بازگشت

عبدالله علايلي


وجه تسميه ي خانوادگي علايلي، به گفته ي شيخ عبدالله، بدان جهت است كه شجره ي خانوادگي آنان به علي بن ابي طالب مي رسد و شايد اين كلمه تصحيف شده ي «علي لي» تركي باشد كه در زبان تركي «لي» نشان نسبت كسي به جايي و «چي» نشان نسبت و وابستگي شخص به شغل است. و شيخ معتقد است كه چنين تركيبي به روزهايي مي رسد كه مصريان در شيوه ي عمومي زندگي و تحت تأثير فرهنگ تركان بودند. بنابراين نياي پيشين خانواده، از اشراف قوم خود بوده است و شيخ عبدالله مي گفت جده ي اعلاي پدريش نيز از اشراف آل سراج حلب بوده است.

پدر شيخ علايلي حاج عثمان علايلي است كه در بيروت به كار تجارت مشغول بود، در سال 1894 با دختري به نام نفيسه (1874 - 1972 م) ازدواج كرد و فرزنداني آورد. از جمله شيخ عبدالله كه كوچكترين آنان بود.

و در شب برافروخته شدن آتش جنگ جهاني اول، بيستم تشرين الثاني (نوامبر) 1914، در يك محله ي توده اي فقير نشين بيروت، در يك خانواده ي بازرگان و ثروتمند و از مادري تحصيل كرده به دنيا آمد.

در پنج سالگي به مكتب خانه رفت و پس از آن در مدرسه اي با روش جديد به تحصيل مشغول شد و مقدمات و اصول زبان عربي و فرانسوي و تاريخ و جغرافيا و حساب را فراگرفت. در سال 1924 به قاهره عزيمت كرد. او وقتي وارد قاهره شد كه جنبش فكري مصر در سه جهت حركت مي كرد: اسلامي و مصري - فرعوني و پيوند عربي. علايلي هم با وجود كمي سن وارد جريان هاي فكري و سياسي شد و در آن حوادث فعالانه شركت جست.

جنبش اسلامي از بقيه ي جنبش ها فعال تر بود و بيشتر از هر چيزي در شعر آشكار شد و شاعران آن دوره خليفه را عامل وحدت همه ي مسلمانان مي دانستند.


علايلي دانشجو نيز در زمره ي همين جنبش قرار گرفت و تحت تأثير انديشه ها و آموزشهاي سيد جمال الدين (1938 - 1897 م) قرار داشت. شيخ علايلي، سيد جمال را گردبادي مي ديد كه در قرن نوزدهم برخاسته ريشه ها و نهالهاي نهضت مصر و اسلام را كاشته است. علايلي نه تنها او را رهبري راستين و حقيقي بلكه شايسته ترين رهبري مي دانست كه شرق شناخته است و به رغم عمر كوتاه برق مانندش، همه ي شرق مديون او هستند. علايلي تحت تأثير مصطفي كمال هم بود و همانند او معتقد بود كه دينداري و ميهن دوستي همزاد و همراه يكديگر هستند. لذا فعاليت براي اصلاح دين را همانند فعاليت براي ريشه دار كردن ميهن دوستي مي دانست. شايد از اين جهت بود كه او را از طرفداران حزب وطني دانسته اند. به هر حال علايلي، در الازهر از اساتيد بزرگي استفاده كرد كه غالبا از شاگردان سيد جمال يا عبده بودند. او در ادبيات معتقد بود كه ريشه هاي فرهنگ و ادب به سلسله درسهايي مي رسد كه در رأس همه ي آنها نهج البلاغه قرار داشته است. علايلي در زمينه هاي مختلف كتاب نوشت و شعر سرود كه از مهم ترين آنها مي توان به كتابهاي زير اشاره كرد: «مقدمه لدرس لغة العرب»، «المعري ذلك المجهول»، مثاهن الاعلي» (برترين زن [خديجه])، «شرح قسطل»، «شيوه بلاغت در نقد معنوي» و «برترين هدف در برترين نهاد».

علايلي در سال 1996 درگذشت.

علايلي با تحليل اوضاع زمان يزيد سكوت را بر هيچ انسان ديندار و آزاده اي جايز نمي داند. از اين جهت بود كه برخي از بزرگان دين با دست زدن به اقداماتي عليه نظام حاكم اعتراض مي كردند، اما در اين ميان كسي كه از همه بيشتر مسؤوليت داشت و در اعتراض به وضع ناهنجار آن عصر، از شايستگي بيشتري برخوردار بود، امام حسين عليه السلام بود. علايلي در اين زمينه مي نويسد: «براي همه ي متفكران مسلمان آن روزگار ثابت شده بود كه يزيد، با توجه به اخلاق


خاص و تربيت مشخص آنچناني، وسيله اي است، و براي هيچ مسلماني سكوت در آن موقعيت هرگز جايز نبود و وظيفه ي آنان مخالفت و اعتراض آشكار بود. در اين صورت قيام حسين عليه السلام و حقيقت اعلام نامزدي خود براي حكومت نبود، بلكه ذاتا و بيش از هر چيز، اعتراض به ولايت يزيد به شمار مي رفت. گواه اين ادعا گفتار حسين عليه السلام به وليد است كه چون از او خواست بيعت كند گفت: يزيد فاسقي است كه فسقش براي خدا آشكار مي باشد».

