بازگشت

حديث كساء


مفسرين، روات، محدثين صاحب سيره و ارباب معجم همگي بر اين كه منظور از اهل بيت در قول خداي تعالي: «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» همان پنج تن اصحاب كساء است اتفاق دارند.

اصحاب كساء يعني پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله و سلم و وصي آن حضرت، اميرالمؤمنين عليه السلام و دخترش حضرت صديقه سيده نساء عالمين از اولين و آخرين عليهاالسلام و دو فرزندش كه دو آقاي اهل بهشت امام حسن و امام حسين عليه السلام صلوات الله عليهم اجمعين - هستند. و در اين مورد از گروهي از صحابه و تابعين، نص متواتر وجود دارد. و ابن جرير طبري در تفسير جامع البيان پانزده طريق و سيوطي در تفسير در المنثور تا بيست طريق ذكر كرده است.

و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم هميشه در فرصتها و موارد متعدد آشكارا مي فرمود كه: اصحاب كساء اختصاص به همين پنج تن دارد حتي آن حضرت هر گاه براي نماز صبح خارج مي شدند، بعد از نزول آيه بر در خانه فاطمه عليهاالسلام مي ايستادند و با صداي بلند ندا مي كردند: «الصلاة اهل البيت» و آيه تطهير را قرائت مي كردند. و شش ماه يا هفت و يا هشت ماه بر اين روش بودند و هيچ كس نقل نكرده و نگفته كه اين توقف بر در خانه يكي از زنان و نزديكان آن حضرت صلي الله عليه و آله دلالت بر معناي بزرگ و مهمي دارد كه آيه اختصاص به اين پنج تن دارد و هيچ فرد ديگري از مسلمين را شامل نمي شود.

روايت شده است كه فاطمه عليهاالسلام فرمودند: در يكي از روزها بر پدرم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم وارد شدم به من فرمودند: اي فاطمه! من در بدنم ضعفي را احساس مي كنم. فاطمه عليهاالسلام بيان مي دارد: اي پدر! تو را در پناه خدا قرار مي دهم. رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: اي فاطمه! كساي يماني را بياور و مرا به آن بپوشان. فاطمه عليهاالسلام فرمود: كساء را آوردم و پيغمبر را با آن پوشاندم و وقتي


كه به او نظر كردم ديدم چهره اش مانند ماه شب چهارده مي درخشد. فاطمه عليهاالسلام فرمود: همان ساعت بود كه فرزندم حسن عليه السلام پيش آمد و سلام كرد. گفتم: سلام بر تو اي نور چشم من و ميوه دلم! پس گفت: اي مادرم براستي من نزد تو بوي خوشي را استشمام مي كنم گويا بوي خوش جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است.

گفتم: جد تو زير كساء خوابيده است. بعد حسن عليه السلام به جانب كساء پيش آمد و گفت: سلام بر تو اي رسول خدا! آيا به من اجازه مي دهي كه داخل در كساء شوم. حضرت صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: به تو اجازه دادم، سپس حسن عليه السلام وارد آن كساء شد. و هنوز لحظه اي نگذشته بود كه حسين عليه السلام وارد شد و گفت: سلام بر تو اي مادرم! براستي كه بوي خوشي از نزدت به مشامم مي رسد، گويا بوي خوش جدم رسول خداست.

گفتم: بلي اي فرزندم! جدت و برادرت زير كساء هستند. پس حسين نزديك شد و گفت: السلام عليك يا جداه و سلام بر تو اي كسي كه خدا او را اختيار فرمود آيا به من اجازه مي دهيد با شما تحت اين كساء باشم؟

حضرت صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: به تو اجازه دادم، پس وارد كساء شد. سپس ابوالحسن علي بن ابيطالب عليه السلام پيش آمد و گفت: سلام بر تو اي دختر رسول خدا! گفتم: و سلام بر تو، پس گفت: بوي برادرم و پسر عمم رسول خدا به مشامم مي رسد.

گفتم: او با دو فرزندت زير كساء هستند پس به جانب رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم پيش آمد و گفت: سلام بر تو اي رسول خدا آيا اجازه مي دهيد كه با شما در زير كساء وارد شوم؟ فرمودند: بلي به او اجازه دادم. پس اميرالمؤمنين عليه السلام در جمع آنها وارد شد.

سپس من گفتم: اي پدرم! آيا به من اجازه مي دهيد زير كساء در جمع شما وارد شوم. فرمودند: بلي، پس من وارد شدم. و هنگامي كه همه ما در زير كساء داخل شديم خداي عزوجل فرمود: اي فرشتگان و اي آناني كه در آسمانهاي من ساكنيد! من آسمان بنا شده و زمين مسطح شده و فلك سير كننده را فقط به خاطر محبت به اين پج تن كه زير اين كساء


هستند آفريدم پس جبرئيل امين گفت: پروردگارا! چه كسي زير اين كساء مي باشد؟ خداي سبحان و تعالي فرمود: اينها اهل نبوت و معدن رسالت هستند. و ايشان فاطمه و پدرش شوهرش و فرزندانش مي باشند.

جبرئيل عرض كرد: پروردگارا! آيا اجازه مي دهي كه در جمع اينها داخل گردم و وارد كساء شوم. در اين هنگام ندا آمد كه به تو اجازه دادم. جبرئل امين فرودآمد و گفت: سلام بر تو اي رسول خدا! خدا علي اعلي بر تو سلام مي رساند و تو را به تحيت و اكرام اختصاص مي دهد و مي فرمايد:

«به عزت و جلالم سوگند! آسمان بنا شده و زمين مسطح شده و ماه نور دهنده و خورشيد روشني دهنده و دريايي كه جريان دارد و فلكي كه سير مي كند را جز براي شما بخاطر شما نيافريدم و به من اجازه فرمود كه در جمع شما داخل در كساء شوم آيا اجازه مي دهي (اي رسول خدا) كه وارد شوم؟»

حضرت فرمودند: به تحقيق كه به تو اجازه دادم. پس جبرئيل وارد شد و به اينها عرض كرد. خداي عزوجل به شما وحي فرستاده و مي فرمايد:

«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا».

اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب بيان داشت: «اي رسول خدا! به من خبر بده براي اين اجتماع ما در اين كساء نزد خداوند چه فضيلتي هست؟»

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: به خدايي كه مرا به پيامبري مبعوث گردانده و مرا به رسالت و نجات دهنده برگزيده در هر محفلي از محافل زمين كه در آن جمعي از شيعيان و دوستداران ما باشند و اين سرگذشت ذكر شود، رحمت (خاص خدا) بر اينها فرودآيد و فرشتگان اينها را احاطه مي كنند و براي آنها طلب مغفرت مي نمايند تا آنگاه كه متفرق شوند.

علي عليه السلام فرمودند: در اين هنگام به خدا سوگند كه ما به فوز و سعادت مي رسيم و به پروردگار كعبه سوگند! كه پيروان ما به سعادت مي رسند.

در آن بيماري كه پيغمبر به سبب آن وفات كرد، فاطمه عليهاالسلام بر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم وارد گرديد، پيامبر به فاطمه فرمود:


دخترم! بعد از من مظلوم و مستضعف هستي پس كسي كه تو را آزار دهد به تحقيق كه مرا آزار داده است و كسي كه تو را به خشم آورد مرا به خشم آورده است. و كسي كه به تو جفا و ستم كند به من ستم كرده است. و كسي كه رشته محبت با تو را قطع كند، پس محبت با من را قطع كرده است و كسي كه به تو ظلم روا دارد، ظلم به من روا داشته است. و كسي كه تو را مسرور سازد، پس مرا مسرور ساخته است. و كسي كه با تو پيوند محبت بندد پس با من پيوند محبت بسته است زيرا كه تو از من هستي و من از تو هستم و تو پاره اي از تنم هستي و روح مني كه بين دو پهلويم هست. از ظلم كنندگان به تو در ميان امتم به خدا شكايت مي برم.

دخترم! گويا طلب دادرسي مي كني پس احدي از امتم به دادت نمي رسد. فاطمه عليهاالسلام گريه كرد. پس آن حضرت صلي الله عليه و آله و سلم به زهرا عليهاالسلام فرمود: دخترم! گريه نكن.

فاطمه عرض كرد: پدرم! به خاطر آن گرفتاريهايي كه به من روي مي آورد گريه نمي كنم بلكه به خاطر فراق تو اشك مي ريزم اي رسول خدا.

پيامبر فرمود: اي دختر محمد! بشارت باد تو را بزودي به من ملحق خواهي شد به راستي تو اول كس از اهل بيتم هستي كه بعد از چهل روز به من ملحق خواهي شد. اي فاطمه! من صلح كننده ام كسي را كه با تو صلح كند و جنگ كننده ام كسي را كه با تو جنگ كند. تو را به خدا، جبرئيل و فرد صالح از مؤمنين علي بن ابيطالب مي سپارم.

و خداوند متعال فرمود: «حمد، رداي من است و عظمت، كبرياي من است و خلق تمامشان، و بندگان و كنيزان من هستند. اي فرشتگان من و اي كساني كه در بهشت من جاي داريد به علي بن ابيطالب حبيب محمد و بر فاطمه دختر محمد تبريك بگوييد. پس براستي من به آن دو تبريك گفتم و چنين است كه دوستدارترين زنان در نزد خودم را به ازدواج دوستدارترين مردان از پيامبران و رسولان درآوردم.

راحيل - يكي از فرشتگان - عرض كرد: خدايا! آيا بركتي بزرگتر از آنچه در بهشت ديدم به آنان داده اي؟ خداي عزوجل


جل فرمود: يكي از بركات من بر اين دو اين است كه آن دو را بر محبت خودم گرد آوردم و حجت بر خلقم قرار دادم، به عزت و جلالم سوگند از علي و فاطمه نسلي را بيافرينم و آنها را خزائن خودم در زمينم و معادن علمم و دعوت كنندگان به دينم قرار دهم. و بعد از پيامبران و رسولان به سبب آنها بر خلقم احتجاج مي كنم.

در حديث سليم بن قيس است، آنگاه كه مردم با ابابكر بيعت كردند اميرالمؤمنين عليه السلام مخالفت نمود و با او بني هاشم و جماعتي از صحابه در اين مخالفت همراه بودند، لذا در مسجد حاضر نشدند. عمر به ابي بكر گفت: شخصي را به سوي علي عليه السلام بفرست، او بايد بيعت كند و ما دست بردار نيستيم. پس ابوبكر به سوي علي عليه السلام پيام فرستاد كه خليفه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را اجابت كن.

اباالحسن علي عليه السلام خلافت غير خودش را انكار فرمود. فرستاده ي ابابكر اين خبر را به او رساند. دو مرتبه براي علي عليه السلام پيام فرستاد كه اميرالمؤمنين! را اجابت كن. آن حضرت عليه السلام فرمودند: سبحان الله؛ چيزي از عهد و پيمان نگذشته است كه فراموش مي شود، آيا ابوبكر مطلع نيست كه نام اميرالمؤمنين در شأن من است و كسي جز من صلاحيت آن را ندارد. و به تحقيق كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به اين مطلب امر فرمود (او از هفت نفري بود) كه همگي بر من به عنوان اميرمؤمنان سلام كردند تا اين كه او و عمر، رفيقش از بين هفت نفر از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم سؤال كردند آيا اين لقب از جانب خدا، يا از جانب رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است؟ پس پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به آن دو فهماند به اين كه امر و دستور خداست كه علي عليه السلام اميرالمؤمنين و سيدالمسلمين است. خداوند روز قيامت او را بر صراط مي نشاند و دوستان خدا را داخل بهشت و دشمنان او را به جهنم وارد مي كند. وقتي اين مطلب را فرستاده ابابكر به او رساند، او ساكت شد.

