بازگشت

ابن زياد و حادثه ي كربلا


1- فرمان لشكركشي براي جلوگيري از ورود امام حسين عليه السلام به كوفه.

2- انتصاب جنايتكاران خطرناك و دشمنان سرسخت اهل بيت پيامبر، بر رأس نيروها براي جنگ با امام حسين عليه السلام مانند شمر و محمد بن اشعث و قيس بن اشعث و خولي و حصين بن نمير و...


3- فرمان قاطع بر تسليم نمودن يا كشتن امام حسين عليه السلام.

4- دستور بستن آب به روي امام حسين عليه السلام و اهل بيت و يارانش.

5- دستور كشتار تمام مردان و اسارت زنان از اهل بيت و ياران امام حسين عليه السلام.

اينها خلاصه پرونده جنايتكار معروف، عبيدالله بن زياد بود كه اشاره شد.

و اين عنصر كثيف، در جنگ با نيروهاي مختار، به دست پرتوان قهرمان فداكار ابراهيم اشتر به هلاكت رسيد. علاوه بر ابن زياد تعدادي از سران جنايت پيشه لشكر شام، در اين نبرد، به دست شيعيان جان بركف و ياران فداكار مختار، در كنار نهر خاذر به هلاكت رسيدند كه به اسامي آنان اشاره خواهد شد. و آتش جنگ، با هزيمت كامل ارتش شام، و پيروزي چشمگير ياران مختار، فروكش نمود.

علامه «ابن نما» مي نويسد:

«پس از فروكش كردن آتش جنگ، ارتش شام با تلفات بسيار سنگين، اكثر فرماندهان و سران خود را از دست داده بود كه به دست تواناي ارتش شهادت طلب و شيعيان و ياران ابراهيم اشتر، به هلاكت رسيده بودند، از جمله فرماندهان عالي رتبه ي دشمن، كه در اين نبرد به هلاكت رسيدند:

1- «حصين بن نمير سكوني».

2- «شرحبيل بن ذي الكلاع حميري».

وي از سران دربار يزيد بن معاويه و مروان حكم بود. و در جنگ توابين از فرماندهان ارتش ابن زياد و دستش به خون شهداي توابين آغشته بود. وي فرمانده سواره نظام ارتش شام در اين جنگ بود.

3- «ابن حوشب» از سران ارتش شام.

4- «غالب باهلي» از سران ارتش شام.

5- «ابي اشرس» از سران ارتش شام.

سپس مي فرمايد: «و حاز ابراهيم (ره)


فضيلة هذا الفتح و عاقبة هذا المنح الذي انتشر في لاقطار و ادام في الاعصار»

و افتخار اين فتح بزرگ، نصيب قهرمان قهرمانان و دست تواناي انقلاب، فرزند نمونه ي مالك اشتر، «ابراهيم اشتر» گرديد. و اين پيروزي بزرگ، در طول اعصار به نام پرافتخار ابراهيم ثبت و ضبط شد.

حكايت دلاوري و شجاعت آن مرد سلحشور، در لوح روزگار آن چنان نقش بسته است كه هرگز غبار گذشت زمان، آن را محو نسازد.

عبدالله بن زبير اسدي چه زيبا سروده است آن جا كه مي گويد:



الله اعطاك المهابة و التقي

و اجل بيتك في العديد الاكثر



و اقر عينك يوم وقعة خاذر

و الخيل تعثر في القنا المتكسر



من ظالمين كقتهم ايامهم

تركوا لحاجلة و طير اكثر



ما كان اجرأهم جزاهم ربهم

يوم الحساب علي ارتكاب المنكر



«اي ابراهيم، خداوند به تو مهابت و تقوا عطا كرد و خاندان تو را در ميان بسياري از خاندانها برتري بخشيد.

چشمهايت را به فتح روز «جنگ خاذر» روشن نمود.

آن روز كه اسبان جنگي بر نيزه هاي شكسته مي غلطيدند.

روزگار ستمگران به پايان رسيد و اجساد آنان طعمه مرغان و كركسان شد.

آن ستمگران چه هتاك بودند و خداوند در روز حساب، جزاي آنان را به خاطر كارهاي زشتشان خواهد داد».

و بعضي گوينده اين اشعار را عبيدالله بن عمرو ساعدي دانسته اند و ابراهيم ده هزار درهم به اين شاعر، جايزه داد.

