بازگشت

زينب


دختر گرامي حضرت اميرالمؤمنين و خواهر بزرگوار حضرت سيدالشهدا عليه السلام.

حضرت زينب كبري عليهاالسلام فرزند سوم حضرت فاطمه سلام الله عليهاست و ولادت آن بانوي محترمه را پنجم ماه جمادي الاولي سال پنجم يا ششم هجري نقل كرده اند.

بعد از آنكه حضرت زينب تولد يافت مادرش حضرت زهرا او را نزد جناب اميرالمؤمنين علي عليه السلام برد و گفت: اين مولوده را نام گذاري كن فرمود: در نامگذاري او بر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم سبقت نمي جويم.

چون حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم در سفر بود پس از مراجعت، علي عليه السلام در رابطه با اسم آن مولود با حضرت صحبت كرد،


رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: من در نامگذاري اين فرزند بر خداي خودم سبقت نمي گيرم.

در اين حال جبرئيل امين نازل شد و سلام خداوند جليل را به نبي بزرگوار رساند و گفت: اين مولوده را زينب نام بگذاريد زيرا خدا اين نام را براي وي انتخاب فرموده است، سپس از مصائب آينده ي زينب (س)، رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم با شنيدن چنين خبري گريه كرد و فرمود: هر كس بر مصائب اين دختر گريه كند مثل كسي است كه بر برادرانش حسن و حسين گريه بنمايد. شايان ذكر است كه بعضي از مؤلفين ولادت حضرت زينب (س) را ماه مبارك رمضان و بعضي ديگر در دهه ي آخر ماه ربيع الثاني و عده اي هم اوايل ماه شعبان و همچنين ماه محرم، دو سال بعد از ولادت حضرت امام حسين عليه السلام سال پنجم و ششم هجري نوشته اند.

به همان نحوه اي كه امروز افراد را با نام و نام خانوادگي مي شناسند در قديم لقب و كنيه به جاي نام خانوادگي استفاده مي شد لذا حضرت زينب (س) بيش از چهل لقب داشت كه تمام آنها را در اين جا مي آوريم:

1- عالمة غير معلمة؛ داناي بي آموزگار

2- فهمة غير مفهمه؛ فهميده ي بدون تفهيم كننده

3- كعبة الرزايا؛ نشانه ي اندوه ها

4- نائبة الزهراء؛ جانشين حضرت زهراء

5- نائبة الحسين؛ جانشين حضرت حسين عليه السلام

6- مليكة النساء؛ اختياردار دنيا

7- عقيلة النساء؛ خردمندترين زن در ميان زنان

8- عديلة الخامس من اهل الكساء؛ هم پايه ي پنجمين اهل كساء (حسين عليه السلام)

9- شريكة الشهيد، سهيم و شريك در شهادت شهداء

10- كفيلة السجاد؛ پذيرائي كننده ي امام سجاد عليه السلام

11- ناموس رواق العظمة؛ شرف آسمان عظمت و بزرگي

12- سيدة العقائل؛ بزرگ بانوي بانوان


13- سر أبيها؛ راز (هستي) پدر خود

14- سلالة الولاية؛ خلاصه ولاية

15- وليدة الفصاحة؛ فرزند فصاحت

16- شفيقة الحسن؛ همتاي حضرت حسن عليه السلام

17- عقيلة خدر الرسالة؛ بانوي حريم رسالت

18- رضيعة ثدي الولاية؛ شير خورده پستان ولايت

19- البليغة؛ صاحب بلاغت در سخن

20- الفصيحة؛ داراي فصاحت در سخن

21- الصديقة الصغري؛ زهراء كوچك

22- الموثقة؛ مورد اطمينان

23- عقيلة الطالبين؛ بانوي بزرگ خاندان ابوطالب

24- الفاضلة؛ با فضل و فضيلت

25- الكاملة؛ صاحب كمال

26- عابدة آل علي؛ عابده ي خاندان علي عليه السلام

27- عقيلة الوحي؛ بانوي خاندان وحي و رسالت

28- شمسة قلادة الجلالة؛ در درخشان گردنبند جلالت

29- نجمة سماء النبالة؛ ستاره درخشان آسمان بزرگي

30- المعصومة الصغري؛ معصومه كوچك (زهراي ثاني)

31- قرينة النوائب؛ همدم و همراه با مصيبتها

32- محبوبة المصطفي، مورد علاقه رسول خدا

33- قرة عين المرتضي؛ نور چشم حضرت مرتضي علي

34- صابرة محتسبة؛ نگهبان صبر و شكيبايي

35- عقيلة النبوة؛ بانوي خانواده رسالت

36- ربة خدر القدس؛ نگهدارنده پرده قداست

37- قبلة البرايا؛ پيشواي ابرار

38- رضيعة الوحي؛ شير خوار پستان وحي

39- باب حطة الخطايا؛ درب پناهگاه خطاكاران


40- حفرة علي و فاطمه؛ مركز هستي علي و فاطمه

41- ربيبة الفضل؛ دختر فضل و كمال

42- بطلة كربلا؛ قهرمان كربلا

43- عطية بلواها؛ نشانه پايداري در سختيها

44- عقيلة القريش؛ بزرگتر بانوي قريش

45- الباكية؛ گريان

46- سليلة الزهراء؛ فرزند برومند زهراء

47- امينة الله؛ امين خدا

48- آية من آيات الله، نشانه اي از نشانه هاي خدا

49- مظلومة وحيدة؛ ستمديده ي تنها حضرت زينب سلام الله عليها داراي پنج فرزند به نامهاي زير بود:

1- محمد

2- علي

3- عباس

4- ام كلثوم

5- عون اكبر

عون اكبر در كربلا در ركاب حضرت امام حسين عليه السلام شهيد شد.

عموهاي حضرت زينب (س):

1- طالب

2- عقيل

3 -جعفر

بنا به نوشته ي مرحوم حاج شيخ عباس قمي (ره) بين طالب و عقيل ده سال فاصله بود و بين عقيل و جعفر نيز ده سال و بين جعفر و حضرت علي عليه السلام هم ده سال فاصله بوده است.

عمه هاي حضرت زينب (س):

1- ام هاني

2- جمانه

و همچنين مرحوم فاضل دربندي در رابطه با علم لدني حضرت زينب عليهاالسلام استشهاد مي كند به بيان امام زين العابدين عليه السلام كه به حضرت زينب مي فرمايد: اي عمه شما به حمدالله عالمه اي هستي كه معلم نديدي و دانا و فهميده اي هستي كه بدون كمك ديگران آن را دريافتي.

اين سخن حضرت بهترين دليل است بر اين كه زينب دختر اميرالمومنين عليه السلام حديث به وي الهام


مي شده و علم وي از علوم لدني و آثار باطنيه بود.

سيد عبدالحسين شرف الدين كه علماي بزرگ شيعه و از مفاخر اسلام محسوب مي شود بياناتي در رابطه با فضايل حضرت زينب عليها سلام الله دارد كه قسمتي از آن را مي خوانيد:

فلم ير اكرم منها اخلاقا

چه سعادت بزرگي است كه شخصي توفيق درك محضر چند معصوم را پيدا كند آن هم درك به همراهي كسب فيض.

حضرت زينب يكي از افتخارات زندگيش اين بود كه چنين موقعيتي نصيبش گرديد.

1- محضر حضرت خاتم الانبياء صلوات الله و سلامه عليه كه زينب اوقات بسياري را در جوار و كنار جدش گذرانيد و پيوسته مورد لطف خاص آن حضرت قرار مي گرفت.

2- محضر مادرش حضرت فاطمه عليهاالسلام كه زينب عليهاالسلام از چنين مادر معصومه اش شير نوشيد و پيوسته تحت نظارت و مراقبت حضرتش بود و اخلاق و رفتار و كردار و گفتارش مكتب پر فيضي بود اما خيلي زودگذر.

3- محضر پدر بزرگوار خود حضرت اميرالمومنين علي عليه السلام كه حدود 35 سال طول كشيد، ناگفته پيداست كه در اين مدت مديد و طولاني حضرت زينب بهترين بهره برداري را از پدر داشته علاوه بر آن كه بيشترين پرستاري و پذيرايي حضرت اميرالمومنين علي عليه السلام بر عهده ي زينب بود.

4- محضر برادر بزرگوار خود امام حسن مجتبي عليه آلاف التحية و الثناء كه اين درك فيض نيز طولاني بوده است.

5- درك محضر حضرت سيدالشهدا امام حسين عليه السلام كه همراه با يك علاقه خاص طرفيني بود، و اين درك گرچه طولاني بود ولي سرانجام با غم و غصه و اندوه فراواني پايان يافت.

6- درك محضر امام چهارم حضرت زين العابدين عليه السلام كه در سفر آميخته با بلاي كربلا با حضرت همراه بود و در اسارت شام گاهي او تسليت گوي حضرت زينب بود و گاهي حضرت زينب امام زمان خود را دلداري مي داد.


7- درك محضر امام باقر عليه السلام كه هنوز به منصب امامت نرسيده حضرت زينب دار فاني را وداع گفت و در حلقه ي خاص اولياء خدا قرار گرفت.

زينب عليهاالسلام بخش مكمل حركت امام حسين عليه السلام بوده است. اگر واقعه ي طف از مقدرات الهي بوده است، اين هم تقدير خداي حكيم است كه بخش دوم و مهم آن حركت به دست كسي باشد كه شخصيتش تماما - نه فقط از جوانب مادي، كه در تمامي ابعاد - همسنگ شخصيت برادرش حسين باشد.

اگر خداوند در كنار آدم همسرش را و در كنار موسي خواهرش را و در جوار عيسي مادرش را و در كنار محمد صلي الله عليه و آله و سلم دخترش را قرار داد، در كنار حسين نيز خواهرش صديقه ي صغرا را نهاد كه هر دو از يك اصل بودند.فاصله سني قدري بود و با گذشت زمان كمرنگ مي شد، هر دو در دامان پيامبر و در آغوش فاطمه دخت محمد در زير سايه ي اميرمؤمنان علي عليه السلام پرورش يافته بودند. زينب عليهاالسلام، بعد از حسن و حسين عليهماالسلام بزرگترين نوه بود و شمايل مادرش را با همه جلال و جمالش باز مي نمود و در همه پرواپيشگي و فرهيختگيش به پدرش مانند بود و با شخصيت برادرش حسن متناسب بود و بسي نزديك بود كه با شخصيت برادرش حسين نيز مطابق شود.

