بازگشت

عمره


او دختر «نعمان بن بشير انصاري» و همسر باوفاي مختار بن ابوعبيد ثقفي بود. مردي به نام ابوعلفه گويد: مصعب بن زبير پس از كشته شدن مختار و ياران او و مسلط شدن بر كوفه، دو همسر مختار را به نام ام ثابت و «عمره» را دستگير كرد و پيش خود آورد و شخصا آنان را محاكمه كرد.

مصعب خطاب به آنان گفت: «درباره ي مختار چه مي گوييد؟!».

ام ثابت همسر مختار گفت: درباره ي او چه مي توانم بگويم؟! هر چه شما مي گوييد من هم همان را مي گويم.

مصعب به او گفت: برو تو آزادي سپس رو به «عمره» همسر دوم مختار كرد و گفت: تو درباره ي مختار چه مي گويي؟!

عمره گفت: خدا او را رحمت كند كه بنده اي از بندگان صالح خدا بود.

مصعب كه صراحت لهجه اين زن را ديد و سخنان او را شنيد عصباني شد و گفت او را زنداني كنيد.

مصعب درباره اين زن نامه اي به برادرش عبدالله بن زبير نوشت و به دروغ در نامه نوشت كه همسر مختار معتقد است كه شوهرش پيغمبر بوده درباره او چه كنم؟ عبدالله بن زبير در جواب نوشت: «او را اعدام كن».

سپس به دستور مصعب «عمره» همسر مختار را از زندان بيرون آوردند و به خارج از شهر كوفه نزديك «حيره»، توسط مردي به نام «مطر» به قتل رسيد و مطر از وابستگان خاندان «بني تيم الله» بود وي همسر مختار را با سه ضربت شمشير به شهادت رساند و اين زن قبل از


كشته شدن داد و فرياد مي كرد و مي گفت:

«اي بابا، اي خانواده ام، آي قبيله ام» اما فريادرسي نداشت.

ابان بن نعمان بن بشير برادر اين زن گويا در جريان دستگيري خواهرش بود. خود را به «مطر» رساند و سيلي محكمي به چهره او نواخت و گفت: «اي زنازاده! او را كشتي؟! خدا دستت را بشكند» و سرانجام اين بانوي قهرمان توسط مطر به شهادت رسيد.

مطر «ابان» را گرفت و رها نكرد و به نزد مصعب برد و گفت: اين به مادرم ناسزا گفته است و...

مصعب گفت: جوان را آزاد كنيد زيرا حادثه اي وحشت بار ديده است. ماجراي قتل همسر مختار انعكاس زيادي در كوفه داشت و شعرا در اين باره اشعاري سرودند.