پس عمر اصرار كرد كه كسي را به سوي علي عليه السلام روانه كند. قنفذ را - كه يكي از فرزندان كعب بن عدي و از آزاد شده ها بود - با جمعيتي فرستاد. آنها به


خانه اميرالمؤمنين عليه السلام آمدند، حضرت به آنها اجازه ورود نداد. آن گروه برگشتند ولي قنفذ بر در خانه ايستاد. عمر وقتي از آن گروه شنيد كه اجازه ورود به آنها داده نشده، عصباني شد. و به اينها دستور حمل هيزم داد تا به در خانه آن حضرت گذاشتند كه اگر حضرت عليه السلام براي بيعت با ابابكر از خانه خارج نشود خانه را با كسي كه در آن است به آتش بكشند، عمر بر در خانه ايستاد و با صداي بلند فرياد زد (كه علي و فاطمه - سلام الله عليهما - شنيدند) اي علي! براي بيعت بيرون بيا و الا آتش را بر تو مي افروزم و شعله ورش مي كنم.

فاطمه عليهاالسلام صدا زد، چيست براي ما و براي تو؟ علي عليه السلام امتناع نمود از اين كه بيرون بيايد و يا در را به روي آنان بگشايد. عمر وقتي مواجه با امتناع اميرالمؤمنين عليه السلام شد، هيزمها را آتش زد. و در را عقب زد، دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم پشت در بود و مانع ورود عمر به خانه مي شد، عمر لگد به در زد و فاطمه عليهاالسلام را به ديوار چسبانيد (او بين در و ديوار قرار گرفت) و از روي نقاب سيلي بر رخسار زهرا عليهاالسلام زد تا اين كه گوشواره او كنده شد و با تازيانه به دست او زد، پس فاطمه عليهاالسلام با گريه و زاري پدرش را خواند و بلند گريه كرد.

عمر مي گويد: وقتي فرياد بلند فاطمه عليهاالسلام را شنيدم نزديك بود نرمي اختيار نموده برگردم اما به ياد آوردم محمد و خونهاي پهلوانان عرب را كه به دست علي ريخته شده بود، پس بار دوم در را به طرف ديوار - كه زهرا در پشت آن در بود - فشار دادم و در نتيجه فرياد «يا ابتاه» فاطمه بلند شد و گفت: اي پدر با حبيبه و دختر تو چنين رفتار مي شود و فضه خادمه اش را استغاثه نمود و گفت: طفلي كه در رحم داشتم كشته شد.

اميرالمؤمنين عليه السلام بيرون آمد و جامه ي نرمي را بر فاطمه عليه السلام افكنده و طفل شش ماهه اي را كه آن حضرت عليهاالسلام در رحم داشت، سقط شد. كودكي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم او را محسن نام گذارده بود. بر علي عليه السلام يورش آوردند و حبل و طنابي را به گردنش انداختند و او را از روي جبر و فشار به مسجد بردند.




قادوة قهرا بنجاد سيفه

فكيف و هو الصعب يمشي طيعا



ما نقموا منه سوي ان له

سابقة الاسلام و القربي معا



«او را با بند شمشيرش كشيدند، شگفتا با اين همه نيرو چطور مطيع گرديده است».

«جرم او فقط سبقت در اسلام و قرابت با پيغمبر بود».

بلي ابن خطاب مي گفت: «علي مأمور به صبر بود و اگر چنين نبود تمام كساني كه در زمين هستند بر اجبارش قدرت نداشتند.»

وقتي نگاه علي عليه السلام به قبر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم افتاد، فرياد زد اي پسر عمو، براستي اين گروه مرا به استضعاف كشاندند و بزودي مرا خواهند كشت، ديدند كه دستي از قبر رسول خدا بيرون آمد و به ابوبكر اشاره نمود و صدايي شنيدند كه دانستند صداي رسول خداست و فرمود: «اي فلان! آيا به خدايي كه تو را از خاك آفريد سپس از نطفه خلق فرمود، سپس تو را به صورت مردي آراست، كافر شدي.»

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند: من سزاوارتر به اين امر (ولايت) از شما هستم شما خلافت را به اين دليل كه به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم قرابت و نزديكي داريد، از انصار گرفتيد. و من به مانند همين احتياجي كه شما عليه انصار كرديد احتجاج مي كنم، پس انصاف بدهيد اگر از خدا مي ترسيد. و مانند آنچه انصار در اين امر براي شما شناختند پس به ظلم براي ما بشناسيد (و اعتراف كنيد) و اگر نپذيريد پس به ظلم بازگشت كرده ايد و حال اين كه شما آگاهيد (به آنچه انجام مي دهيد)

عمر گفت: من تو را وانمي گذارم تا اين كه بيعت كني. پس حضرت فرمودند: من ابدا بيعت نمي كنم.

اميرالمؤمنين عليه السلام بر ابابكر فرياد زدند چرا شتابزده شدي چرا حق اهل بيت پيامبرتان را غضب كرديد، آيا تو ديروز به امر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم با من بيعت نكردي؟

عمر گفت: اين حرفها را واگذار، پس


به خدا سوگند اگر بيعت نكني تو را به قتل مي رسانم. حضرت فرمود: در اين صورت - به خدا سوگند - بنده خدا و برادر مقتول رسول خدا خواهم شد.

عمر آن اخوتي را كه بين حضرت علي عليه السلام و پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله در روز مؤاخات اول و دوم ثابت شده بود منكر شد.