اگر تربيت يا وراثت در پي ريزي شخصيت فرد مؤثر باشند، يا اگر رخدادها سازنده شخصيت انسان باشند يا اگر رسالت اصلي فرد كه برايش رقم خورده در بناي شخصيتش مؤثر باشد زينب صديقه در تمام اينها با برادرش امام حسين عليه السلام شريك است.

در آن روزگار اهل بيت رسالت و گزيدگان اصحاب پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم پيكر صديقه ي زهرا عليهاالسلام را در نهايت خفا تشييع كردند، در حالي كه سينه زينب و خواهرش ام كلثوم، و همچنان سينه سبطين و سينه امام علي عليه السلام سرشار از آتش حسرت بود.

زينب و ديگر فرزندان فاطمه عليهاالسلام را لازم بود كه بدانند چرا مادرشان در عنفوان شباب چشم از دنيا فروبست و چرا شبانه و در پرتو شمعهاي كم سو


پيكرش را غسل دادند و چرا بايد بانگ شيون و زاري خود را بر نياورند؛ و ناگزير دانستند كه اينها همه را در راه خدا و در راه بركشيدن كلمه حق تحمل مي كنند و بايد اجر مصيبت هاي خويش را از خداوند بزرگ بخواهند.

اگر اين مصيبت بر كوه ها باريده بود، آنها را خرد مي كرد، اما تا زماني كه در راه خدا بود، آن خانواده شايسته به خود هموارش مي كردند.

زينب و پيش از وي، حسنين اين درس را نيك آموخته و صبر و شكيبايي را به خوبي تمرين كرده بودند و زينب صبر خويش را براي روزي ديگر ذخيره مي كرد، روزي كه برايش مقدر شده بود، روز عاشورا؛ روزي كه شاهد فاجعه باشد و، پس از برادرش يكتا چهره ي برجسته ي آن حماسه شود.

زينب صديقه صبري بزرگ داشت؛ شاهد و پرچمدار پيشگام هر مصيبتي بود. او بود كه پدرش را در شب نوزدهم ماه رمضان، شبي كه فرق مباركش در محراب كوفه از هم شكافت، ميهمان گرفته بود.

باز، هم او در كنار برادرش امام حسن عليه السلام بود، آن گاه كه معاويه به دست جعده مسمومش كرده بود و پاره هاي خون بالا مي آورد. معاويه، جعده دختر اشعث، همسر امام حسن عليه السلام را به وعده هاي مال و منال و ازدواج با يزيد فريفت و واداشت تا او را مسموم كند.

بي شك فاطمه سرور بانوان جهان است ولي زينب مقتدايي براي زنان دوران خويش و سرور آنها است. او نوه ي رسول خدا است و پرورده ي اميرمؤمنان و فاطمه زهرا، و همان است كه امام زين العابدين عليه السلام درباره اش پس از آنكه خطبه ي شكوهمندش را در انبوه كوفيان، پس از واقعه طف، ايراد كرد، فرمود:

«عمه! خاموش باش كه در آن چه در گذشته باقي است عبرت است و تو - خداي را سپاس - دانشمندي بي آنكه دانش آموخته باشي و فهيمي بي آنكه تفهيم شده باشي.

زينب فقيه و مفسري است كه زنان در مدينه و كوفه به محضر درسش مي شتافتند.

او را عقيله ي بني هاشم لقب داده


بودند، چون در دانش و پرهيزگاري و خردمندي از ديگر زنان هاشمي پرمايه تر بود، زنان هاشمي كه در برخورداري از صفات بالا زبانزد بودند.

فرزندان خاندان بزرگ «بني هاشم» در ميان خود سخن از عمويي مي گويند كه در راه خدا به سفري جهادي رفت و ديگر بازنگشت. فرمانرواي دست نشانده روميان كه بر شام و اطرافش حكم مي راند مردي سبك مغز بود كه پس از شنيدن خبر پيغمبري صلي الله عليه و آله و سلم تهديدش كرد و به او اعلان جنگ كرد؛ پيامبر سپاهي سه هزار نفري سوي ايشان فرستاد و زيد بن حارثه را فرمانده سپاه كرد و پسر عمويش جعفر بن ابي طالب را به كمكش گماشت و گفت:

اگر زيد را زدند، جعفر فرمانده شما است.

و پسر عمويش جعفر پس از هدايت اولين گروه مهاجرين به حبشه با سرافرازي بازگشته بود، چون دو گروه به هم رسيدند. مسلمانان سه هزار كس بودند و سپاه كفر از صد هزار فزون، كار بر مسلمانان تنگ شد و جعفر كه اسبش را كشته بودند و پياده بود شجاعانه جنگيد؛ دست راستش را - كه با آن پرچم را نگاه داشته بود - بريدند؛ پرچم را به دست چپ گرفت؛ چون چپ را نيز بريدند، با مانده دست هايش پرچم را در ميان گرفت و جنگيد و در دفاع از دين خود جانفشاني كرد تا شهادت يافت. هشتاد و چند تيغ و شمشير و تير در پيكرش يافتند.

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم آنگاه كه فرمود: «به او به جاي دستهايش دو بال داده شد كه با آنها در بهشت پرواز كند.» و لقب «طيار» را به او عطا كرد.

زن جعفر از زنان بافضيلت بود، از همان زنان كه پيامبر «خواهران مؤمن» ناميده بودشان، خواهرش ميمونه هم ام المؤمنين بود و خواهر ديگرش سلمي همسر حمزه سيدالشهدا بود و خواهر ديگرش لبابه همسر عباس ابن عبدالمطلب بود.

همسر جعفر برايش چهار فرزند زاد، و عبدالله در هجرت، در خاك حبشه، به دنيا آمد،و پس از جعفر، ابوبكر به همسري گرفتش و از او پسري آورد


محمد نام، كه علي عليه السلام درباره اش فرمود: «فرزند من است از صلب ابوبكر».

و بعد از ابوبكر، علي عليه السلام با او ازدواج كرد و از او دو پسر آورد يحيي و محمد اصغر، يا - به قولي - يحيي و عون. و چنين شد كه فرزندان جعفر در سايه پر مهر و با كرامت عموشان علي عليه السلام بزرگ شدند.

پيامبر پس از شهادت جعفر به ديدار خانواده اش آمد و چون ديدشان اين سخن را درباره آنها فرمود: «من در دنيا و آخرت سرپرست ايشانم».

و چنين شد كه امام علي عليه السلام پس از او اين كفالت را برعهده گرفت.

از ميان فرزندان جعفر، عبدالله مبارك غير از ديگران بود، چندان كه پيامبر هنگام شهادت پدرش درباره ي او فرمود: «عبدالله در سيرت و صورت چون من است.» و باز فرمود: «خدايا جانشين جعفر را در خاندان خودش قرار بده، و براي عبدالله در كسبش بركت ارزاني كن» و اين را سه بار فرمود.

چون رسول الله دعايش كرد و گفت خدا در كسبش بركت ارزاني فرمايد، در توانگري زبانزد همگان بود و به بيشترين حد گشاده دست بود و در كرم مثالش مي زدند و مسافران داستان كرمش، به هر سو مي بردند. چندان كه دشمنانش - از بني اميه - راهي براي طعنه زدن به او نيافتند جز اين كه او را به سبب بسياري كرمش و گشاده دستيش به اسراف متهم كنند.

شاعري درباره اش گفته:



و لو لم يكن في وجهه غير روحه

لجاد بها فليتق الله سالكه



ديگري گفته:



و ما كنت الا كالاغر ابن جعفر

رأي المال لا يبقي فابغي له ذكرا



حال كه زينب كبري، دختر گرانقدر عمويش - امام علي عليه السلام - به سن بلوغ رسيد، عبدالله براي خواستگاري زينب پا پيش گذاشت و امام علي عليه السلام در قبولش هيچ ترديد نكرد خاصه كه از رسول الله روايت مي كردند كه يك بار به اولاد بني هاشم نگريست و فرمود: «دختران ما براي پسرانمان و پسران ما براي دخترانمان». و اينك روزي بود كه


آرزوي پيامبر را تحقق مي بخشيدند و حالا امام خود دخترش را به عقد پسر عمويش درآورد، تاريخي درباره جزييات اين ازدواج چيزي نگفته است، و از ازدواج زهرا بيشتر نبوده زيرا كه او بهترين نمونه براي ازدواج تمامي فرزندان عزيزش بوده است.

با اينكه عبدالله بخاطر عواملي كه بر ما ناشناخته است، شخصا در معركه كربلا حضور نداشت، دو پسر رشيد خود را با امام حسين عليه السلام همراه كرد كه هر دو به فيض شهادت همراه با داييشان و سرورشان حسين عليه السلام نايل آمدند و عبدالله به شهادت آن دو در ركاب سبط شهيد مباهات مي كرد.

تاريخ درباره زندگي زينب صديقه عليهاالسلام قبل از حادثه عاشورا چيزي ثبت نكرده جز اين كه وي چهار پسر به نامهاي علي و محمد و عون و اكبر و عباس و دو دختر به دنيا آورد. و اينكه زنان پيش او رفت و آمد مي كردند و از وي تعاليم ديني مي آموختند. و اين كه وي با پدر و همسرش به كوفه مهاجرت كرد و عبدالله در جنگهاي اميرالمؤمنين با سركشان شركت مي جست و در آن جنگها يكي از فرماندهان سپاه اسلام بود.

