بازگشت

علي شريعتي مزيناني


مؤلف كتاب «حسين وارث آدم».

مرحوم دكتر علي شريعتي در سال 1312 ه.ش در مزينان سبزوار به دنيا آمد. او پس از گذراندن دوران كودكي راهي دبستان شد. شش سال بعد به دبيرستان فردوسي رفت و پس ازآن دانشسراي مقدماتي را درمشهد به پايان برد وبه آموزگاري پرداخت. در سال 1334 ه.ش به دانشكده ي ادبيات و علوم انساني دانشگاه مشهد وارد شد و رشته ي ادبيات فارسي را برگزيد. شريعتي در طول مدت تحصيل در دانشكده ي ادبيات با علاقه اي خاص به تحقيق و پژوهش پرداخت و نخستين آثار خود را يعني


ترجمه ي ابوذر نوشته ي السحار مصري و نيايش اثر الكسيس كارل را، انتشار داد. در اينجا اين را بايد افزود كه عشق اولين شريعتي نسبت به ابوذر بوده است و تا اخر عمر او را الگوي خود مي داند و با او مي زيد و به ياد او مي ميرد. در سال 1337 ه.ش پس از دريافت ليسانس در رشته ي ادبيات فارسي، به دليل آنكه شاگرد اول شده بود براي ادامه ي تحصيل به فرانسه رفت. شريعتي وقتي روانه ي غرب شد كه از اندوخته ي نسبتا وسيعي از فرهنگ ملي و اسلامي برخوردار بود. دوران اقامت او در فرانسه همزمان بود با جريان هاي سياسي نهضت ملي ايران كه پس از 28 مرداد 32 به ويژه در سال 1339 حركت عظيمي در دانشجويان به وجود آورده بود. شريعتي پس از دريافت درجه ي دكترا به ايران بازگشت و مستقيما روانه ي زندان شد و پس از چند ماه به زادگاه خود بازگشت. مدتي در دانشگاه مشهد به تدريس پرداخت ولي با توجه به دعوت هاي زيادي كه از او به عمل آمد به مراكز علمي مختلف، سفر مي كرد. تا اينكه در سال 1348 با گشوده شدن حسينه ي ارشاد زندگي شريعتي ورق تازه اي خورد. در سال 1353 دوباره به زندان افتاد و مدت 18 ماه در سلولي كم نور به سر برد. پس از آزادي از زندان در 25 ارديبهشت ماه 1356 تهران را به قصد اروپا ترك گفت و سرانجام در 29 خرداد همان سال به طرز مرموزي در لندن از دنيا رفت.

مرحوم دكتر شريعتي آثار زيادي از خود به جاي گذاشت كه مهمترين آنها عبارت اند از: اسلام شناسي، مجموعه علي عليه السلام، فاطمه فاطمه است، از هجرت تا وفات، انسان بي خود، تاريخ تمدن (يا تاريخ اديان و يا جامعه شناسي اديان)، تحليل مناسك حج.

از جمله انديشمندان معاصري كه به قضيه ي عاشورا از منظر جامعه شناختي نظر كرده است بايد از مرحوم دكتر شريعتي نام برد كه با توجه به جنبه هاي كاركردي درخور اهميت است.

از ديدگاه شريعتي، عاشورا را نمي توان شناخت و به تبع آن نمي توان از آن، درس چگونه زيستن را آموخت مگر اينكه روند تاريخي مبارزه ي حق و باطل را


شناخت تا از آن طريق به موضع امام حسين عليه السلام و نقش آفريني آن پي برد. شريعتي معتقد بود كه گسستن جريان امام حسين عليه السلام از سلسله جريانات حق طلبانه ي پيامبران و مصلحان تاريخ به معناي مثله كردن و بي اثر ساختن آن است، و همين جريان مداوم و پيوستگي آن است كه امروز مي تواند شيعه را به عنوان حلقه اي از سلسله حلقه هاي جبهه ي حسين عليه السلام در مقابل دشمن حق قرار دهد.