اميرالمؤمنين عليه السلام به او فهماندند كه اگر وصيت پيغمبر صلي الله عليه و آله بر صبر و خضوع براي امر پروردگار نبود - گر چه هتك حرمت شود و سنن الهي تعطيل گردد - معلوم مي شد، چه كسي جرات آن را دارد كه داخل خانه علي شود و همسرش را به وحشت بيندازد. پس عمر بر سر ابوبكر فرياد زد، چرا بر منبر نشسته اي، اين محارب با توست، يا اين است كه بيعت كند يا گردنش را بزن. پس امام حسن و امام حسين عليهماالسلام آن وقتي كه اين جمله را از عمر شنيدند صدايشان به گريه بلند شد.

اميرالمؤمنين عليه السلام به اين دو كودك فرمودند كه گريه نكنيد، هرگز اينها قدرت بر كشتن پدرتان را ندارند، خالد شمشيرش را از غلاف بيرون كشيد و گفت: يا علي بيعت كن و الا تو را مي كشم. پس ابوالحسن عليه السلام جامه ي او را بلند كرد و بر گردن ابوبكر انداخت.

فاطمه زهرا پشت سر اميرالمؤمنين عليه السلام بيرون آمد و جمعي از زنان بني هاشم نيز با او بودند. آن حضرت عليهاالسلام مي فرمود:

«به خدايي كه محمد صلي الله عليه و آله را به حق به پيامبري برانگيخت، اگر از پسرعمويم دست بر نداريد، مويم را پريشان مي كنم و پيراهن رسول خدا صلي الله عليه و آله را بر سرم مي اندازم و به سوي خدا فرياد مي كشم. پس پيامبر صالح، گرامي تر از من و فضيل برتر از فرزندم در نزد خدا نيست.»

سلمان فارسي مي گويد: من نزديك فاطمه عليهاالسلام بودم، به خدا سوگند ديدم كه پايه هاي ديوار مسجد رسول خدا صلي الله عليه و آله بنيانش كنده شد، حتي اگر مردي اراده مي كرد كه از زير آن عبور كند،


مي توانست عبور كند. من نزديك رفتم و گفتم: اي سيده ي من! براستي خداوند تبارك و تعالي پدرت را به رحمت برانگيخت پس شما سبب هلاكت امت نباشيد.

صديقه زهرا عليهاالسلام آرام شد و ديوارها به جاي خود برگشت و غباري از قعر آن برخاست.

علماي تفسير، حديث و تاريخ اتفاق دارند كه: رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم هنگامي كه خيبر را فتح كرد، به اهل فدك فرمود: چه چيز شما را در اين قلعه ايمن مي دارد، به جانب قلعه هاي خود رهسپار شويد، پس آنها را بگشاييد. پاسخ دادند: اين دژها قفل شده هست و كليدهاي آنها حفظ و نگهداشته شده است، حضرت صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: (شخصي را به سويشان فرستادم. و وقتي كه گماشته شدگان بر اين كليدها مراجعه كردند و آنها را در محل امنش نيافتند، متوجه شدند كه مسأله بسيار عظيم و بزرگ است؛ پس سؤال كردند از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم كه چه كسي آنها را به تو تسليم كرده است؟

حضرت فرمودند: كس كه الواح را به موسي عليه السلام اعطا فرمود، اينها را نيز به من بخشيد. پس گروهي از اهل فدك ايمان آوردند و آناني كه اسلام نياوردند در برابر حكم پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بر ماندن در آن قلعه خاضع شدند و از اينها خمس درآمد فدك گرفته شد.

پس تمام فدك مال شخصي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بود زيرا كه اسب و شتري بر آن نتاخته اند. (يعني با قهر و غلبه به تصرف درنيامده است بلكه سكنه ي آن بدون جنگ و جدال آن را تسليم پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم كرده اند) سپس اين آيه بر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نازل شد:

«و ات ذا القربي حقه؛ حقوق خويشاوندان و ارحام خود را ادا كن.»

پس فاطمه عليهاالسلام را صدا زد و فرمود: فدك را به تو بخشيدم و به فرزندان تو كه بعد از اين خواهند آمد. اين جزا و پاداش حقي است كه مادرت خديجه - عليهاالسلام - داشت. و اين فدك به همين خاطر به تو پيشكش و بخشيده مي شود به اميرالمؤمنين عليه السلام امر شد تا سند آن را


بنويسد. آن حضرت نوشتند و بر آن گواهي دادند و نيز غلام رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و ام ايمن كه حاضر بودند نيز بر اين مطلب شهادت دادند.

فاطمه عليهاالسلام به پدرش عرض كرد: مادامي كه شما زنده ايد من دخالتي در فدك نخواهم كرد، شما به دخالت در آن و خودم و مالم سزاوارتريد.

پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم از پيشامدها و از هواهاي نفساني گروهي پرده برداشت و از آنچه بعد از او از تحولات و دگرگونيها پديد مي آيد، فاطمه عليهاالسلام را آگاه ساخت. و فرمود: دوست ندارم فدك را به اين گروه موجب گفتگو بين شما قرار دهم تا در اثر اين كار آن را از تو بگيرند پس فاطمه عليهاالسلام قبول نمود؛ زيرا دستور رسول خدا همان فرمان خداوند است.

سپس رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مردم را در خانه اش گرد آورد و به آنچه در اين مورد نازل شده بود اعلام فرمود به اين كه: فدك مال فاطمه است. وكيل فاطمه عليهاالسلام غله فدك را كه هر سال بالغ بر بيست و چهار هزار دينار و يا هفتاد هزار دينار بود به محضر حضرت فاطمه عليهاالسلام تقديم مي داشت.