يزيد و راه او نابود شدند و حسين و شيوه ي او پاينده ماندند. و سخن حكيمانه زينب صديقه در جواب ابن زياد به حقيقت پيوست. بعد آن كه ابن زياد از او پرسيد: «ديدي خدا بر سر برادر و خويشانت چه آورد؟» زينب پاسخ داد: «جز زيبايي هيچ نديدم. آنان كساني بودند كه خداوند به خون تپيدن را برايشان مقدر فرموده بود و آنها هم به سوي قتلگاه خويش شتافتند و زود است كه خداوند تو را با آنها درمحضر خويش گرد آورد و آن گاه تو به دليل تراشي و مخاصمه خواهي پرداخت و آنجا خواهي ديد كه پيروزي با كيست، اي ابن مرجانه كه مادرت به عزايت نشيند!»

زينب شاهد نهضت سبط شهيد بود، چون او رسالت اين نهضت را به آفاق مي برد و اساسا هدف از اين نهضت ايجاد طوفاني بزرگ در وجدانها بود.

اگر نقش زينب، به عنوان شاهدي بزرگ، و ديگر شاهدان همراه او در اين


ماجرا نبود خون شهدا هرگز به بار نمي نشست.

با اين حكمت كار حسين عليه السلام كه خانواده اش را در اين نبرد با خود همراه برده بود. رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نيز در رؤياي صادقانه امام حسين اندكي پيش از عزيمت وي از مدينه به او فرموده بود:

«خداوند خواسته است كه خويشان و فرزندان تو را اسير ببيند».

بني اميه گمان كرده بودند گرداندن اسيران اهل بيت در شهرها و همراه سر سبط شهيد عليه السلام و سران اصحاب آن حضرت عليه السلام در دل مخالفانشان ترس و وحشت مي اندازد و باعث تحكيم فرمانروايي آنها مي شود، حال آن كه نفهميدند آن كسي كه نقشه چنين نهضتي را پي افكنده، خود مي خواهد نهضتي بوجود آيد كه در آن خون بر شمشير پيروز شود و وجدان بر درهم و دينار فايق آيد. سرهاي بريده بزرگترين گواه براي اثبات مظلوميت اهل بيت عليه السلام و بريدنشان از غير خدا و فداكاري بزرگشان در راه دين بود و سخنان شماتت آميز و جسورانه ي اهل بيت عليه السلام در خطبه هايشان و طعنه ها و ريشخندهايشان و ستمگران موي و حكومت آنان در واقع بزرگترين انقلاب فرهنگي در امت بود.

به همين دليل است كه از امام زين العابدين عليه السلام مي شنويم كه در پاسخ به ابراهيم بن طلحه كه پس از شهادت حسين عليه السلام از او مي پرسد: «چه كسي پيروز شد؟» مي گويد: «اگر مي خواهي بداني كه چه كسي پيروز شد، اذان بده و آن را به پايان بر.» (درست در همان زمان وقت نماز داخل شده بود.)

آري... در واقع بقاي نماز و بقاي ياد پيامبر در اذان و اقامه دليل پيروزي اسلام بر نفاق، به بركت شهادت امام حسين عليه السلام است.

در حقيقت، تقدير زينب را بر ايفاي اين نقش آماده كرد. زينب در خلال عمر كوتاه خود پس از واقعه ي كربلا، در هر نقطه از جهان اسلام بذر نهضت حسيني را كاشت و چشمه هايي خروشان از عواطف پاك را در قبال اهل بيت پديد آورد؛ تا آنجا كه عبارت «يا لثارات الحسين» طنين خاصي در دل مسلمانان ايجاد مي كرد و تا اين عبارت بر زبان


مي آمد مردم همه براي نهضت و شهادت خود را آماده مي كردند... و شهادت در راه خدا و مبارزه با طاغوتيان به صورت خصلتي مشروع در پاكان امت درآمد درست مثل جهاد در راه خدا عليه كافران.

تمام اينها به بركت شهادت حسين عليه السلام و سخنان زينب و ديگر اسيران واقعه ي كربلا حاصل شد.

غروب روز عاشورا زينب به زمين طف نگريست، پيكرهاي پاك را بر روي هم انباشته ديد در پهنه ي آن دشت بزرگ چونان قرباني پراكنده بودند؛ سرها جدا شده بود و تنها لخت و عريان.

در طرف ديگر چشمش به آن چه از خيمه هاي سوخته مانده بود مي افتاد و به دسته اي اطفال هراسيده و زنان داغ ديده كه بي هدف اين سو و آن سو مي دويدند يا بر كشتگانشان فرياد گريه بلند مي كردند، يا با آوازي بلند فرياد العطش سر مي دادند...

دشت را سپاهي انبوه احاطه كرده بود كه از پيروزي سرمست بودند و روح وحشي خود را سيراب مي كردند.

تنها تصور اين صحنه ي فجيع مي تواند طاقت شكيباترين مردم را نيز طاق كند، اما زينب عليهاالسلام مقاومت كرد. او بچه ها را نوازش كرد و زنان را تسليت داد و به صبر و شكيبايي خواند و سپس برخاست و به آفريدگارش نماز كرد شايد او در نماز خويش با تضرع از پروردگار مي خواست كه به وي صبر و استقامت ارزاني دارد و از آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم اين قرباني را بپذيرد.

در واقع بارزترين صفت زينب باور او بود بدان چه در قرآن آمده و پيامبر تبيين فرموده بود. به اين ترتيب او توانست آن مصائب عظيم را تحمل كند و مزد و پاداش آنها را از خدا چشم داشته باشد... سپس به آن جا كه قبلا خيمه گاه بود بازگشت، چون شب به نيمه رسيد، شروع به خواندن نماز شب كرد. امام زين العابدين علي بن حسين عليه السلام كه به او چشم دوخته بود پرسيد: «عمه! چرا نشسته نماز مي خواني؟»

زينب فرمود: «اي پسر برادر! چون پاهايم مرا نمي كشند.»

چند روز پيش، وقتي كاروان حسين


به سرزمين طف رسيد، امام حسين عليه السلام روبروي چادرش نشسته بود و به شمشير خود مي پرداخت و در عين حال زبانش مترنم به اشعاري بود كه معمولا اعراب در مواجهه با خطري بزرگ مي خوانند:



يا دهر اف لك من خليل

كم لك بالاشراق و الاصيل



من صاحب و طالب قتيل

و الدهر لا يقنع بالبديل



چون خواهرش زينب صديقه اين اشعار را از زبان امام شنيد، فرياد برآورد:

«واي بر من! كاش مرگ زندگي مرا خاتمه بخشد.»

سپس مصائبش را كه در طول زندگي ديده و چشيده بود به ياد آورد و گفت: «امروز مادرم و پدرم علي و برادرم حسن مردند. اي خليفه ي گذشتگان و بازمانده ي زندگان.»

حسين به او نگريست و فرمود: «خواهر! مبادا شيطان شكيبايي تو را ببرد.»

آن گاه چشم امام پر از اشك شد و فرمود: «اگر گربه را وانهند مي خواند.»

زينب گفت: «واي از اين مصيبت! آيا چنين از ما مي گريزي؟ اين دل مرا بيشتر مجروح مي دارد و بر من گرانتر مي آيد.»

سپس به صورت خود كوفت و گريبان دريد و از هوش رفت. پس از آن كه زينب به هوش آمد، حسين عليه السلام به او فرمود: «خواهرم! تقواي خدا پيشه كن و به سكينت الهي خود را آرام بخش و بدان كه زمينيان و آسمانيان همه مي ميرند و كسي زنده نمي ماند، همه رفتني اند و تنها ذات خداي تعالي است كه پاينده است، خدايي كه به قدرت خويش خلق را آفريد و باز آنها را زنده مي كند و همه به سوي آن يكتاي يگانه برمي گردند.»

و باز به او فرمود: «اي خواهرم! هان كه من تو را سوگند مي دهم كه در مرگم گريبان ندري و بر صورتت سيلي نزني و فرياد واويلا بلند نكني؟!»

از همان لحظه كه زينب به نيكي دريافت كه مسؤوليتش بردباري را بر او ايجاب مي كند، شكيبايي آورد و خداي را در صبر خويش منظور داشت.

تاريخ زني صبورتر از زينب عليهاالسلام به خود نديده است. پسرانش، عون و محمد، و به قولي عبدالله، در برابر


ديدگان او سر بريده شدند و او شيون نكرد؛ سپس شاهد بود كه در چند ساعت پيشوايش حسين و برادران و پسرانش به شهادت رسيدند و باز بردباري پيشه كرد. در واقع، زينب سمبل زني شجاع، مدير و لايق رهبري در اوضاع و شرايط سخت بود. او اسير و چه بسا بسته به زنجير بود. مصيبتها و ناملايمات روحي و بدني او را فسرده كردند، اما او در همان لحظه چنان اسرا را رهبري مي كرد و چنان صبر ستردگي داشت كه براي هيچ كدام از افراد بشر رسيدن به اين حد صبر و حسن توكل بر خدا ممكن نيست مگر با فضل خدا.

در شب عاشورا، هنگامي كه بني اميه خيمه هاي اهل بيت عليه السلام را به آتش كشيدند، زينب نزد امام زين العابدين عليه السلام كه به سختي در بستر بيماري افتاده بود، آمد و از اين روي كه او پس از حسين عليه السلام امام واجب الاطاعه بود از آن حضرت درباره ي تكليف خود سؤال كرد. امام به او و ساير زنان امر كرد كه بگريزند.

وقتي بازماندگان خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در اطراف بيابان كربلا پراكنده شدند، زينب بار ديگر به خيمه ي امام عليه السلام برگشت و آن حضرت را از ميان شعله هاي آتش نجات داد و از سلامت وي مطمئن شد. سپس همراه با خواهرش ام كلثوم، به جستجوي زنان و كودكان سرگردان در بيابان پرداختند و آنها را زير يك چادر نيمه سوخته جمع كرد.

چنين كار بزرگي از زني كه جگرش به دهها داغ بزرگ گداخته سر نمي زند، جز آن كه در اوج صبر باشد و چنين صبري نيز جز از خداي بزرگ نرسد.

