در آب



بي محابا جرعه اي در كف گرفت

چون به خويش آمد دمي، گفت اي شگفت



تشنه لب در خيمه سبط مصطفي

آب نوشم من؟ زهي شرط وفا






عاشقان از جام محنت سر خوشند

آب كي نوشند؟ مرغ آتشند



دور دار اي آب، دامن از كفم

تا نسوزد ماهيانت از تفم



دور دار اي آب، لب را از لبم

ترسمت دريا بسوزد از تبم



زاده ي شير خدا، با مشك آب

خشك لب از آب بيرون زد ركاب



حيدرانه آن سليل ذوالفقار

خويش را زد يك تنه بر صد هزار



ناگهان كافر نهادي از كمين

كرد با تيغش جدا، دست از يمين



گفت هان اي دست، رفتي شاد رو

خوش برستي از گرو، آزاد رو



ساقي اريار است و مي اين مي كه هست

دست چبود؟ بايد از سر شست دست



ليك از يك دست، برنايد صدا

باش كآيد دست ديگر از قفا



لا ابالي نيست دست افشاني ام

جعفر طيار را من ثاني ام



دست دادم تا شوم همدست او

پر برافشانيم در بستان هو



از ازل من طاير آن گلشنم

دست گو بردار دست از دامنم



چند بايد بود بند پاي من

تير بايد شهپر عنقاي من



از كمين ناگه سيه دستي به تيغ

بر فكندش دست ديگر بي دريغ



چون دو دست افتاده ديد آن محتشم

گفت: دستاور كه من بي تو خوشم



اندر آن كويي كه آن محبوب روست

عاشق بي دست و پا دارند دوست



عاشقي بايد ز من آموختن

شد علم پروانه، از پر سوختن



بد چو شور عشق، سر تا پاي من

شد قيامت راست بر بالاي من



شد پرافشان، جعفر طيار وار

درگذشت و رفت سوي يار، يار



شد هماغوش شه بدر و حنين

ماند ازو دستي و دامان حسين