در جايي ديگر دكتر شريعتي به مسأله ي وراثت در فرهنگ شيعي مي پردازد و قيام عاشورا را از اين طريق قابل درك و فهم مي داند. او در اين باره مي نويسد: «وقتي به اصل «وراثت» مي انديشم و به ويژه «وراثت حسين» كه وارث تمامي انقلاب هاي تاريخ انسان است - از آدم تا خودش - ناگهان احساس مي كردم كه گويي همه ي آن انقلاب ها و قهرمان ها، همه ي جلادها و شهيدها، يك جا از اعماق قرون تاريك زمان و از همه ي نقاط دور و نزديك زمين بعثت كرده اند و گويي همگي از قبرستان خاموش تاريخ، با فرياد حسين كه همچون اسرافيلي در جهان طنين افكنده است، برشوريده اند و قيامتي برپا شده است و همه در «صحراي محشر» كربلا گرد آمده اند و در دو سوي فرات، رو در روي هم ايستاده اند: در اين سو، از هابيل تا حسين، همه ي پيامبران و شهيدان و عدالت خواهان و قربانيان جنايت هاي تاريخ كه همه از يك ذريه و تبارند و همه ي فرزندان هابيل، و در نژاد، از آن نيمه ي خدايي ذات متضاد آدم - «روح خدا» كه در آدم دميد - و همه، وارثان يكديگر و حاملان آن امانت كه آدم از خدا گرفت. [مي باشند] در آن سو - از قابيل تا يزيد - فرعون ها و نمرودها و كسري ها و قيصرها و بخت النصرها و همه ي جلادان و شرف انساني! همه از يك ذريه، از يك تبار، همه فرزندان قابيل - نخستين جلاد برادركش فريبكار هوسباز - و در نژاد، از آن نيمه ي لجني و متعفن ذات متضاد و ثنوي آدم، روح ابليس كه در آدم دميد، و همه وارثان يكديگر. حتي رب النوع ها و شخصيتهاي اساطيري نيز صف بندي


شده اند، هر يك سمبل ذهني از اين دو حقيقت عيني، انعكاس واقعيت بشري «الله - ابليس» در جهان: اهورا - اهريمن، جنگ حسيني - يزيدي، سايه اش بر آسمان: پرومته - زئوس».

«و حسين - آگاه از چنين رسالتي كه تقدير تاريخي انسان، بر دوشش نهاده است - بيدرنگ از مكه بيرون مي آيد و به سوي قتلگاه خويش، شتاب مي گيرد. او مي داند كه تاريخ منتظر است، زمان كه با دست ارتجاع و شرك به عقب بازگردانده مي شود، چشم به او دوخته تا گامي پيش نهد. و مردم - كه در اسارت، خاموش و بي حركت مانده اند - به قيام و فرياد محتاج اند و بالاخره خدا - كه اكنون به دست شيطان افتاده است - از او مي خواهد كه با مرگ خويش، اين فاجعه را شهادت دهد. و اين است كه «شاء ان يراك قتيلا» خدا خواسته كه تو را كشته بيند».

«امام حسين عليه السلام شكل مبارزه را بر اساس شرايط و اوضاع و جناح ها و ارزيابي قدرت ها و جبهه گيري دشمن انتخاب مي كند؛ بنابراين، شكل مبارزه اي كه حسين عليه السلام انتخاب كرده است قابل فهميدن نيست، مگر اين كه اوضاع و شرايطي كه حسين در آن شرايط قيام خودش را آغاز كرد، فهميده شود. آن اوضاع و شرايط، در اثر وقايعي پيش آمده است كه امت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بنابر وصيت او عمل نكردند و باعث پديد آمدن چنين وضعي شدند و در واقع به دست خود ريشه ها و پايه هاي ديني را به لرزش درآورده، اسباب جايگزيني افكار جاهلي با انديشه هاي متعالي و مترقي اسلام را فراهم ساختند. در اين موقعيت است كه حسين عليه السلام مسؤول و نگهبان دين اصلي و اصيل است و بايد پا به ميدان بگذارد تا بتواند از كيان آن دفاع كند و تندروان را به دين محمدي صلي الله عليه و آله و سلم دعوت كند و در بازمانده ي آن حركت و پويايي به وجود آورد. پس اكنون وقت نگهباني از اسلام و عرضه ي درست آن فرارسيده است هر چند كه نتيجه ي چنين قيامي شهادت باشد ولي لازم و ضروري است. اكنون حسين مسؤول نگاهباني انقلابي است كه آخرين پايگاههاي مقاومتش از دست رفته است و از قدرت


جدش و پدرش و برادرش يعني حكومت اسلام و جبهه ي حقيقت و عدالت، يك شمشير برايش نمانده است و حتي يك سرباز».

در ديدگاه شريعتي، حسين عليه السلام براي مبارزه ي نظامي قيام نكرده است بلكه مي خواهد با انتخاب مرگ، حقانيت خود را به اثبات برساند. «او حسين عليه السلام نيامده است كه دشمن را با زور شمشير بكشد و خود پيروز شود و بعد موفق نشود، و يا در يك تصادف يا ترور... كشته شده باشد، اين طور نيست. او در حالي كه مي توانسته است در خانه اش بنشيند و زنده بماند، به پا خاسته و آگاهانه به استقبال مرگ شتافته و در آن لحظه، مرگ و نفي خويش را انتخاب كرده است، و اين همه خطر را نيز براي واقع شدن در صحنه و قرار گرفتن جلوي تماشاچيان دنيا و زمان پيموده است تا انعكاس عملش وسعت بيابد، و هدف از جان دادن و انتخاب مرگش، بيشتر و زودتر تحقق پيدا كند. بنابراين، امام حسين عليه السلام شهادت را به عنوان يك هدف، يا يك وسيله انتخاب مي كند، براي اثبات چيزي كه در حال نفي شدن است، و دستگاه، آن را به كنار زده و به محاقش برده است.»