وقتي بانگ رحيل از وادي كربلا سر داده شد و براي شكنجه ي اسرا آنها را بر اجساد كسانشان گذراندند، امام زين العابدين عليه السلام نگاه بدرود دردناكي بر پيكر قطعه قطعه شده ي پدرش انداخت و حزن بر او چيره شد؛ زينب بدقت نگريست و احساس كرد كه حجت خدا و امام زمانش در خطر است و بيم آن مي رود كه اندوه زندگيش را پايان بخشد، فرصت از كف نداد و روي به سوي او كرد و گفت:


- اي بازمانده ي جد و پدر و برادرانم! از چيست كه مي بينم داري جان خود مي دهي؟

امام زين العابدين عليه السلام فرمود: «چگونه بيتابي نكنم و اندوه نداشته باشم در حالي كه پدر و برادرانم و عموها و عموزادگان و خاندانم را مي بينم كه در خون خويش روي ريگها تپيده اند، با جسدهايي عريان؛ و كسي نيست كه آنها را كفن و دفن كند. هيچ كس به سراغ آنها نمي آيد؛ انگار كه اينان اهل خانه اي در ديلمان و خزر بوده اند.

زينب گفت: «آن چه مي بيني تو را غمين نكند، به خدا سوگند كه اين حادثه از زمان رسول خدا تا جد و پدر و عمويت نيز اتفاق افتاده بود. حال آن كه خداوند عهدي از گروهي از اين امت ستانده كه فراعنه ي خاك آنها را نمي شناسند ولي نزد اهل آسمان آشنايند؛ كه اين اعضاي پاره پاره و تكه تكه و اين اجساد به خون تپيده را جمع و دفن كنند و در اين بيابان پرچمي براي مزار پدرت سرور شهيدان، نصب مي كنند كه هيچگاه نشان قبرش ناپديد نشده و در اثر گذشت زمان منش او گم نشود. سران كفر و گمراهان بر نابودي مزار او بكوشند و هيچ اثر نكند جز اين كه اثر او ظاهرتر و كار او نمايان تر مي شود.

به اين ترتيب بانو زينب، آرام جان را به قلب امام سجاد عليه السلام بازآورد.

وقتي اسراي اهل بيت را به مجلس ابن زياد، آن درشتخوي زنازاده (فرزند زني فاجر و مردي به نام زياد كه او هم پدرش نامعلوم بود و به همين خاطر او را زياد پسر مرجانه (مادرش) يا زياد پسر پدرش مي خواندند) وارد كردند، زينب روي پوشيده در حالي كه لباس خود به سركشيده بود وارد مجلس شد.

ابن زياد به او نگاهي انداخت و پرسيد: «اين زن روي پوشيده كيست؟».

گفتندش: «او زينب دختر علي است.»

ابن زياد به قصد انتقام از زينب گفت: «خدا را شكر كه شما را رسوا كرد و دروغ بودن افسانه هاتان را آشكار ساخت.

زينب عليهاالسلام گفت: «بدان كه فاسق


است كه رسوا مي شود و فاجر است كه دروغش بر ملا مي گردد و اينها ما نيستيم.»

ابن زياد پرسيد: «چطور ديدي كاري را كه خدا با برادرت و خانواده ات كرد؟»

زينب گفت: «جز از زيبا نديدم. آنان گروهي بودند كه خداوند كشته شدن را بر آنها نوشته بود و آنها به سوي قتلگاههاي خويش شتافتند و زود است كه خداوند تو و آنها را گرد آورد و بر تو حجت آرند و دشمني ورزند، پس بنگر كه در آن روز پيروزي از آن كيست، مادرت به عزايت نشيند اي پسر مرجانه!»

ابن زياد خشمگين شد و خواست به زينب حمله كند كه عمرو بن حريث به او گفت: «او زني بيش نيست و زن را به خاطر آن چه گفته مؤاخذه نكنند.»

ابن زياد به زينب گفت: «خداوند دل مرا از طاغيان و عاصيان مرتد خاندانت خنك كرد.»

زينب پاسخ داد: «به خدا سوگند كه تو سرور مرا كشتي و شاخه ام را شكستي و ريشه ام را (از زمين) گسستي، اگر دل تو از اينها خنك مي شود پس حتما خنك شده است.»

ابن زياد گفت: «اين سجع پردازي است و به جان خودم سوگند كه پدرت هم سجع پردازي شاعر بود».

زينب گفت: «ابن زياد! زن را با سجع پردازي چه كار؟!»

و افزود: «من به جاي سجع پردازي كار ديگري دارم، من از اين در شگفتم كه چگونه كسي از كشتن امامان خود خشنود مي شود، در حالي كه مي داند آنها از وي در آخرت انتقام مي گيرند.»

زينب عليهاالسلام احساس مي كرد كه اول مسؤول حفظ جان امام علي بن الحسين عليه السلام و بعد مسؤول حفظ جان ساير اسيران خاندان پيغمبر است و به خوبي هم از پس اين مسؤوليت برآمد.

در مجلس يزيد سركش، آنگاه كه يكي از فرماندهان، فاطمه دختر علي عليه السلام را كه زيبارو بود از وي درخواست كرد و گفت: «اي يزيد! اين دخترك را به من ببخش.» آن دختر به دامان خواهرش زينب درآويخت و زينب از او دفاع كرد و به آن شامي رو نمود و


گفت: «به خدا سوگند دروغ گفتي و لعنت بر تو باد، او نه از توست و نه از يزيد.»

در اين هنگام يزيد خشمگين شد و گفت: «تو دروغ گفتي، به خدا اگر بخواهم اين كار را مي كنم.»

زينب به او پاسخ داد: «نه به خدا، خداوند اين دختر را از آن تو نمي كند مگر آن كه از دين ما خارج شوي و پيرو آييني ديگر گردي.»

يزيد غضبناك شده و به او گفت: «آينده ي من چنين مي بيني؟ اين پدر و برادر تو بودند كه از اين دين خارج شدند.»

زينب گفت: «با دين خدا و دين پدر و برادر و جدم بود كه تو و جد و پدرت راه يافتيد.»

يزيد گفت: «دروغ گفتي دشمن خدا!»

زينب باز جواب داد: «امير به ستم دشنام دهد و در قدرتمندي خويش خشم گيرد.»

يزيد ملعون، انگار كه خجالت كشيده باشد، خاموش شد. دوباره آن شامي لعين به سر سخن بازگشته گفت: «اي اميرمؤمنان، اين دخترك را به من ببخش.» يزيد به او گفت: «گم شو كه خدا مرگ محتوم را نصيبت كند.»

اينها نمونه هايي از صبر و شجاعت زينب صديقه عليهاالسلام بود. نمودهايي كه ژرفاي آن در قلب مؤيد به نور ايمان به خوبي منعكس مي شود.

وقتي خطابه هاي او را مي خوانيم درمي يابيم كه اين سخنان نمي تواند جز از قلبي مطمئن از آرامش ايمان و واثق به ياوري الهي به درستي روشش و راستي راهش برآمده باشد.

دانش گسترده، حكمت وافر، سخن درست، شجاعت رباني، بياني نافذ و زبان فصيح... تمام آن چيزهايي است كه عناصر بلاغت زينب صديقه را تشكيل مي دهند.

او دختري سه ساله بود وقتي همراه مادرش تا مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم رفته بود مادرش زهرا عليهاالسلام آن سخنراني مهم را كه در آن، تمام اصول و ارزشهاي رسالت گرد آمده بود، ايراد كرد و سپس اين زينب بود كه آن سخنراني بزرگ را براي ما روايت كرد.


روايت شده است كه روزي پدرش درباره ي مسأله اي سؤال كرد كه آيا مي داند و زينب با اطمينان كامل گفت: «بلي! مادرم اين مسأله را به من ياد داد.»

در خداشناسي به آن جا رسيده بود كه علي عليه السلام او و برادرش عباس را كه هر دو طفل بودند، بر كنار خود نشانده بود، به عباس گفت: «بگو يك» عباس گفت. فرمود: «بگو دو» عباس گفت خجالت مي كشم با زباني كه گفته ام يك، بگويم دو. علي عليه السلام چشمهاي عباس را بوسيد و سپس متوجه زينب شد، زينب سمت چپ و عباس سمت راست آن حضرت بود. زينب به آن حضرت گفت:

«پدر جان! آيا ما را دوست داري؟»

علي عليه السلام فرمود: «آري عزيزم! فرزندان ما جگر گوشه هاي ما هستند.»

پس زينب گفت: «پدر دو عشق در يك دل جا نمي شوند؛ عشق خدا و عشق فرزندان. و اگر هم چيزي باشد بايد گفت شفقت از آن ماست و عشق محض خداست.»

با شنيدن اين جواب مهر آن دو بيشتر در دل علي نشست.

عرفان و مراتب خداشناسي زينب، جدا از عرفان جدش و پدر و مادر و دو برادرش نبود. او نيز در خانه ي وحي پرورش يافته بود و از رهگذر همان عرفان در دين بصيرت پيدا كرده بود، آنجا كه امام سجاد عليه السلام درباره اش گفت: «انت بحمدالله عالمة غير معلمة و فهمة غير مفهمة؛ خداي را سپاس كه داناي ناآموخته اي و فهيمي هستي كه تفهيم نشده اي».

امام حسين عليه السلام به زينب وصيت كرد. زيرا او تحمل اداي اين مسؤوليت را دارا بود. حسين عليه السلام به او وصيت كرد كه در آن شرايط سخت و دشوار نايب امام زين العابدين عليه السلام باشد.

درباره ي حكمت او همين بس كه رهبري مخالفان در آن شرايط حساس و بعد از آن فاجعه ي عظما برعهده او بود.

حذيم اسدي درباره ي خطبه او در كوفه مي گويد: «به خدا هيچ مخدره اي سخنورتر از او نديدم، او چنان سخن مي گفت و خطابه ايراد مي كرد كه انگار از زبان علي عليه السلام بر مي خواست.»

زينب از همان آغاز قيام حسيني، در


تمهيد آن شريك بود؛ مثلا برخي روايت مي كنند كه در شب عاشورا زماني كه عباس عليه السلام وظيفه ي محافظت از خيمه ها را به برادر دلاورش عباس عليه السلام سپرد و عباس نيز با هوشياري و احتياط تمام به پاسداري از خيمه ها مشغول بود؛ ناگهان شبحي ميان خيمه ها مي بيند؛ مي گويد: «كيستي؟» زينب بود.

