بازگشت

عمر بن جناده


او از طايفه خزرج و از فرزندان انصار مدينه بود. وي همراه پدر و مادرش از مكه تا كربلا ملازم حضرت امام حسين عليه السلام بود. عمر پس از شهادت پدرش، به حضور امام عليه السلام رسيد و اجازه نبرد با دشمن را خواست، امام عليه السلام فرمود: «هذا غلام قتل ابوه في الحملة الاولي و لعل امة تكره ذالك».

«اين نوجوان كه پدرش در حمله نخست كشته شده است شايد مادرش راضي نباشد.» عمر جواب داد: «ان امي امرتني» يعني مادرم امر كرده كه عازم ميدان جهاد شوم. آنگاه امام عليه السلام اجازه فرمودند و او عازم ميدان شده و اين رجز را خواند:



اميري حسين و نعم الامير

سرور فؤاد البشير النذير



علي و فاطمه والداه

فهل تعلمون له من نظير



«امير من امام حسين عليه السلام هست و چه خوب اميري مي باشد. او مايه شادي دل پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و بشير و نذير بود. پدر و مادرش حضرت علي عليه السلام و حضرت فاطمه عليهاالسلام هست. آيا شبيهي براي امير من مي شناسيد؟!

و بنا به نقل بحار الانوار عمر اشعار ديگري هم سروده است:



و اليوم تخضب من دماء اراذل

رفضوا القرآن لنصره الاشرار



و الله ربي لا ازال مضاربا

في الفاسقين بمرهف بتار



«امروز رنگين مي شود از خون آدمهاي پستي كه قرآن را به خاطر ياري


اشرار ترك كردند. قسم به الله، پروردگارم كه پيوسته مي زنم فاسقين را با شمشيري بران و تيز.»

او سپس جهاد كرده و به شهادت رسيد.

دشمن سرش را از تن جدا كرده بسوي خيمه ها انداخت، مادرش سر بريده نوجوانش را برداشت و پس از آنكه پاك نمود گفت: احسنت پسرم؛ اي مايه شادي دلم و نور چشمم و سپس سر را به سوي يكي از لشكريان دشمن كه در آن نزديكي بود انداخت و او را به هلاكت رسانيد آنگاه به سوي خيمه ها بازگشت و چوبي به دست گرفت و در حالي كه اين رجز را مي خواند به سوي دشمن حمله كرد:



اني عجوز في النساء ضعيفة

خاوية بالية نحيفة



اضربكم بضربة عنيفه

دون بني فاطمة الشريفة



«من در ميان زنان زني هستم ضعيفه، زني پير و فرتوت و لاغر كه در دفاع از فرزندان فاطمه شريفه بر شما ضربه محكمي وارد خواهم ساخت»

او پس از آنكه دو نفر را مضروب ساخت به دستور امام عليه السلام به سوي خيمه ها بازگشت.