شاهدان عيني، از جنگ خاذر و دليريهاي ابراهيم گفته اند: «ابراهيم را در صحنه ي نبرد «نهر خاذر» ديديم كه چگونه صف ها را مي شكست و دشمن را به عقب مي راند و ياران فداكار ابراهيم، نيز چنان بر دشمن يورش برده بودند و آنچنان مقاومت و پايمردي از خود نشان


دادند كه تا تاريكي شب، حملات پي در پي خود را قطع نكردند. و آن گروهي كه در مقابل آنان ايستادگي مي كردند، به خاك و خون مي كشيدند، و ساحل رودخانه خاذر، از خون آن جانيان، رنگين شده بود، گويا پارچه اي سرخ بر ساحل رود گسترده بودند. از نهايت شجاعت و غايت مبارزات آن شيران كارزار، آن بيابان بي پايان سراسر ترس و واهمه شده بود و اجساد آن فاجران، در آن سرزمين به روي هم انباشته بود و كركسان بي شمار، آماده خوردن اجساد و مردار آن جانيان بودند و براي پركردن شكمها بر گوشت آن ملاعين فرودمي آمدند و جانوران صحرا و گرگان گرسنه در آن شب در حوالي آن بيابان پرسه مي زدند.

ياران ابراهيم و شيعيان فداكار و مجاهدان راه خدا، آن شب را در ميان سيل خون و اجساد كشته شدگان، جشني فراموش ناشدني برپا كردند و در آن بيابان خوش ميمنت و شادي آفرين و فرح انگيز، دسته دسته به دور هم حلقه زدند و جسد آن خبيث (ابن زياد) را با آتش سوزاندند. و بسياري از اجساد ديگر را به آتش كشيدند و آتش غصه ي دلهاي خود را با آتش اجساد سران لشكر شام نمايان ساختند.

اين بار ديگر تاريخ شاهد كشته شدن مردان حق و مظلومان نبود، برعكس، هزاران جسد از لاشه ي مزدوران جنايت پيشه حكومت اموي در ساحل نهر خاذر پراكنده بود. اينان غير از هزاران جسدي بود كه طعمه مواج خروشان نهر پرآب خاذر شده بود.

ماجراي كشته شدن (ابن زياد) را از زبان قاتل او «ابراهيم اشتر» بشنويم.

ابراهيم گويد: «در گرماگرم نبرد آن روز، ناگهان مردي سرخ گونه با هيبتي خاص، لشكر را شكافت و همانند مركبي چموش، به طرف نيروهاي ما پيش آمد. هر جنگجوي شجاعي كه روبروي او مي ايستاد، وي را از پاي درمي آورد و ضربات سختي بر او فرودمي آورد، تا اين كه نزديك من شد. من او را امان ندادم و چنان ضربتي بر كمر او زدم كه بر كنار


رودخانه سقوط كرد «فشرقت يداه و غربت رجلاه» ضربت كاري من چنان او را دو نيم كرد كه دستش در قسمت مشرق و پايش در سمت مغرب افتاد.

و آنچنان بوي عطر (مسك) از او برخاست كه همه ي فضا را گرفت. (چون ابن زياد هميشه خود را به عطر مخصوص (مسك) معطر مي كرد و افراد از بويش او را مي شناختند).

و در نقل ديگر آمده است كه ابراهيم گفت: «آنچنان ضربتي بر سر او فرودآوردم كه جلوي دست و پاي اسبش در غلطيد و مانند گاو كه سرش را بريده باشند صدا مي كرد.»

ابراهيم اضافه مي كند: «مردي آمد و چكخه هاي او را از پايش درآورد و من احتمال قوي دادم كه اين مقتول همان «ابن زياد» بود و گفتند: ابن زياد است، اما من مطمئن نشدم. افرادي را خواستم تا جسد او را وارسي كردند، و او را شناسايي نمودند و همه اقرار كردند كه «خود اوست». آري درست حدس زدند، ابن زياد بود. سپس ابراهيم دستور داد سر نحس او را از تن جدا كردند. و مأموران را گماشت تا در آن شب از جسد آن خبيث مراقبت كنند و صبحگاهان غلام «ابن زياد»، به نام «مهران» آمد و او هم تصديق كرد كه اين جسد مولاي من، ابن زياد است. ابراهيم هنگامي كه بر كشته شدن ابن زياد به دست خويش مطمئن شد چنين گفت:

«الحمد لله الذي اجري قتله علي يدي».

حمد خداي را كه او به دست من به هلاكت رسيد.