عباس گفت: چه شده كه در اين شب تاريك بيرون آمده اي؟

گفت: آمدم تا با تو چيزي بگويم.

عباس گفت: بگو.

سپس زينب براي عباس حكايت كرد كه چگونه پدرش پس از وفات مادرش فاطمه عليهاالسلام از برادرش عقيل خواست كه زني را به او معرفي كند كه دلاورزاده ي عرب باشد.

و چون عقيل از او پرسيد كه چنين زني مي خواهد چه كند، پاسخ داد تا شير بچه اي برايم بزايد كه پسرم حسين را ياري كند.

سپس افزود: برادر! اين حرم، حرم توست.

در اين هنگام رگ هاشمي ميان دو چشم عباس برجسته شد و گفت: «خواهرم به من قوت قلب دادي، خدا چشمت را روشن كند.»

همينطور مطابق برخي روايات ديگر، زينب برير را تشويق مي كرد.بدين ترتيب مي بينيم كه زينب صديقه در لحظه آن حماسه بزرگ در كنار برادرش امام حسين عليه السلام حضور داشت.

پس از فاجعه كربلا، زماني كه زينب و اهل بيت رسالت در خانه اي نزديك به دارالاماره در كوفه اسكان گزيدند، دستور داد كه هيچ كس پيش و نيايد مگر زني كه قبلا اسير شده، چرا كه او هم تلخي اسارت را مثل و چشيده بود. در آن جا نيز به نوبه خود به نشر نهضت پرداخت، شايد علت اين انتخاب آن بود كه چنين زناني دعوت او را براحتي مي پذيرفتند و مي توانستند آن حوادث جانگداز را به توده هاي محروم انتقال دهند. در شام و مدينه نيز چنين كرد.

پس از بازگشت زينب به حرم جدش، والي يزيد بر مدينه منوره، نامه اي به شرح زير براي يزيد نوشت:

«همانا كه وجود او، در ميان مردم


مدينه اذهان را مي آشوبد و او زني است سخنور و عاقل و خردمند و عزم كرده تا با هوادارانش انتقام خون حسين را بگيرد».

يزيد در پاسخ او نوشت: «او را از هوادارانش جدا كن.»

زينب چگونه توانست مردم مدينه را تحريك كند؟

او با نوحه گري چنين كرد، و با برپايي مجالس سوگواري، مجالسي كه تا امروزه هم به عنوان يك نهاد تبليغاتي در كشورهاي اسلامي سرشار از عاطفه اند و در كنار تزكيه و تربيت به امر افزايش بينش ديني مشغولند.

در حقيقت گريه زينب، هدفي پيامبر گونه داشت. چون گريه اش گريه ذليل و كسي كه بر گذشته افسوس مي خورد و كسي كه از سر ناراحتي براي مصائبي كه به او رسيده بود مي گريد، نبود؛ بلكه گريه او، گريه ستيز و بيدادگري بود. چنين بود كارهاي ديگر او نيز كه به صورت گريه و شيوخ رخ مي نمود، كارهاي او همگي هدفمند بودند؛ مثلا وقتي سر خويش به محمل كوفت، اين تنها يك حالت عاطفي ساده نبود. بلكه بعد از آن كه آتش غيرت كوفيان را با خطابه صاعقه وارش شعله ور كرد غالب مردم كوفه كه از هول اين فاجعه چون برقزدگان شده بودند به او گوش سپرده بودند و با او همدلي مي كردند. و حكومت ترسيد كه مبادا قيامي كوبنده به راه افتد، پس به حامل سر امام حسين عليه السلام دستور داد كه سر را از نزديك محمل زينب ببرد شايد زبان در كام گيرد. چون زينب چشمش به آن سر بريده افتاد، شديدا گريست و سر خود را به جلوي محمل كوبيد و خون از پيشانيش بيرون زد. خشم اهل كوفه بعد از ديدن اين صحنه بر يزيد و ابن زياد بيشتر شد.

در واقع زينب شكيبا كه شاهد تمام اين فاجعه بود براي ديدن سر برادرش گريه نمي كرد، اگر چه سنگيني اين فاجعه بر قلبش نشسته بود، كه با اين كار عميق ترين احساسات انساني را در مردم بر مي انگيخت، انگار كه به آنها مي گفت اين فاجعه چنان بزرگ و جانگداز است كه بايد از براي آن سر شكافت، يا از اينكه مي خواست به دشمن بگويد كه ما هنوز


آماده ي جان باختن در راه خداييم و از مرگ نمي هراسيم. به اين ترتيب زينب در مقابل اعمال هر فشاري از سوي دشمن به تنهايي پاك مي فشرد و فشاري جديد وارد مي آورد.

چون روش تأثير گذاردن عاطفي را با نشان دادن آن سر عزيز در پيش گرفتند، او در مقابل از روش بيدادگري، با كوبيدن سرش به قسمت پيشين محمل، سود برد و اين اشعار را مي خواند:



يا هلالا لما استتم كمالا

غاله حسفه فابدا غروبا



ما توهمت يا شقيق فؤادي

كان هذا مقدارا مكتوبا



در مجلس ابن زياد ملعون و يزيد منفور، هر گاه دشمنان آغاز به نابكاري مي كردند زينب متوسل به گريه مي شد و نابكارترين دشمنان را خاموش مي كرد و عواطف مردم را به خود جلب مي كرد.

حذيم بن شريك الاسدي چنين روايت مي كند: چون علي بن الحسين زين العابدين عليه السلام همراه با زنان از كربلا رسيد در حالي كه بيمار بود، چون زنان كوفي شروع به گريه و زاري كردند و گريبانهاي خويش دريده بودند و مردان همراه زنان گريستند، زين العابدين عليه السلام با صدايي نزار و در حالي كه بيماري او را فرسوده كرده بود گفت: «اينان گريه مي كنند! چه كسي جز اينان دست به خون ما آلود؟»

سپس زينب دختر علي بن ابي طالب به مردم اشاره كرد كه ساكت شوند. حذيم اسدي گويد: به خدا سوگند هيچ زن را سخنورتر از او نديده ام، چنان كه انگار او سخن مي گفت، ولي كلمات از زبان اميرمؤمنان بيرون مي آمد. او به مردم اشاره كرد كه ساكت باشند. نفسها در سينه حبس شد و زنگها از صدا افتاد سپس زينب پس از ستايش خداي تعالي و درود بر پيامبرش سخن گفت...

زينب عليهاالسلام به نيكويي به حمد و ثناي پروردگار پرداخت و چون به نام مبارك پيغمبر رسيد بر او به نيكويي درود فرستاد و اين آغاز شكوهمند خطبه او بود كه با صدايي گيرا توجه همگان را به خود جلب كرد. همهمه ها فرونشست و نفس در سينه ها حبس شد.

سپس تازيانه ي شماتت و ملامت را


مثل تندري غران به دست گرفت و به يادشان آورد كه آنها رشته ي خود را پنبه كردند و عهد خود را شكستند و آن چه را كه ساخته بودند هم، به دست خويشتن نابود كردند و اشارت كرد كه آنها پس از كشتن حسين عليه السلام برده و بنده شاميان شدند در حالي كه پيش از آن مدتهاي مديد با شاميان در ستيز بودند. زينب عليهاالسلام گفت:

«اما بعد، اي كوفيان! اي اهل نيرنگ و فريب و ستم، هان اشكهاي شما هيچگاه خشك نشود و بند نيايد. مثل شما مثل آن زني است كه رشته خود را پس از آن كه چيزكي شد پنبه كرد، سوگند شكناني هستيد كه سوگندتان را اعتبار مي نهيد...»

سپس كوفيان را رسوا كرد و صفات زشت آنها را كه موجب اين شكست خفت بار شد برايشان شمرد كه آنها را آلت دست دشمنانشان كرد و در نهايت امامشان را به دست خود كشتند و بعد گفت:

«شما را جز لاف و فريب و دشمني نيست. همچون كنيزكان شيرين زبانيد و چون دشمنان سخن چين بسان چراگاه خرمي هستيد كه روي لجن زار دامن سبز گسترده است. و مثل نقره اي هستيد كه قبر را بدان اندوده اند (ظاهري زيبا و باطني زشت داريد.) راستي كه بد توشه اي براي خود پيش فرستاده ايد كه خشم خدا بر شما باد و در عذاب الهي جاودان مانيد.

آن گاه براي آن كه باطن آنها را بيدار كند همچنان درهمشان كوفت و با اشاره به گريه هاي دور از مسؤوليتشان فرمود:

«بر برادرم مي گرييد؟ آري بگرييد كه به خدا سوگند بيشتر سزاوار گريه هستيد بر شما باد كه بسيار بگرييد و كم بخنديد.»

آري آنها بايد بر خود مي گريستند نه بر امام حسين عليه السلام كه خود دامنشان به ننگ اين فاجعه آلوده بود. زينب باز ادامه داد: «ننگ اين جنايت بر دامان شما نشست، و بال زشت آن بر گردن شما افتاد و هرگز اين لكه ي ننگ را از دامان خود نتوانيد زدود، و چگونه خواهيد شست ننگ كشتن فرزند خاتم پيغمبران و معدن رسالت و مهتر جوانان بهشتي را؟!»


سپس زيانهايي را كه از قتل سبط پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به ايشان مي رسيد برشمرد پيامبري كه رهبرشان در جنگ بود و پيشوايشان در جامعه و پناهگاهشان در صلح و مرهمشان به وقت خستگي و فريادرسشان به هنگام حوادث سخت و مرجعشان در زمان اختلاف و پشتيبانشان به وقت دليل آوري و نشانه ي راهشان به هنگام گوناگوني راهها. و گفت: «در جنگ سنگر شما بود و پناه حزب و دسته شما! و در صلح آرام دلهاتان بود و داروي زخمهاتان و فريادرس شما در بلاها، مرجع شما بود در اختلافهايتان، سخنگوي شما بود، و در تيرگيها چراغ روشني فروزتان بود.»