آن حضرت عليهاالسلام درآمد فدك را بين فقرا، از بني هاشم، مهاجرين و انصار تقسيم مي فرمود به طوري كه به اندازه هزينه يك وقت خودشان و فرزندانشان باقي نمي ماند و اين تعجبي ندارد بعد از اين كه مي دانيم او پاره تن رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است. و از جانب خداي سبحان به زبان فرشته وحي محدثه است. بر او حوادث گذشتگان و آيندگان خوانده مي شد تا آن كه مصحفي را گرد آورد كه در نزد اهل بيت - عليهم السلام - معروف به مصحف فاطمه عليهاالسلام است.

و هنگامي كه پدرش مالك خزائن زمين بود و خداي بزرگ قدرت تصرف در اشيا و پديده ها را به او عطا فرمود، براستي گذشت بر آن حضرت صلي الله عليه و آله و سلم روزهايي را كه گرسنه بود؛ پس دختر او حوراء سيده زنان دو جهان كه پاره اي از روح او اشتقاق يافته از نور اقدس است، از روش پدرش كه نمونه و الگو است، تخطي نمي كند. به دنيا و لذايذ آن اهميت


نمي دهد علاوه بر اين، روش پسر عمويش سيد اوصياء علي عليه السلام در جلوي چشم آن حضرت بود صدقه اي كه مي پرداخت مساوي با چهل هزار درهم يا چهارصد هزار دينار بود. و اگر بر بني هاشم قسمت مي شد به زندگي آنها توسعه داده مي شد.

لكن حضرت عليه السلام آن ثروت را بر بني هاشم و محتاجين از مهاجرين و انصار تقسيم مي فرمود، بحدي كه چيزي براي خانواده اش باقي نمي ماند و گاهي حاجت و نيازمندي او به حدي مي رسيد كه شمشير و پيراهنش را براي معاش روزانه اش مي فروخت. و اين شأن كسي است كه از حيات دنيوي مجرد شده و به مبدأ اعلي اتصال پيدا كرده است و او واسطه فيض خدا بر عالم امكان است. و ادعاي صديقه عليهاالسلام فدك را به جهت منافع شخصي و سود آن نبود.

و در حديث مفضل بن عمر آمده است كه امام صادق عليه السلام فرمود: «چونكه با ابوبكر بيعت انجام گرفت عمر بن خطاب به او پيشنهاد داد كه علي عليه السلام و خانواده اش را از خمس، في فدك محروم سازد، زيرا پيروان آن حضرت عليه السلام وقتي به اين مطلب آگاه شوند او را ترك گفته و به جهت رغبتي كه به دنيا دارند به سوي تو رو خواهند آورد پس ابوبكر از تمام آنچه به آنان تعلق داشت آنها را محروم ساخت. و امر به اخراج وكيل فاطمه عليهاالسلام از فدك كرد. فاطمه عليهاالسلام فرمود: چرا وكيل مرا از فدك خارج ساختي؟ و حال اين كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم آن را به من هديه فرمود.

ابوبكر از آن حضرت شاهد خواست. آن بانوي بزرگوار اميرالمؤمنين و حسنين - عليهم السلام - و اسماء بنت عميس و ام سلمه را به عنوان شاهد حاضر ساخت. و ام ايمن شهادت نداد مگر بعد از اين كه ابوبكر گواهي داد به آنچه از رسول اسلام صلي الله عليه و آله و سلم درباره ام ايمن شنيده بود به اين كه او از اهل بهشت است. پس از حضور شهود، ابوبكر اعتراف كرد و گفت: شهادت مي دهم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فدك را به فاطمه بخشيده است.


عمر بن خطاب گفت: اما علي شوهر زهرا است و حسن و حسين - عليهماالسلام - دو فرزند او هستند و اينها به نفع خود سخن مي گويند. و اسماء بنت عميس زني است كه در نزد جعفر بن ابي طالب بود و جانب بني هاشم را مي گيرد. و ام سلمه، فاطمه را دوست مي دارد و به نفع او گواهي مي دهد و اما ام ايمن زني اعجمي است و فصاحتي ندارد.

ابوجعفر محمد بن جرير بن رستم طبري در كتاب دلايل الامامة، صفحه 30 طبع نجف به سندهاي متعدد روايت كرده است: وقتي كه ابوبكر تصميم گرفت دست فاطمه عليهاالسلام را از فدك كوتاه كند و عامل آن حضرت را از فدك بيرون براند، صديقه طاهره چادر بر سر انداخت و در ميان جمعي از فرزندان و زنان قومش به راه افتاد و دامن كشان و باوقار چون رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم گام برمي داشت تا بر ابي بكر وارد شد و او در ميان جمع انصار و مهاجرين بود، جمعيت از پيش روي او دور شد و براي او راه را باز كردند پس آهي سخت كشيد كه مردم را به گريه انداخت، سپس مهلت داد تا آن هنگام كه جوشش (گريه) آنها فرونشست و از هيجاني كه بر آنها عارض شده بود، آرام گرفتند. سپس شروع به سخنراني نموده، فرمود:

«آغاز مي كنم به حمد و ستايش كسي را كه او به ستايش و مجد و عظمت سزاوار است. سپاس خدا را بر آنچه نعمت داد و بخشيد. و ستايش او را كه فضايل و رذايل را به ما الهام فرمود. و سپاس مي گويم خدا را بر آنچه از نعمتها و بركات كه پيش فرستاد و از تمام نعمتهايي كه آغاز فرمود (از آفرينش عقل، لوح، قلم، عرش، و...) و نعمتهايي كه از شمارش خارج بوده و نهايتي براي آنها نيست. نيرويي كه آغاز و سرانجام نعم الهي را درك نمايد، نيست، (خداوند) از ما خواسته كه او را به بهترين وجه شكرگزاري كنيم و از مخلوقاتش طلب سپاس كرده تا اينكه (از منبع فيضش) به آنها بخشش نمايد.