پس از كشتار ارتش شام، ابراهيم دستور داد تا حدود 70 سر از بدن سران اهل شام جدا كردند (به تعداد سرهاي شهداي كربلا)، و اسامي آنان را در رقعه اي نوشتند و به گوششان آويختند تا هر سري معلوم گردد كه از آن كيست و آنان را به عنوان بهترين هديه براي مختار، همراه لشكريان پيروز خود به كوفه فرستاد.

علامه «ابن نما» مي نويسد:

«هنگامي كه سر ابن زياد و ديگر


جانيان لشكر شام را نزد مختار آوردند، مختار بر سر سفره ي غذا نشسته بود تا چشمش به آن سرهاي نحس افتاد، حمد و شكر الهي را به جاي آورد و سپس چنين گفت: هنگامي كه سر بريده ي امام حسين عليه السلام را جلوي «ابن زياد» نهادند، سر سفره ي غذا نشسته بود و اكنون سر «ابن زياد» را در حالي مقابل من قرار دارد كه م نيز بر سر سفره ي غذا نشسته ام و پس از تمام شدن غذا، بلند شد و پاي خود را روي صورت نحس «ابن زياد» نهاد. سپس به غلام خود گفت: اين كفش مرا ببر و شستشو بده و آن را طاهرش كن زيرا آن را بر صورت كافري نهادم.»

آري، اين اقتضاي عدل الهي است و تحقق وعده ي حق، چه كسي احتمال مي داد ابن زياد، اين سفاك مغرور، اين چنين به خاك ذلت نشانده شود و سر بريده ي او زير پاي مختار جاي بگيرد. آري پايان ظلم چنين است:

«و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون»

به زودي ستمكاران خواهند فهميد كه چگونه زيرورو خواهند شد.

ابوطفيل كناني گويد:

«مأموران، سرهاي بريده ي ابن زياد و سران كوفه را كنار ديوار شهر گذاشته و بر پارچه اي سفيد روي آنان كشيده بودند، ما پارچه را كنار زديم تا سرها را تماشا كنيم. ديديم كه ماري از بيني ابن زياد خارج شد و به سوراخهاي سر مي رفت و بيرون مي آمد. و خود ديدم آن مار بين سوراخهاي سر ابن زياد در حركت است.»

ابن عماد مي نويسد:

«در سال 67 ه.ق جنگي عظيم بين ارتش مختار و ابن زياد واقع شد. و خداوند انتقام خون شهداي كربلا را از مجرمين گرفت، و مختار دستور داد سرهاي بريده ي آنان را كه حدود 70 سر مي شد در همان محل دارالاماره كه سرهاي شهداي كربلا را نصب كرده بودند نصب كند، آنگاه آن سرها را به مدينه، نزد اهل بيت پيامبر فرستاد. و زن و مرد مدينه، آن سرها را تماشا مي كردند و آنان را لعن مي نمودند.


سپس مختار دستور داد، سر بريده ي «ابن زياد» و ديگر سرهاي سران (سر حصين بن نمير و شرحبيل بن ذي الكلاع) ارتش شام، كه در واقعه ي عاشورا نقش مهمي داشتند، به «حجاز» ببرند. مختار هيئتي را همراه عبدالرحمان بن ابي عمير ثقفي و عبدالرحمان بن شداد جشمي و انس بن مالك اشعري (يا سائب بن مالك) را با سي هزار دينار پول، به مكه اعزام داشت تا پول و سرهاي بريده را به عنوان بهترين هديه خدمت اهل بيت پيامبر خصوصا امام سجاد عليه السلام و محمد حنفيه تقديم دارند. مختار همراه اين هيئت، نامه اي بدين مضمون، براي محمد حنفيه نوشت پس از مقدمه:

«... اني بعثت انصاركم و شيعتكم الي عدوكم يطلبونه بدم اخيك المظلوم الشهيد فخرجوا محتسبين اسفين فقتلوهم، فالحمد لله الذي ادرك لكم الثار، و اهلكم في كل فج عميق، و غرقهم في كل بحر و شفي الله صدور قوم مؤمنين».... من، ياران و پيروان شما را به سوي دشمنانتان فرستادم، و آنان را به خونخواهي برادر شهيد و مظلوم شما قيام كردند در حالي كه كار خود را به حساب خدا نهادند و از شهادت آن مظلومان سخت متأسف بودند آنان با دشمنان شما جنگيدند و خداي را شكر كه انتقام خون شما را گرفتند و دشمن را در هر كوه و بياباني به هلاكت رساندند، و يا آنان را در كام امواج آبها سپردند و غرق شدند و خداوند دلهاي مؤمنان را با اين پيروزيها شاد گرداند.

