بازگشت

مصعب بن زبير


«مصعب بن زبير» و «عبدالله بن زبير» هر دو از فرزندان «زبير» هستند. پس از مرگ يزيد بن معاويه، مردم بصره ناچار، به ابن زبير نامه نوشتند و ضمن آن، با او بيعت نمودند و تقاضا كردند تا فرمانروايي بر ايشان بگمارد، تا خطر خوارج را دفع كند. ابن زبير ابتدا «حارث بن عبدالله ربيعه» را به سوي آنان فرستاد، او در برقراري آرامش منطقه كوشيد تا اينكه «مصعب بن زبير» به بصره آمد و به عنوان استاندار جديد رسما قدرت را به دست گرفت.

در زمان قيام مختار اغلب جانيان روز عاشورا را به بصره گريختند. مصعب بن زبير نيز در استقبال و حمايت از آنها مي كوشيد و ايشان را پناه مي داد، بطوريكه پس از مدتي، بصره به پايگاهي از دشمنان ائمه عليهم السلام تبديل شد.

«مصعب بن زبير»، استاندار بصره، كه از طرف برادرش عبدالله بن زبير به تازگي حاكم بصره نواحي جنوب عراق شده بود، براي تصرف كوفه و قلع و قمع شيعيان عراق، مردم بصره را بسيج كرد و لشكريان خود را آماده ي نبرد ساخت. همه ي فراريان ضد انقلاب و اشراف كوفه، كه از چنگ مجازات مختار، به بصره پناه برده


بودند، تحت حمايت فرزند زبير، با همه ي امكانات خود، در اين جنگ، عليه مختار شركت داشتند و بيشتر آنان همان عاملين حادثه ي كربلا بودند و اين بار نيز مختار در مقابل ارتش ديگر نه از بني اميه بلكه از ناحيه ي ابن زبير، درگير مي شود.

«مصعب»، همه ي مقدمات جنگ را فراهم آورد و با پيوستن «مهلب بن ابي صفره» و نيروهايش به او آماده ي حركت شدند. «مصعب»، منطقه اي را خارج از بصره در كنار «جسراكبر» - پل بزرگ براي پادگان خود - اردو تعيين كرد و گروه هاي مسلح را به آن جا اعزام داشت.

هم او بود كه دستور داد تا در آخرين نبردش عليه مختار بن ابوعبيد ثقفي (حدود هفت) هزار نفر اسير دست بسته را گردن زدند. پس از اين جنايت هولناك يكي از نزديكانش او را بواسطه ي اين عملش سرزنش كرد. ابن زبير گفت: آنان يك مشت كافر و ساحر بودند. رفيقش در جواب گفت: به خدا قسم اگر به اين تعداد فقط از گوسفندان (ارث پدرت) را در يك روز مي كشتي، اين كار اسراف و حرام بود تا چه رسد كه مسلمانان را كشته باشي.

و ناگفته نماند كه پس از چندي (حدود 5 سال بعد) عبدالملك «مروان» لشكري را براي تصرف عراق به جنگ مصعب فرستاد و ارتش عراق شكست خوردند و ابراهيم در سن حدود 40 سالگي كشته شد. و شهادت ابراهيم روز 13 جمادي الاولي سال 72 ه.ق بود و مصعب خود در آن سال، در سن 36 سالگي كشته شد. تاريخ كشته شدن «مصعب» در روز پنج شنبه 15 جمادي الاولي سال 72 ه.ق بود.

مصعب به دست زائدة بن قدامه پسر عموي مختار كشته شد و عبدالملك وارد عراق گشت و در دارالاماره ي كوفه نشست و سر بريده ي مصعب را به نزد او نهادند.

در سال 72 ه.ق عبدالملك مروان با سپاهي عظيم، براي تصرف عراق به جنگ مصعب بن زبير آمد و در نزديكي دجله، جنگ سختي بين نيروهاي كوفه و بصره و ارتش شام در گرفت كه مصعب و ابراهيم اشتر كشته شدند و عبدالملك مروان بر عراق مسلط شد. وي وارد كوفه


شد و در دارالاماره نشست و سر بريده ي مصعب را جلوي او نهادند.

تاريخ آيينه ي عبرت و پند بزرگي براي انسان است. در اين جا حضار تا صحنه را ديدند ناگهان صحنه هاي مشابه آن در اذهان تداعي نمود. مردي از عرب به نام «ابي مسلم نخعي» برخاست و خطاب به عبدالملك مروان خليفه ي پيروز و مغرور اموي چنين گفت: «من در همين مكان (دارالاماره) كوفه بودم و ديدم كه سر بريده ي حسين بن علي عليه السلام را جلوي ابن زياد نهادند و چندي بعد ديدم سر بريده ي ابن زياد را در همين مكان جلوي مختار گذاشتند و مدتي نگذشت كه ديدم سر بريده ي مختار را در اينجا جلو مصعب بن زبير قرار دادند و حال، سر بريده ي مصعب را جلوي تو مي بينم. و سپس اضافه كرد خدا امير عبدالملك را از تكرار اين صحنه حفظ كند.

عبدالملك سخت وحشت زده شد و از آن محل كه تالار مخصوص قصر بود برخاست و

دستور داد آن تالار و قبه را خراب كردند.

و در اين زمينه شاعر شيرين سخن چه زيبا سروده است:



يكسره مردي ز عرب هوشمند

گفت به عبدالملك از روي پند



روي همين مسند و اين تكيه گاه

زير همين قبه و اين بارگاه



بودم و ديدم بر ابن زياد

آه چه ديدم كه دو چشمم مباد



تازه سري چون سپر آسمان

طلعت خورشيد ز رويش نهان



بعد ز چندي سر آن خيره سر

بد بر مختار به روي سپر



بعد كه مصعب سر و سردار شد

دست كش او سر مختار شد



اين سر مصعب به تقاضاي كار

تا چند كند با تو دگر روزگار