و شهادت و گواهي مي دهم كه معبودي جز «الله» نيست، و شهادت به كلمه اي كه اخلاص و راستي و صدق و صفا تأويل و تفسير آن است و قلبها وصول و دريافت آن را ضمانت و تعهد كرده اند. كلمه اي كه آن را در انديشه انسان قابل درك ساخته است ديدنش با چشمهاي ظاهري و توصيفش به وسيله زبانها و احاطه بر او به واسطه اوهام و خيالات محال است. او موجودات را از نيستي به هستي آورد و لباس وجود بر آنها پوشانيد. آنها را ايجاد فرمود بدون آنكه محتاج الگو باشد. موجودات را بدون آنكه براي او سودي دربر داشته باشد آفريد و اين جز براي اظهار قدرت و وارد كردن آفريدگان به اطاعت و نيرومند ساختن اهل دعوتش نبوده است. سپس بر طاعت و پيروي خود ثواب را، و بر معصيت خويش عقاب و عذاب را قرار داد تا بندگانش را از انتقام و غضب خود برهاند، و اينها را به سوي بهشت بكشاند.

و شهادت و گواهي مي دهم كه پدرم محمد صلي الله عليه و آله و سلم بنده و رسول اوست قبل از اينكه او را مبعوث گرداند، اختيار فرمود. و او را نام گذاري كرد، پيش از اين كه او را برگزيند (پس او را آفريد) زماني كه مخلوقات در سايبان غيبت او پوشيده و در كتم عدم بودند.

خداوند به رموز و دشواري امور آگاه است و به دورتر و آن طرف حوادث روزگار احاطه دارد و به مواقع مقدرات آگاه است. خداي متعال محمد صلي الله عليه و آله و سلم را براي تكميل و اتمام امرش و عزم بر امضاي حكمش برانگيخت و فرستاد. پس امتها را در قوانين و اعتقاداتشان مختلف و متفرق ديد كه در آتش گمراهي خود معتكف شده اند و عبادت كننده بتها و منكر خدا هستند. پس خداوند به واسطه محمد صلي الله عليه و آله و سلم تاريكيها را به نور مبدل ساخت و شبهات را از قلبها دور گرداند و تيرگي ديده ها را به روشني مبدل كرد. و تحير و سرگشتي را از نفسها برطرف نمود. سپس خداي متعال روح بلند مرتبه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را به رأفت و رحمت و مهرباني و رغبت به جوار


خود قبض و اختيار نمود. پس محمد صلي الله عليه و آله و سلم از رنج دنيا راحت شد و بارهاي سنگين مسؤوليت از او برداشته شد، فرشتگان مقرب خدا به استقبال او شتافته و اطراف او را گرفتند و به رضوان پروردگار آمرزنده و در مجاورت خالق جبار راه يافت.

درود خدا بر پدرم محمد صلي الله عليه و آله و سلم به او كه امين وحي و برگزيده ي الهي بود، بركات و سلام و صلوات بر او كه بهترين خلق و برگزيده عالميان بود.

سپس متوجه اهل مجلس شده و در مقابل مهاجرين و انصار چنين فرمود:

شما بندگان خدا محل و محو امر و نهي خداوند هستيد و حامل دين و وحي او مي باشيد و امين او بر نفس و جانتان و ابلاغ كننده و رساننده دين او به ديگران هستيد. زعيم و رهبر الهي در ميان شماست و عهد و پيمان الهي كه به وسيله پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به شما عرضه شد. (و آن پيمان بر اطاعت از خليفه خدا اميرالمؤمنين عليه السلام بود) (و نيز) خليفه اي كه بر شما گماشته است و آن كتاب خدا كه ديدگانش روشن، سرائر و نهان و برهانش آشكار و ظواهرش متجلي است استماع و شنيدنش براي مردم دايمي است، پيروانش را به سوي رضوان سوق مي دهد، امتش را به نجات و سعادت مي رساند و حجتهاي نوراني خدا و پندهاي تكرار شده در آن، روشن و آشكار است.

اعمال و خصال واجب و حرام به وسيله آن تحصيل و دريافت مي شود. محرماتش برحذر دارنده و ترساننده است، احكامش كافي، دلايلش و فضايلش بي شمار و اجازه هاي آن (مستحبات و مباحات) بخشيده شده و رحمتش اميدوار كننده و دستوراتش نوشته شده است.

پس خدا بر شما ايمان (قرآن) را واجب كرده براي اينكه از شرك، پاك گرديد و نماز را براي پاكي دلهاي شما از كبر، زكات را براي زيادتي در روزي، و روزه را براي اثبات در اخلاص، و حج را براي تحكيم مباني دين و عدل را براي آرامش قلبها و اقتدار دين، و پيروي از ما


براي حسن انتظام امور و شؤون اجتماع، و امامت ما اهل بيت را براي ايمن و تفرقه، و جهاد را عزت براي اسلام، و صبر را كمك و مساعدت بر استجابت و قبول كردن، و امر به معروف را براي مصالح عامه، و نهي از منكر را براي تنزيه دين، و نيكي به والدين را براي مصونيت از غضب خداوند، و صله ي ارحام را براي تكثير نسل و پيوستگي ارحام را براي زياد شدن عمر قرار داد. و قصاص را براي حفظ خونهاي مردم و وفاي به پيمان و عهد را براي رسيدن به آمرزش الهي، و تمام بودن كيلها و ترازو را براي دگرگوني در ارزاني (و اعتماد و حفظ اموال از نقص) و جلوگيري از كم فروشي، و اجتناب از بهتان و نسبت زنا را حجاب و مانع از لعنت، و نهي از شرب خمر را دوري از پليدي، و ترك دزدي را اسباب عفت، و خوردن مال يتيم و آن را به خود اختصاص دادن را حمايت از ستم، و نهي از زنا را براي جلوگيري از نفرت، و عدالت در اجراي احكام و قوانين را ارتباطي خوب با مردم، و ترك جور و ستم در (اجراي) حكم را براي اثبات تهديد، و نهي از شرك را براي خلوص در ربوبيت خداي متعال قرار داد.