استاد علامه علائلي مصري مي گويد: «تاريه هر ملتي واقعا تارخ بزرگان آن است پس هر ملتي كه رجال بزرگ ندارد تاريخ ندارد يا تاريخش شايسته نگارش نيست و ما چون حسين را در ميان رجال تاريخ آوريم نه تنها بزرگي را مانند رجال تاريخي ديگر در نظر داريم، بلكه بزرگترين رجال تاريخ است كه نام همه را كوچك كرده و شخصيت خود را سر مقاله همه آنان پديد آورده و اين عجيب نباشد. زيرا كه همه مردان عالم را كه تاريخ شناخته، عمر خود را در تحصيل مجد و بزرگواري زمين صرف كرده اند ولي حسين مجد آسمان را طلبيد و جان خود را فداي آن كرد... بلي مردي كه پيدايشش از عظمت نبوت محمد و عظمت مردانگي علي و عظمت فاطمه است نماينده عظمت انسان و آيت الآيات بينات است.

لذا جهت ياد كردن او و انجمن كردن در ذكر حالات و مصائب او فقط ياد كردن مردي از مردان جهان نيست بلكه ياد كردن انسانيت است كه ابدي است، و اخبار او اخبار يك نفر بزرگ نيست بلكه اخبار بزرگواري بي مانند، مردي است كه وجودش آيت مردان جهان است و بزرگواري است كه در او حقيقت بزرگ مجسم است و بايد هميشه ياد او كرد و از او موعظه و پند گرفت از اين جهت شايسته است، هميشه در ذكر او باشيم...

هر كس در پايان كار حسين بنگرد بداند كه بزرگترين پايان و بزرگترين فداكاري و بزرگترين مثل و يادگاري است در جهان كه گويا دست خدا با خامه


توانايي به خط سرخ تا ابد اين كلمات را بر صفحه عاقبت كار حسين نوشته است. افترا است كه گفته شود حسين فداي سلطنت گري و پادشاهي شد با اينكه اين امور در انديشه ذات بزرگش راه نداشت، زيرا اين مقصود مردمان شهوت پرست است... فشار ستم او را بيدار كرد و زورگويي، او را به جوش آورد ناله جانسوز بيچارگان، فرياد دل گداز فرزند مردگان و اشك چشم دلسوختگان او را برانگيخت، و مردان بزرگ از حق كشي و زورگويي برانگيخته شوند و شورش كنند. حسين برنامه شورش خود را بيان كرد و گويا مي خواست بطلان باطل را مسجل كند و براي حق روزنه اي از ميان بنياد باطل باز كند كه هميشه آواز شكايت او باشد و به اين مقصود رسيد. زيرا از اين روزنه آواز سوزناكي بلند شد كه دولت ستمكار بني اميه را مضطرب كرد و سلطنت سركش آنان را درهم شكست و جامه ي دشمن بدسگال را از هم گسيخته و او را در پرتگاه عميق افكند... حسين گوش به اندرز آنان كه او را از شورش منع مي كردند نداد زيرا شكايت او باشد و به اين مقصود رسيد. زيرا از اين روزنه آواز سوزناكي بلند شد كه دولت ستمكار بني اميه را مضطرب كرد و سلطنت سركش آنان را درهم شكست و جامعه دشمن بدسگال را از هم گسيخته و او را در پرتگاه عميق افكند....

حسين گوش به اندرز آنان كه او را از شورش منع مي كردند نداد زيرا اگر خروج نمي كرد خودش سالم مي ماند ولي همه مسلمانها نابود مي شدند از اين جهت آشكارا انكار بيعت يزيد كرد و انكار خود را با آن شهادت مظلومانه انجام داد. چون خاطر جمع بود كه قطرات خونش فزون خواهد شد تا درياي جوشنده اي شود و آنان را كه خونش ريختند ببلعد و غرقه فناي ابدي كند، توانست به آوازي بلند و صوتي كه گوش فسق و فجور را كر كند و در فضاي عالم تا ابد طنين اندازد، بگويد: كه مانند من كسي كه نژاد حق و مظهر دين خدا است بيعت نكند مانند او را كه نژاد شيطان و مظهر باطل است. اين معني


بيعت است در منطق حسين.

هر كس بخواهد درست مقصد بزرگ حسيني را بفهمد دقت كند در وصيتي كه به برادرش محمد حنفيه كرد. گفت:

من در اين شورش، خودسر و سركش و خودخواه و مفسد و ستمكار نيستم فقط قيام مي كنم براي طلب اصلاح امت جدم، مي خواهم امر به معروف و نهي از منكر كنم پس هر كس مرا براي خدا پذيرفت خدا شايسته حق است و هر كس اين مقصد را بر من رد كرد صبر مي كنم تا خدا حكم كند ميان من و ميان اين قوم و خدا بهترين حكم كنندگان است...