سپس آنها را از عذاب خدا بيم داد و گفت:

«آوخ! كه بد توشه اي براي خويش گرد آورديد و چه بد باري را براي روز رستاخيزتان بر دوش خويش نهاديد، حسرت و سرنگوني بر شما باد! تلاشتان به نوميدي گراييد و دستهاتان بريده شد سوداگريتان به زيان انجاميد و به خشم خدا گرفتار آمديد و مهر خواري و بيچارگي بر پيشاني تان زده شد.»

سپس تمام مسؤوليت حوادثي را كه رخ داده بود بر دوش آنها افكند تا بر گردن سران و فرماندهان و امثال آنان نيفكنند و از سهل انگاري شان در دنيا و آخرت ترساندشان. كه در دنيا ننگي بود كه هيچ گاه از دامانشان زدوده نمي شد و در آخرت غضب الهي بود.

سپس حضرت صديقه به بيان عظمت فاجعه پرداخت و ميزان ارتباط اين امر با پيامبر اسلام محمد صلي الله عليه و آله و سلم را بازگو كرد و گفت:

«واي بر شما! هيچ مي دانيد چه پاره اي از تن محمد جدا كرده ايد؟ و چه پيماني زير پا نهاديد؟ و چه مخدره هايي از پرده برون ساختيد؟ و چه حرمتي را از او شكستيد؟ و چه خوني را از او ريختيد؟ دست به كاري چنان زشت آلوده كرديد كه دور نيست آسمان از زشتي آن از هم بشكافد و زمين پاره پاره شود و كوهها از هم گسيخته شوند. مصيبتي بس بزرگ و دشوار و عظمت آن به وسعت آسمان و زمين است. راستي! تعجب مي كنيد كه آسمان از هول اين


فاجعه خون ببارد؟ و بدانيد كه عذاب آخرت بسيار خوار كننده تر است و شما را يار و ياوري نخواهد بود.

مبادا كه تأخير در كيفر شما عمل رسوايتان را پيش چشمانتان حقير جلوه دهد، چرا كه خدا در گرفتن انتقام شتاب نمي كند و ترسي از فوت انتقام ندارد.»

حاشا! كه خداي در كمين ما و ايشان نشسته.

سپس اين اشعار را قرائت فرمود:



ماذا تقولون اذ قال النبي لكم

ماذا صنعتم و انتم آخر الامم



باهل بيتي و اولادي و مكرمتي

منهم اساري و منهم ضرجوا بدم



ما كان ذاك جزائي اذ نصحت لكم

ان تخلفوني بسوء في ذوي رحمي



اني لا خشي عليكم ان يحل بكم

مثل العذاب الذي اودي علي ارم



«چه پاسخ خواهيد داد به پيغمبرتان زماني كه به شما بگويد: اين چه كاري بود كه كرديد؟ حال آن كه شما آخرين امتها بوديد. با خاندان و فرزندان و عزيزان من كه يا به اسيري گرفتيدشان و يا در خونشان غلتانديد. پاداش من كه خيرخواه شما بودم چنين نبود كه با خويشانم اين گونه رفتار كنيد بعد از اين من واقعا بيم دارم كه همان عذابي كه بر قوم ارم فرود آمد و نابودشان كرد بر شما نيز فرود آيد».

سپس به آنها پشت كرد.

حذيم راوي اين ماجرا را مي گويد: مردم را ديده كه حيران دستهاي خود را به دهانشان برده بودند. به پيرمردي كه كنارم ايستاده بود نگريستم، ريشهايش از اشك تر شده بود و دستانش را رو به آسمان بالا برده بود و مي گفت: «پدرم و مادرم فدايتان باد! سالخوردگانشان بهترين سالخوردگان و جوانانشان بهترين جوانان و نسلشان تباري كريم و فضلشان فضلي است عظيم.»

زينب با مردم چنين صريح بود. او حتي نيم واژه اي غير حق نگفت تا دل مردم را به دست آورد. شايد به اين خاطر بود كه آنها (كوفيان) حق را مي شناختند ولي از ياري كردنش دست بازداشته بودند. همانند همان انصار و مهاجراني كه فاطمه صديقه با آن صداي پرطنين و صاعقه وار خويش مورد خطابشان قرار


داد و نيز همين گونه آهنگ صداي امام علي عليه السلام در آخرين سخنرانيهايش براي مردم كوفه.

زني اسير و مصيبت ديده كه داغ هيجده تن را بر جگر دارد كه روي زمين نظيرشان نيست، بي هيچ پاي افزار و پوششي او را بر محمل ها نشانده اند و مورد ضرب و اهانتش قرار داده اند و آزارش داده اند به اين كه چهره اش را پيش غير نمايان كند، و او يكي از بزرگترين بانوان در نزد آن رجاله ها و... و... بوده است.

او را امروز نزد سلطان پيروز و دشمن كينه توز و طاغوت ظفرمند و خونريز جنايتكار مي برند او و برادرزاده ي بيمارش و خواهرش و ديگر اسراي توان فرسوده از اين سفر طاقت سوز را به زنجير كشيده، به بارگاه آن جبار وارد مي كنند.

ديار شام انگار عيدي بزرگ گرفته باشد خود را آراسته بود و نويد پيروزي بزرگ يزيد را مي داد آن طاغوت مستكبر در كاخ خود جشني برپا داشته بود و بزرگان قوم و خويش را به اين جشن فرا خوانده بود تا از اين عده ي اندك از بازماندگان نيز از پس بزرگترين فاجعه تاريخ زهر چشم بگيرد.

آيا چيز خوار كننده و تحقير كننده ديگري هم بود كه از آن فروگذار كرده بودند؟!

هرگز! بلكه همه عوامل مادي را كه گمان مي كردند ظلم و ستم يزيد را تقويت مي كند فراهم آورده بودند.

زن اسير ايستاد و به آن تخت پوشالي نگاهي پرتمسخر انداخت و به سر مبارك سيدالشهدا در آن طشت زرين، با افتخار و اعزاز نگريست. يزيد، لعنت خداي بر او، با ني پاره اي كه در دستش بود، به دندانهاي اباعبدالله عليه السلام مي زد و اشعار ابن الزجوي را خواند و خود نيز ابياتي بدان افزود و گفت:



ليت اشياخي ببدر شهدوا

جزع الخزرج عن وقع الاسل



لاهلوا و استهلوا فرحا

و لقالوا يا يزدي لا تشل



فجزيناهم ببدر مثلها

و اقمنا مثل بدر فاعتدل




كاش مهتران قبيله من كه در نبرد بدر به خون تپيدند اينك زنده بودند و زاري قبيله خزرج را از چكاچك شمشيرها و نيزه ها نظاره مي كردند. حتما آنها در اين هنگام غريو شادي سر مي دادند و مي گفتند: يزيد! دستت درد نكند. ما مهتران ايشان را كشتيم به تلافي آنهايي كه در جنگ بدر از ما كشتند و مساوي شديم. من از دودمان جنگجويان خندق نيستم اگر از نسل محمد انتقام كارهايي را كه كردند نگيرم.

در اين هنگام زينب به پا خاست و گفت: «ستايش پروردگار جهانيان را و درود بر جدم سرور پيامبران. قول خدا راست درآمد كه فرمود:

«ثم كان عاقبة الذين اساؤوا السوء ان كذبوا بآيات الله و كانوا بها يستهزئون.» سپس با تمسخر سلطنت و قدرت دروغين آن افعي، سرش را به سنگ كوفت و با بيان قدرت نامتناهي الهي، قدرت مادي يزيد را تحقير نمود و فرمود:

«يزيد! راستي تو بر اين باوري كه اكنون كه عرصه ي آسمان و زمين را بر ما تنگ كرده اي و ما را به عنوان اسير اين سو و آن سو مي گرداني و بر ما چيره شده اي، ما نزد خدا هم اين گونه خوار و بي مقدار هستيم؟ و خيال مي كني چون تو پيروز شدي نظر كرده ي خدايي و ما كه مغلوب، خوار درگاه او؟ به همين خاطر باد در دماغ خود انداخته اي و با غرور به اطراف خود مي نگري و شادمان مشت بر سينه خويش مي كوبي و خرسندي كه مدار دنيا بر وفق مراد تو مي گردد و كارها مطابق خواست تو نظام مي گيرد و حكومتي كه سزاوار ما بوده، بر تو هموار گشته است؟

اما لختي آهسته تر! چنين از روي ناداني سرود پيروزي مخوان. آيا فراموش كرده اي كه خداوند مي فرمايد: «و لا يحسبن الذين كفروا انما نملي لهم خير لانفسهم. انهم نملي لهم ليزدادوا اثما.»

آغاز اين خطبه به شكل هجومهايي پي در پي است، هيچ ملاحظه اي در آن طاغوت ديده نمي شود تحقير سلطنت اوست و ريشخند جبروت او، يادآوري عظمت خداست و اينك محك نزديكي به خدا به هيچ وجه رسيدن به حطام دنيا


و چيزي از متاع فرسوده آن نيست.

سپس زينب عليهاالسلام گناه بزرك او را به يادش مي آورد كه نمي تواند از آن بگريزد، گناه گرداندن دختران حرم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و به او سركوفت مي زند كه تو از «طلقاء» (آزادشدگان) هستي و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم پدران تو را پس از فتح مكه زماني كه بر آنها چيرگي آورده بود، مورد بخشش قرار داده بود و به آنها فرموده بود: اذهبوا فانتم الطلقاء (برويد كه شما آزاد هستيد) و آيا اين عدالت است كه دختران پيامبر بزرگوار صلي الله عليه و آله و سلم از دهها كوي و برزن عبور داده شوند در حالي كه حجاب از ايشان برگرفته بودند و هيچ حامي و پشتيباني نداشتند.

«اي پسر آزاد شدگان! آيا اين داد است كه تو كنيزكان خويش پوشيده داري و آن گاه دختران پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را بگرداني، در حالي كه حجاب ايشان را دريده باشي و صورتشان را گشوده باشي، و دشمنان آنها را از شهري به شهري ببرند و بددهانان آنان را ببينند و هر كسي در چهره آنها بنگرد خويش و بيگانه و غايب و حاضر و بزرگ و پست و زيردست و زبردست روي در روي آنها آرند؟ در حالي كه از مردانشان نه سرپرستي با آنها بود و نه كسي از آنها پشتيباني مي كرد؟ به خاطر گردنكشي تو در مقابل خدا، و مخالفت با پيامبرش و انكار ديني كه او از جانب خداوند آورد.»