پس اي مردم! از خداي بزرگ بترسيد و تقوا داشته باشيد و جان نسپاريد مگر اين كه مسلمان واقعي باشيد و او را به آنچه به شما امر فرموده و نهي كرده است اطاعت و پيروي كنيد؛ جز اين نيست كه بندگان عالم خدا ترس هستند، پس حمد و ستايش كنيد خدايي را كه به توسط نور و عظمتش كسي را كه در آسمانها و زمين هست به او ميل كرد و او را به واسطه فيض خود قرار داد. و ما وسيله و واسطه فيض او در آفرينش جهان و انسان هستيم. و ما آل رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مي باشيم و ما حجت بر غيب او و وارث پيامبرانش هستيم.

سپس فرمود: من فاطمه و پدرم محمد صلي الله عليه و آله و سلم است ابتدا و انتهاي امور را براي شما بيان مي دارم. آنچه مي گويم دور از انحراف و بر اساس حق و عدالت است. براستي رسولي از جنس شما (بشر) براي هدايت آمد كه جهل و


گمراهي شما بر او سخت است و بر ايمان آوردن شما حريص و به افراد مؤمن و رؤوف و مهربان است. اگر او را عزيز و بزرگ بداريد (خوب بشناسيد) خواهيد يافت كه او پدر من است نه پدر زنان شا و برادر پسر عم من (اميرالمؤمنين عليه السلام) است، نه برادر مردان شما. خبرها و پيشگوييها را (راجع به مبدأ و معاد و عاقبت شما مردم) رساند. و رسالت خود را آشكار كرده (و به انجام رساند) و از روشهاي مشركين روي گرداند. ضربه محكمي بر پيكر آنها وارد ساخت (و آنها را شكست داد) گلوي آنها را درهم فشرد و با حكمت و پند و اندرز نيكو به سوي پروردگارش دعوت فرمود. بتها را درهم شكست، و سرها را به زمين خراشيد تا اين كه همگي شكست خوردند و روي به فرار گذاشتند و گريختند مانند شب تاريك كه از طلوع صبح صادق، فرار كرده و چهره ي زيباي حق و روشني خالص هويدا و تابان مي شود.

او رييس دين بود كه به سخن آمد و جوشش كفر فرونشست و زبان شيطان لال گرديد تا شما به كلمه توحيد و اخلاص با گروهي از سفيدرويان (آناني كه خداوند رجس و پليدي را از اينها برد و اينان را پاك و مطهر گرداند) دهان گشوديد. و شما بوديد كه در پرتگاه آتش جهنم قرار داشتيد، بتها را عبادت مي كرديد و تيرهاي قمار به تقسيم مي پرداختيد. و چون جرعه آبي بوديد كه تشنه اي بياشامد و فرصتي كه حريص به آن دست يابد و شعله اي كه جويندگان، شتابان آن را بيابند (و به گرم كردن خود و كاشانه خود بپردازند).

شما لگدكوب افراد (متجاوز و نابخرد) بوديد، آب كدر و آلوده را مي آشاميديد، از پوست و چرم تغذيه مي كرديد، در نهايت ذلت و خواري سربزير بوديد و دايم مي ترسيديد كه كدام مردم در اطرافتان شما را خواهند ربود. بعد از اين همه گرفتاريها و بدبختي پدرم محمد صلي الله عليه و آله و سلم شما را نجات داد. و بعد از آن كه در مصيبتهاي بزرگ و گران عرب در دست سركشان اهل كتاب


دست به گريبان بوديد، شما را رهايي بخشيد. هرگاه اينها آتش جنگ را افروختند، خدا آن را خاموش ساخت و هرگاه شاخ گمراهي ظاهر مي شد (و دشمن حق پديدار مي شد) يا فتنه ي مشركين و آتش جنگ، دهان مي گشود، پدرم - رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم - برادرش اميرالمؤمنين عليه السلام را در كام آن آتش مي انداخت پس برنمي گشت تا اين كه بيني دشمن را به خاك مي ماليد و حريف را بر زمين مي انداخت و زبانه آتش فتنه را فرومي نشاند. در راه رضاي خدا خود را به رنج و زحمت مي انداخت. او به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم (از هر كس) نزديكتر بود او مهتر اوليا و دوستان خدا بود. او مردي پرهمت در اطاعت خدا و ناصح مردم و جهادگري پرتلاش (در كنار رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم) بود، در صورتي كه شما به عيش و خوشگذراني و راحت و آسوده بوديد در حالي كه ما را واگذاشته بوديد خوشحالي مي كرديد، خبرهاي وحشتناكي را براي ما انتظار مي كشيديد و در هنگامه جنگ به دشمن پشت مي كرديد تا اين كه خداي متعال به وسيله پيامبرش صلي الله عليه و آله و سلم ستون دين را برپا داشت.

و آنگاه كه خداي عزوجل جايگاه و منزلت انبيا و برگزيدگانش را براي پدرم اختيار فرمود خارهاي نفاق از سينه هاي شما ظاهر گشت و روپوش دين كهنه شد و جامه اش پاره و مندرس و جسم و استخوانش ضعيف و پوسيده گشت. افراد فرومايه و پست ظاهر گشتند و منزلت يافتند فرورفتگان در گمراهي به سخن درآمدند. و شتر باطل در ميدان جاه طلبي به صدا درآمد. و در ميان شما به جولان پرداخت و شيطان سرش را از سوراخي كه در آن فروبرده بود بيرون آورد و شما را به جانب خويش فرياد كرد. (پس شما را يافت كه او را اجابت كرده چشم طمع بر جاه و متاع دنيا دوخته ايد، شما را برانگيخت پس چون شما را احمق و سبك يافت عليه اهل دين تحريك كرد و چون شما را غضبناك يافت و ديد كه علامت بر شتر غير نهاديد) و شتران خود را واگذاشتيد و آنها را در غير آبشخورتان وارد كرديد. شتاب


كرده و گمان مي برديد كه از فتنه و آشوب ترس داريد، آگاه باشيد! كه در فتنه سقوط كرده ايد. و براستي كه جهنم محيط بر كافرين است. اين فتنه واقع شد، در حالي كه چيزي از درگذشت رسول خدا نگذشته است.