يكي ديگر از بزرگواريهاي حسين اين است كه نمايش همان بزرگواري مقصود است، زيرا ممكن است كسي مقصود بزرگ و پاكي در دل داشته باشد ولي در مقام اظهار آن، حيله و تلطف بكار برد اما حسين هيچ نرمي و مداهنه نكرد بلكه وقتي بيعت يزيد را از او خواستند صاف و ساده با آوازي آتشبار مانند شير در غرش آمد و اين كلمات را كه بر سر آن جان فدا كرد گفت: خدا، رسول خدا»، قرآن.

اين موضوع مهمترين بزرگواري حسين است زيرا بسا اشخاصي مقصد بزرگي را در نظر دارند و بدان تصريح مي كنند و بر آن عزم مي گمارند ولي همه به باد فنا مي رود وقتي در برابر آن مقصد راضي شوند به يك شهوت راني، يا قانع و فريفته دنيا و دلربايي آن شوند و از سر مقصد خود بگذرند. بلكه بزرگواري آن مبدل به ننگ شود و شرافت آن مبدل به نجاست گردد. پس بلندي همت و پافشاري براي مقصود بزرگ پايه و اساس عظمت است و حسين غير از بلندي همت مقصدي نداشت و سخن در آن مي گفت كه عنان سركشان را درهم مي شكست و جلال ستمكاران را به باد مي داد، مي گفت: به خدا دست ميان دست شما نگذارم و چون بندگان از كارزار نگريزم. اي بندگان خدا من به پروردگار خود و شما پناه برم از آنكه مرا سنگسار كنيد و به پروردگار خود و شما


پناه مي برم از هر متكبري كه اعتقاد به روز رستاخيز ندارد.

دانستيم كه حسين نگهبان ما مسلمانان بود و تا آخرين نفس در فكر دفاع از شرافت ما بود و به ما ياد داد كه چگونه بايد براي پيشنهاد مقدس ديني كار كنيم و چگونه زعيم و رييس ديني كه به منزله باغبان است بايد اراده ثابت داشته باشد كه هرگز نرم نشود و تسليم باطل نگردد، گاهي شير را در زندان كنند ولي در آنجا بنده نشود چون شجاعت ذاتي شير است و ذات تغيير ناپذير...

حسين سرمشقي به ما داده و در خدمت به مقاصد مقدسه، جانبازي بر سر آنها، و اين بسيار مورد استفاده است براي ما در مرحله جهاد كه بايد دامن به كمر زنيم و شايسته است كه اولا بفهميم تا به مصالح عامه چگونه بايد خدمت كرد و اين معني را هيچ كس مانند حسين مراعات نكرده، زيرا همه رجالي كه تاريخ به ما نشان مي دهد كسي مانند حسين نبوده و نظير ندارد. كجا كسي پيدا مي شود به سوي مرگ بشتابد آنچنان كه كودك براي پستان مي شتابد؟ استعداد و اندام در كودك براي آن است كه تحصيل حيات كند ولي در مرد آن است كه خود را به دامن مرگ اندازد و زندگي طفل در مردن او است و زنده مي شود كه بميرد ولي مرد مي ميرد كه زنده شود، پس حسين در مقام دفاع درسي به ما داده كه در تقرير آن گوييم:

دفاع از مقصد مقدس ممكن نيست مگر آنكه مقصد جزء روح و جان مدافع گردد و در اين صورت ديگر ترس از مرگ و رغبت به حيات او را از دفاع بازندارد بلكه تا آخرين نفس ايستادگي كند و چون اين ميزان دفاع است معلوم مي شود كه چقدر تكليف سختي است كه شانه هر كس زير آن خرد شود جز شانه حسين.

چيزي كه از سيره حسين بايد استفاده كنيم آنست كه صورت يك نفر پيشواي جنگجو را به ما مي شناساند كه هر گاه ميان حق و باطل جنگ درگرفت از ميدان جنگ برنمي گردد تا آنكه حق را ياري كند يا به انتظار ياري آن بسر برد


زيرا پيروزي يافتن حق بر باطل امري است محقق و اگر باطل صولتي دارد، يا دولتي تشكيل دهد، تا اندازه اي محدود است.

اي مرد ميدان دستي به سوي ما دراز كن، اي مرد جهاد چگونه ما خلق و شيوه تو را در جهاد به دست آوريم؟ تو يكباره رفتي و مرگ را پيروزي خود قرار دادي و دشمن تو زندگي را اسباب اقتدار خود دانست پس دشمنت نابود شد و تو تنها تا ابد پايداري.

براي هر كس روز زنده شدن و روز مردني هست و ميان اين دو روز نمايشگاه كارهايي است كه تا ابد در جهان مي ماند، اما اي بزرگوار، براي تو فقط همان روز زنده شدن بود زيرا كه تو نمردي چنانچه مردم مي ميرند بلكه بر سر عقيده جان دادي، تا عقيده حق و اسلام در جهان زنده است تو زنده اي».