به اين ترتيب زينب، پس از آن كه حجاب قدرت گذرايي را كه جلوي چشم يزيد را گرفته بود و او هم بدان مي نازيد از مقابل چشمش بركند، او را سخت كوفت و آن گاه در برابر ديدگان فرماندهان و كارگزارانش رسوا كرد و نشان داد كه يزيد با اسلامي كه به نامش بر تخت حكومت تكيه زده. هيج ارتباطي ندارد.

سپس فرمود:

«اينها نتيجه اين است كه سينه شهيدان جنگ بدر را دريدند و جگرشان را خوردند (اشاره به كار ننگين هند جگر خواره)؛ چگونه در دشمني با ما اهل بيت درنگ ورزد آنكه همواره با چشم كين و نفرت به ما نگريسته است و كفرش را به پيامبرش چنين بي شرمانه آشكار مي دارد و گستاخانه بر زبان مي آورد و در خرسندي از كشتن فرزند پيغمبر و


اسارت خاندانش، بي محابا و بدون اينكه احساس گناه كند مي گويد لاهلوا و استهلوا فرحا و لقالوا يا يزيد لا تشل؟ و وقتي اين اشعار را مي خواند با چوب بر دندانهاي ابي عبدالله كه بوسه گاه پيغمبر بود مي زند؟!»

يزيد با نام اسلام حكومت مي كرد و اينك اين زينب صديقه است كه رسوايش مي كند و به همه نشان مي دهد كه او مسلمان نيست، چرا كه هنوز كينه پيروزي اسلام بر كفر در روز بدر را در دل دارد. بنابراين بوسه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بر دندانهاي اباعبدالله عليه السلام كجا و شكستن همان دندانها با چوب، به دست آن قاتل گمراه كجا؟!

سپس بانو زينب عليهاالسلام در بيان عظمت اين فاجعه گفت: «به جان خودم سوگند كه تو ريختن خون مهتر جوانان بهشتي و فرزند يعسوب عرب و خورشيد رخشان خاندان عبدالمطلب، زخم دل را از نو سرگشودي و ريشه را سوزاندي. اينكه مهتران قوم خود را آواز مي دهي و با ريختن خون حسين عليه السلام به نياكان كفر پيشه ات تقرب مي ورزي، و صدايت را بلند مي كني. به جان خودم كه آنها را خواندي كاش آنها هم تو را نظاره گر بودند، و البته دور نيست كه تو هم به آنها بپيوندي تو آنها را ببيني و آنها هم تو را ببينند آن وقت آرزو مي كردي كه كاش دست راستت همان كه برايش بي دردي مي خواستي از آرنج خشك شده بود و دوست مي داشتي كه مادرت هيچ وقت تو را در رحم نمي گرفت و پدرت نطفه تو را نمي بست كه اين گونه در چنگ خشم خدا اسير شوي و به مخاصمه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بپردازي».

بانو زينب اينچنين او را بر فرجام هشدار مي دهد و اساس تعصب جاهليتي را كه منادي آن است درهم مي شكند و مي فهماند كه عصبيت در دوزخ است چرا كه ريشه هاي چنين عصبيتي در آن ارواح خبيث دويده و آن بزرگي فروافكنده هم اكنون در آتش مي سوزند و بزودي خداوند هر آن كس را كه از نو علم اين گردنفرازيها را برافرازد به آنها ملحق مي كند. سپس زينب عليهاالسلام با دلي شكسته دست به دعا بلند مي كند و با تضرعي بي نظير مي گويد:


«خدايا! حق ما را بستان، و داد ما از ظالمان بگير، و شرار خشم و غضب خود را بر كساني كه خون ما را ريختند و پيمان ما را شكستند و ياران ما را كشتند و حرمت ما را دريدند، فرو ببار.»

آن گاه پس از اين دعاي كوتاه و مؤثر، از نو رو سوي يزيد مي كند و او را بخاطر كردار پليدش مورد نكوهش قرار مي دهد بي آنكه از شوكت و هيبت او بهراسد.

«سرانجام كاري را كه خواستي كردي، اما بدان كه تو در حقيقت تن خود را دريدي و گوشت تن خويش را بريدي، و به زودي بر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم وارد شوي با باري سنگين از كشتار خاندان او و هتك حرمتش و ريختن خون عترت و جگرپاره هاي او. روزي كه خداوند پيامبر و خاندانش را دور هم گرد آورد و پراكندگيشان را برطرف فرمايد و از كساني كه به آنها ستم داشته اند كين بستاند و حقشان را از دشمنانشان باز پس گيرد.»

با اين عبارات، زينب عليهاالسلام مقام سيدالشهدا را در خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نشان مي دهد و آشكار مي كند كه كشتن حسين عليه السلام به منزله نابود كردن تمام عترت است. چه، حسين رهبر و پناهگاه و پشتيبان آنها بود.

سپس با كوبنده ترين كلمات رو در رويش مي شود و مي گويد:

«از كشتن او، چنين خرسند مباش كه خداوند فرموده است و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون، فرحين بما آتاهم الله من فضله و تو را همين بس كه خدا ولي و حاكم است و رسول خدا خصم توست، و جبرئيل پشتيبان ما، و كساني كه راه حكومت را براي تو هموار ساختند و تو را بر گردن مسلمانان سوار كردند بزودي در خواهند يافت كه ستمگران چه بد جانشيناني هستند و براستي كه جايگاه شما بدتر است و شما گمراه تريد.»

و اين گونه بانو زينب عليهاالسلام مسؤوليت رهبران چهره هاي برجسته جامعه را (كه اتفاقا در اين مجلس عده زيادي از آنها حاضر بودند و به سخنانش گوش مي دادند) متذكر مي شود و به آنها هشدار مي دهد كه مبادا كسي همچون يزيد بر آنها حاكميت يابد، كه او پيك شومي


است و بدترين جايگزين.

زينب زاده ي پيغمبر و شير بچه علي پاكيزه خوي و دختر فاطمه صديقه است و يزيد فاجر است و زناكار و كسي كه همچون زينب نمي تواند هم صحبت كسي همانند يزيد باشد. ليكن او عذر خود را در اين همسخني نشان مي دهد و مي گويد:

«اي يزيد! اگر گردش روزگار تو را برابر من قرار داد و مرا طرف صحبت تو ساخت، مبادا گمان كني كه تو بزرگي و صاحب شايستگي و قابليت، هرگز! كه چه پست است قدر تو و چه توانم كرد كه چشمها گريان است و سينه ها در فرقت ياران سوزان.

در برابر آنها دلهايي است سنگين و جانهايي است و پيكرهايي آكنده از خشم خدا و نفرين رسول كه شيطان آنها را آشيان خويش گرفته و در آن بچه گذاشته و از همين روست كه اميدي به صلاح و بهبودي شما نيست.

شگفتا و شگفتا از اين كه پرهيزكاران و پيغمبرزادگان و فرزندان امامان به دست طلقاي ناپاك و تبار فاجران و ناپاك دامنان به خون مي غلتند و دستهايشان به خون ما آغشته مي شود و گوشتهاي ما را مي بلعند و آن بدنهاي پاك افتاده در بيابان تفتيده ي كربلا را طعمه گرگها و خوراك كفتارها مي كنند.

اين گونه بانو زينب عليهاالسلام جوانب فاجعه ي شهادت حسين عليه السلام را در موجزترين و رساترين كلمات پديدار مي كند و سپس مي گويد:

«يزيد! اگر تو امروز كشتن و اسارت ما را غنيمتي مي پنداري زود است كه بداني تاواني بس گزاف در پي اين غنيمت در انتظار توست، آن هم در زماني كه چيزي جز كردارهاي خودت نمي يابي، و خداوند در حق بندگان، ستمكاره نيست. شكوه ي ما نيز هم به درگاه خداست و پناه و ملجا و برآرنده ي حاجت ما هم اوست.»

يك بار ديگر زينب عليهاالسلام به دشمن كافر كيش منكر معاد خود گوشزد مي كند كه او سزاي كردارش را خواهد ديد و دستاوردهاي اين پيروزي دنيوي خذلان و عذاب او در آخرت خواهد شد. زيرا دنياي او لاجرم روزگاري به پايان مي رسد و حق كه متبلور در رسالت است


و در پيامبر و خاندانش باقي و پاينده مي ماند. و مي گويد:

«پس هر حيله اي كه داري به كار بند و تا مي تواني تلاش كن. قسم به آنكه ما را به وحي قرآن و نبوت كرامت بخشيده تو هر كار كني نخواهي توانست نام و نشان و ياد ما را از جريده عالم بزدايي و اين ننگ را از دامان خود پاك كني و بدان كه راي تو بس سست است و روزگارت اندك و جمع تو رو به پريشاني؛ در آن روز كه منادي بانگ بر مي آورد: لعنت خدا بر ستمگران باد.»

در پايان بانو زينب عليهاالسلام دست دعا سوي خداي سبحانه بلند كرده و گفت:

«سپاس خدا را كه سعادت را براي دوستانش رقم زد، و رسيدن به مراد را براي اوصيايش مقرر فرمود، آنها را به سوي رحمت و رأفت و رضوان و مغفرت برد، اميد كه جز تو كس ديگري را به خاطر رويارويي با آنها بر خاك مذلت ننشاند و به كوره ي امتحان وارد نكند، از او مي خواهيم كه پاداش ما را كامل كند و ثواب و ذخيره ي نيك براي ما محسوب فرمايد. از او مي خواهيم كه جايگزين نيك به ما عطا فرمايد و انابت نيك به ما ارزاني دارد كه او مهربان است و بهترين دوستدار.»

يزيد در مقابل اين سخنراني گيرا و آتشين اين بيت را خواند:



يا صحيحة تحمد من صوائح

ما اهون الموت علي النوائح



فريادي است شايسته كه از گلوي فريادگري برون مي آيد، حال آن كه تحمل بار سنگيني مرگ بر زنان نوحه گر آسان نيست.