هنوز زخم دل ما التيام نيافته و مصيبت پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم بهبودي نيافته است. هيهات! چه دور است از شما خلافت و زمامداري جامعه اسلامي و كجا شما قادر به تدبير امور مردم مسلمان هستيد، چقدر دروغ پرداز هستيد، در حالي كه كتاب خدا در ميان شما ظاهر و آشكار است و نواهي آن ظاهر و اوامرش روشن است و براهين قرآن (بر مبدا و معاد و رسالت و امامت) واضح و نشانه هايش آشكار مي باشد. قرآن را پشت سر انداختيد و از آن دوري گزيديد، پس بد درخواستي براي ستمكاران است.

سپس شما آنقدر مهلت نداديد كه شعله اين مصيبت فرونشيند و آرام گردد. و نينديشيديد كه غصب بناحق شتر خلافت اگرچه آسان باشد، ولي بسيار دشوار است و عاقبت وخيمي خواهد داشت. شما خوشحال هستيد كينه اي كه از پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم در دل داشتيد درباره خانواده اش بكار برديد و ما هم بر ضررها و فتنه و فساد و غصب شما مانند كسي كه با كارد و نيزه پوست او را پاره كنند و چاره نداشته باشد، صبر مي كنيم.

آري اي گروه مسلمانان! (سپس شما گمان مي بريد) اين كه براي ما ارثي نيست (و ما ارث نمي بريم) آيا با وجود اسلام (و قوانين محكم آسماني) باز تجديد حكم زمان جاهليت را داريد؟ چه كسي از خداوند بهتر و محكمتر حكم قضاوت مي كند براي آنان كه يقين به آخرت دارند آيا شما نمي دانيد آخرتي و حسابي و كتابي هست. و كسي كه غير از اسلام ديني را برگزيند، هرگز عملي از او مورد قبول واقع نخواهد شد و او در آخرت از زيانكاران مي باشد.

خطاب به ابوبكر كرده فرمود: اي فرزند ابي قحافه! آيا ارث مانده از پدرم را مي ربايي. خداي متعال ابا و كراهت


دارد كه تو از پدرت ارث ببري ولي من از پدرم ارث نبرم. براستي چه بهتان و افتراي بزرگي بر خدا بسته اي. اين گستاخي بزرگ از جانب شماست بر قطع رحم و شكستن عهد. پس از روي عمد، كتاب خدا را كه در ميان شماست ترك گفتيد و از عمل به آن دست كشيديد. خداوند در قرآن حكيم مي فرمايد: سليمان از داوود ارث برد و در آنجا كه حكايت يحيي و زكريا را بيان مي دارد، مي فرمايد: پروردگارا! نزد خودت به من وليي مرحمت فرما كه از من و آل يعقوب ميراث برد. و خداي عزوجل مي فرمايد: شما را درباره اولادتان سفارش مي كنم به اين كه مرد دو برابر زن ارث مي برد. و خداي متعال فرمود: بر شماست كه نزديك مردن وصيت كنيد؛ وصيت خير براي والدين و خويشاوندان...

و شما اي مردم! گمان مي بريد به اين كه براي من بهره و نصيبي از پدرم نيست و من از پدرم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ارث نمي برم. آيا خداوند آيه اي در اين مورد برايتان فرستاده كه پدرم را از اين مساله كلي ارث استثنا كرده باشد؟ آيا مي گوييد اهل دو ملت از يكديگر ارث نمي برند؟ آيا من و پدرم از ملت واحد نيستيم؟ يا اين كه شما به عام و خاص قرآن نسبت به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم كه قرآن بر او نازل شد، داناتريد؟! (اگر براستي چنين است) پس مهار و جهاز خلافت را بگيريد تا روزي كه محشور شويد، شما را ملاقات كرده، دادخواهي كنم. و چه خوب است حكم خداي متعال و چه خصم خوبي است محمد صلي الله عليه و آله و سلم (كه از شما غاصبان خلافت دادخواهي نمايد) وعده ي ما و شما قيامت، اندك زماني نگذرد كه دروغگويي شما معلوم گردد و در آن هنگام قيامت جز خسران و زيان نصيبي نخواهيد داشت. و براي هر خبري وقتي معيني است! پس زود خواهيد دانست كه چه كسي به عذاب ذلت و خواري دچار خواهد شد و مستوجب عذاب دايم الهي خواهد گشت.

ابوبكر گفت: اي دختر رسول خدا! راست گفتي. براستي پدرت به مؤمنين رؤوف و مهربان و بر كافرين عذابي


دردناك بود. به خدا سوگند! هنگامي كه ما نسبتي را براي رسول خدا بيان مي كنيم او را پدر تو - نه پدر زنان ديگر - و برادر پسر عموي تو - نه مردان ديگر - مي دانيم و او را بر هر قريبي برگزيد و او را در امر بزرگ (رسالت) مساعدت و ياري فرمود و شما عترت پيامبر خدا، پاك و منزه هستيد و برگزيدگان بسيار عالي آن حضرت مي باشيد. دليل و راهنماي ما به سوي بهشت و درهاي خير و بركت براي سالكان هدايت هستيد. و اما آنچه درخواست نمودي پس آن چيزي را كه پدرت برايت قرار داده مال تو است و من گفته ي تو را تصديق مي كنم و در حق تو ستمي روا نمي دارم. و اما آنچه راجع به ميراث يادآوري نمودي پس براستي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: ما گروه انبياء ارث نمي گذاريم.