هيئت اعزامي مختار، وارد مكه شدند و به ديدار محمد حنفيه رفتند، محمد حنفيه كه در حقيقت رهبري نهضت مختار از جانب امام سجاد عليه السلام به او واگذار شده بود، از اين پيروزي و موفقيت چشمگير مختار، سخت شاد شد و تا چشمش، به سر بريده ي ابن زياد افتاد، به سجده افتاد و مختار را دعا كرد و اين جملات را بيان فرمود:

«جزاه الله خير الجزاء، فقد ادرك ثارنا، و وجب حقه علي كل ولد عبدالمطلب بن هاشم».

خدا به مختار، جزاي خير عنايت


كند، او انتقام ما را گرفت و حال حق او بر همه فرزندان عبدالمطلب واجب شد.

سپس براي ابراهيم اشتر كه در حقيقت قاتل ابن زياد و فاتح ارتش مختار بود، چنين دعا كرد:

«اللهم و احفظ لابراهيم الاشتر، و انصره علي الاعداء، و وفقه لما تحب و ترضي و اغفر له في الاخرة و الاولي.»

خدايا، ابراهيم را حفظ كن و او را براي آنچه دوست داري و مورد رضاي توست موفق بدار و در دنيا و آخرت، او را مورد مغفرت خود قرار بده.

سپس محمد حنفيه، اموالي را كه مختار فرستاده بود بين اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و شيعيان و مهاجر و انصار و فرزندان آنان كه در مكه و مدينه بودند تقسيم كرد. آنگاه «محمد حنفيه» سر ابن زياد را به محضر امام سجاد عليه السلام فرستاد.

و هنگامي كه مأموران مختار به منزل امام عليه السلام آمدند حضرت سر سفره ي طعام نشسته بودند.

امام عليه السلام از اين خبر خوش و ديدن سر بريده ي ابن زياد، بسيار شادمان شد و سجده ي شكر به جاي آورد و اين جملات را بيان فرمود:

«الحمد لله الذي ادرك لي ثاري من عدوي، و جز الله المختار خيرا».

خداي را شكر كه انتقام خون مرا از دشمنم گرفت، و خداوند به مختار، جزاي خير عنايت فرمايد.

آنگاه امام رو به حاضرين كرد و فرمود:

«ادخلت علي عبيدالله بن زياد و هو يتغذي و رأس ابي بين يديه فقلت: اللهم لا تمتني، حتي تريني رأس ابن زياد».

هنگامي كه ما را بر ابن زياد وارد كردند، او در سر سفره ي غذا نشسته بود و سر بريده ي پدرم را در مقابل خود نهاده بود، من او را چنين نفرين كردم: بار پروردگارا! زنده باشم و ببينم روزي را كه سر بريده ي ابن زياد در مقابل من قرار دارد.

و دعاي امام سجاد عليه السلام مستجاب شد. و از اين جا نيز مقام و منزلت مختار معلوم مي شود كه امام سجاد عليه السلام براي او دعاي خير مي كند.


اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم، و ائمه دين عليه السلام هميشه از عمل مختار با تجليل و عظمت ياد مي كردند و هرگز اين خدمت گرانبهاي او را در كشتن قاتلين شهداي كربلا، بالاخص ابن زياد و عمر سعد، فراموش نمي كردند و آن روز كه سر ابن زياد به مدينه و مكه آورده شد، در حقيقت روز جشن و شادي اهل بيت قرار گرفت. از امام صادق عليه السلام در اين زمينه، چنين روايت شده است كه فرمود:

«پس از حادثه ي جانخراش كربلا، هيچ زني از بني هاشم خود را آرايش نكرد و ما اهل بيت در ماتم بوديم و پنج سال تمام (از زمان شهادت امام حسين تا قيام مختار)، دودي از خانه هاي بني هاشم ديده نشد (يعني غذاي گرم تهيه نكردند و كنايه از حالت غم و ماتم است) تا اينكه ابن زياد كشته شد.»

و فاطمه، يكي از دختران اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: «هيچ يك از زنان بني هاشم، بعد از واقعه ي كربلا خود را آرايش نكرد تا اينكه مختار سر عبيدالله بن زياد را براي ما فرستاد».