فرياد زينب عليهاالسلام نه فقط تخت قدرت بني اميه را لرزاند كه دل يزيد طاغوت را نيز به لرزه درآورد و وادارش كرد كه پس از مدت زماني بگويد:

«خدا زياد بن مرجانه را لعنت كند. او حسين را وادار به خروج كرد و كشتش و با كشتن او مرا در ديده مسلمين منفور كرد و بذر دشمني مرا در دلهاي آنان كاشت. مرا با ابن مرجانه ملعون چه كار؟»

يزيد و تخت او از اين فرياد به لرزه درآمدند، زمين زير پاي بني اميه لرزيد، اما اين همه كافي نبود. در واقع فاجعه كربلا اثري عميقتر از اين داشت و هدف


بزرگتر و حساستر از اينها بود. بايد كه اين فاجعه خراشي در ضمير افسردگان به وجود مي آورد و نوري فرا راه جهادگران مي افكند و عشق به شهادت را در باطن مؤمنان پديد مي آورد.

در واقع زينب عليهاالسلام با اين بيانات مجلس سوگواري را در شام بنيان نهاد. همچنين هنگامي كه آن حضرت را به همراه امام زين العابدين عليه السلام و ساير بنديان ديگر بصورتي جانگداز به مدينه برگرداندند، بانو زينب مجالس عزا برپا كرد. زنان پيش او مي آمدند و زينب آن چه بر آنها گذشته بود را براي زنان بازگو مي كرد و مردم را عليه قدرت يزيد مي شوراند، به طوري كه والي مدينه (عمرو بن سعد الاشراق) در نامه اي به يزيد نوشت: «او زني است گشاده زبان و خردمند و زيرك، او و همراهانش برآنند كه براي جستن كين حسين قيام كنند.»

يزيد نيز در پاسخ او دستور داد: «بين زينب و مردم مدينه جدايي بينداز».

و به اين ترتيب والي مدينه از بانو زينب عليهاالسلام خواست كه مدينه را به قصد هر جاي ديگر ترك كند اما آن حضرت امتناع كرد و با فرمان يزيد مخالفت كرد و گفت: «به خدا او مي داند چه مصيبتي بر ما رسيده است بهترين ما را كشت و باقي را چون ستوران از اين سو به آن سو كشاند و روي شتران از اين گوشه به آن گوشه برد، به خدا از مدينه پا بيرون نمي گذاريم هر چند كه خون ما را بريزند.»

ليكن زنان بني هاشم با آن حضرت سخن گفتند و او را به خروج از مدينه متقاعد كردند. شايد هم خود آن حضرت خروج از مدينه را براي نهضت مفيد تشخيص داده بود.

بنابر آن چه در تاريخ آمده است، آن حضرت مصر را براي سكونت خود برگزيد. زيرا آن ديار براي مهر اهل بيت مساعد بود. نيز برخي نوشته اند كه حضرت به شام رفت. بعضي ديگر نيز علت خروج زينب از مدينه را درخواست امام زين العابدين عليه السلام از وي دانسته اند.

در مورد آخرين سفر حضرت زينب عليهاالسلام روايات تاريخي دچار اختلاف مي شوند. آيا زينب صديقه به ديار مصر رفت و در همانجا چشم از


جهان فروبست يا اين كه رهسپار شام شد، جايي كه امروز مزار او آنجاست؟

در هر حال رسالت تاريخي زينب به تمامي ادا شده است و حالا او سنگيني آن همه فاجعه را بر قلب خويش احساس مي كند. دنيا بر او تنگ مي آمد و مشتاق ديدن نياكان خود بود.

در يكي از روايات تاريخي در اين باب آمده است:

او به همراه تني چند از بانوان قصد مصر كرد. جايي كه شيعيان پدرش در آن جا بودند و والي انصاري آن مسلمة بن مخلد حرمت اهل بيت را به بيشترين وجه مراعات مي كرد.

وقتي خبر به والي مصر رسيد، به همراه جمعي از بزرگان به پيشواز او شتافت. وقتي كاروان زينب عليهاالسلام در ابتداي ماه شعبان سال 61 هجري يعني همان سال كه امام حسين در روز دهم محرم آن به شهادت رسيده بود، رسيد؛ بزرگان مصر با شيون و افغان به استقبال او آمدند. آري به استقبال زينب «ام المصائب» آمدند كسي كه نامش به يكي از مظاهر گريه و زاري تبديل شد.

زينب در خانه والي سكني گرفت و به عبادت و تلاوت قرآن مشغول بود.

روزها سپري شدند و زينب هر چه بيشتر در عبادت و خاكساري به درگاه خدا غرقه مي شد، تا اين كه در چهاردهم ماه رجب سال 62 هجري مطابق اين روايت وفات او را در ربود و در همين جا كه امروزه نيز زيارتگاه مصريان است به خاكش سپردند.

پيش از وفات والي نزدش آمد و از او خواست وصيتي براي او در نسخه قرآن كه بانو مي خواند، بنويسد. اما ايشان به او فرمودند: «تو سودي از اين نخواهي برد.»

سر اين سخن پنهان بود تا اين كه والي در روز پس از مرگ زينب صديقه مرد و راز حضرت آشكار شد. والي را نيز مطابق وصيت خودش در جوار او دفن كردند.

دومين روايت مي گويد: «عبدالله بن جعفر همسر زينب صديقه هنگامي كه ضعف قواي جسماني زينب را مشاهده كرد او را با خود به شام برد. او در اطراف دمشق زميني داشت. زينب مدتي در


همانجا به سر برد و در همان جا از دنيا رفت و امروزه هم مرقد او در همانجاست.

يك سال و چند ماه پس از وفات زينب صديقه عليهاالسلام مدينه ي منوره به رهبري عبدالله بن حنظله معروف به «ابن غسيل الملائكه» شوريد. هر چند يزيد توانست با استفاده از خشونتي غير قابل باور اين قيام را سركوب كند. چنان كه به فرمانده نابكار خود كه به حق مسرف خوانده مي شد (قبل از آن نامش مسلم بن عقبه بوده است) اجازه داد تا مدينه را به شديدترين وجه زير تاخت و تاز خود قرار دهد. ليكن آن چه از رهگذر اين حادثه عايد يزيد شد چيزي جز افتضاح و نفرين نبود اين حركت در تاريخ به نام «واقعه حره» معروف شده است. تا اين كه عبدالله بن زبير دشمن او قدرت يافت و يزيد پس از اين واقعه كه در پايان سال 62 هجري رخ داد، دستور داد منجنيق بياورند و به سوي كعبه سنگ بيندازند تا ابن زبير را از آن جا خارج كنند اما حمله يزيد كه در سال 63 هجري به وقوع پيوست ناكام ماند و يزيد به هلاكت رسيد و بيت اموي به ورطه ي مشكلات فراوان افتاد.

زينب صديقه عليهاالسلام پس از آن كه بذر پايداري را در كوفه كاشت به ديدار پروردگارش شتافت و بيش از چند سال نگذشت كه اين بذر جوانه زد و تبديل به نهالي شد و بارور گرديد و منجر به قيام توابين شد. كه 5 سال بعد از شهادت حسين بن علي عليه السلام روي داد. رهبري اين قيام به دست صحابي بزرگوار «سليمان بن صرد خزاعي» بود كسي كه در يك سخنراني آتشين شعله هاي غيرت و حماسه را در دل مخاطبانش برافروخت و گفت:

«و اما بعد، ما به درازي عمر و رويارويي با انواع فتنه ها آزموده شديم. اينك به سوي پروردگار مي رويم به اين اميد كه از كساني نباشيم كه فردا به ايشان گويد: «آيا شما را عمر نداده بوديم تا متذكر شويد آن چه را كه بايد پند مي گرفتيد» و اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: «عمري كه خداوند تا آن زمان عذر بني آدم را مي پذيرد شصت سالگي است» و در ميان ما كسي نيست كه به اين


سال نرسيده باشد».

سپس افزود: «عذر ما به درگاه پروردگار و در پيشگاه پيامبرمان چيست حالي كه فرزند حبيب او و ذريه و تبارش در ميان ما كشته شد؟ نه! به خدا عذري نيست جز اين كه با قاتل وي و همدستانش بجنگيم و آنها را بكشيم يا خود در اين راه به شهادت برسيم».

عبارت «يا لثارات الحسين» شعار هر انقلابي شد. اين شعار را از آغاز سال 65 هجري در هر كوي و برزن كوفه مي شنويم. و ناگهان با هزاران تن از شيعيان رو به رو مي شويم كه خود را در قبال سبط شهيد مقصر مي دانستند و از كوفه به كربلا مي رفتند تا در كنار مزار ابي عبدالله عليه السلام به درگاه خداي استغفار كنند. سپس همانها به قصد گرفتن انتقام خون سيدالشهدا به شام باز مي گشتند اين حمله فداكارانه در بسياري از وجوه شبيه همان واقعه اي بود كه كربلا در روز عاشورا به خود ديد، هدف از اين حملات رسيدن به پيروزي نبود بلكه شهادت براي دفاع از حق بود. سرانجام نيز آن صحابي بزرگوار، سليمان بن صرد، و گروهي از فقها و قاريان صالح به شهادت رسيدند و خون پاك آنها در همان جويي كه خون شهداي طف در آن روان بود، جاري شد و نهال اسلام را سيراب كرد و وجدانها را بيدار نمود و همتها را برانگيخت و ديباچه انقلاب ديگري به رهبري «مختار ثقفي» شد، انقلابي كه به قصد قاتلان حسين عليه السلام برپا شد و در نهايت ريشه آنها را كند و مختار سرهاي قاتلان حسين را به مدينه نزد امام زين العابدين عليه السلام فرستاد.

انقلابها پياپي مي رسيدند و درفش سبط شهيد با خون انقلابيون عجين مي شد، و اين همان درفشي بود كه زينب برافراشته بود كه همچنان در زير آنها جانهاي غيور و باايمان گرد مي آيد.

اينها همه حاصل جهاد زينب صديقه بود. سلام خداي بر او و جدش و پدرش و مادرش و برادرانش.